شعرهای سه شاعر از کردستان
ترجمهی فریاد شیری
سرزمین هرز به شعر جهان میپردازد
فرهاد پیربال
1
در
پاریس
گاهگاهی
میروم
روی
بلندترین
نقطهی
برج
ایفل
میایستم
همهجا را میتوانم ببینم
غیر از اربیل
2
آن روزها
در حیاط خانه
درخت پرتغالی داشتیم
و شبها بر بام خانه
ستارهی هفت برادران
درخت پرتغال
در بازیگوشی یک توپ شکست
و هفت برادران
در سحرگاه سیزدهسالگی غروب کرد
دیگر آنها را ندیدم
و تو را هم گرفتند از من
3
آن روزها
من بودم و پالتویی گرم
در زمستانهای سرد محلهام
و دوستانی دیوانه
در خیابانهای بیقرار
سر قرار یک چایخانه
کوهستان پالتو را از تنم درآورد
دوستانم دیگر سر قرار نیامدند
و چایخانه
مثل آوار تنهایی
بر سرم
ر
ی
خ
ت
رفیق صابر
1
به شب نمیرسند دستانت
نه! به شب نمیرسند
برگ را سجاده میکنی و
نور را آینه
به شب نمیرسند دستانت
نه! به شب نمیرسند
تکه ابری به تن کردهای
ترانههایت بوی انتحار میدهند
و سلامهایت گفتوگوی بیزاریاند
این چه آغازیست
که نمیرسد به آستانهی گمان
و امواجی که شبیه تواند!
این چه آغازیست
که نمیبردت به خلوت گفتن؟
به شب نمیرسند دستانت
نه! به شب نمیرسند
و عمر
پلیست فرو ریخته
در مرداب زمان
بر گور خود عبور کن
که ماندنت
تنها اتفاقیست
در حاشیهی یک تصادف.
2
روشنایی بر پلک و
آینده در دستانت
شب نیز چادر متروکیست
از عشق تو لبریز
به روی ماه آغوش میگشایم
شب را میبویم و
شاخه گل فروریختهای را که
چشم به راه کسیست
بخار جنگل را میبویم
و موجهایی را که هر شب
باد عریانشان میکند
در چشمانت
آسمان آینهایست
با پرسشهای بیپایان
و زمین پژواک شیونیست
که آینده و مرگ و زندگیام را
در آن میبینم
روشنایی در چشمانت و
زندگی در دستانت!
لطیف هلمت
1
همه میمیرند
بعضی با بیماری
بعضی از ترس
با اتومبیل
از خوشی
با سیل
با گلوله
در زندان
با زهر
و…
اما عشق تو
عشق تو مرا میکشد
ای سرزمینم!
2
سرم در این آسمان
پایم دل این خاک
ریشه دوانده است
حتی اگر فیل از سوراخ سوزنی عبور کند
پایم را از این خاک بیرون نمیگذارم
از پدر و هفتاد هزار پدرجدم
به ارث بردهام
دوستداشتن درخت و سنگ و چشمه و کوه را
من شاعرم، شاعر
از کلمه کبوتر میسازم
از کلام شکر
اما اگر سرزمین را از من بگیرند
باران آتش میشوم
و در آب همهی ستمکاران
از کلمه زهر میسازم
3
طوفانها
تبرهای زنگزدهشان را بر زمین اندازند!
(نرگسی میخواهد بروید)
تفنگها همه خاموش!
(کودکی میخواهد بخوابد)
دیکتاتورها سراپا گوش!
(شاعری میخواهد شعر بخواند)
آنکه نمیتواند
گلی بر گیسوان معشوقاش باشد
هرگز نمیتواند
خاری شود در پای ستمکاران.