♦ فروغ فرخزاد/ ۱‏

نویسنده
گلی ترقی

♦♦♦ بهاران خجسته باد ‏ ‏ ‏

♦♦ ویژه نوروز ۱۳۸۸‏

دوم سفر به اعماق درون و ژرفای روان ناآگاه جمعی، یکی شدن با طبیعت و تجلی ‏

بزرگ بانوی هستی که دستیابی به این نگاه باعث پدید آمدن “ تولدی دیگر” شده است، تولدی که بیانگر جهان ‏مادینه، مفاهیم اساطیری- کیهانی و نمادهای بزرگ مادر هستی است.‏

forogh1.jpg

‎ ‎بزرگ بانوی هستی….‏‎ ‎

تجلی بزرگ بانوی هستی د راشعار فروغ، عنوان مقاله ای د رآخرین کتاب نویسنده نامدار گلی ترقی است. مقاله ا ‏ی که نام خود را به کتا ب داده و اززوایه متفاوتی به فروغ نگریسته است.‏

گلی ترقی اصالت این نوع نگاه تازه، راچنین شرح می دهد:‏
‏” کارهای بزرگ هنری را می توان از نظرگاه های مختلف نقادی و بررسی کرد. هیچ حرفی حرف آخر و هیچ ‏نقدی به تنهایی کامل نیست. هنر تاب و اصیل، چون آویزه ای از بلور زیر نور، هزاران انعکاس و جلوه و تلالو ‏دارد و در هر چرخش پرتوی از ان پنهان یا نا مستور می شود…“‏

آری، شعر فروغ، این بار نه قرار است از لحاظ زبان شعری بررسی شود و نه از جنبه ی زنانگی، نه عصیان بی ‏حدش مد نظر است و نه مباحث سیاسی و اجتماعی مطرح شده و یا نشده در شعرش، این بار تنها با فردیت شاعر ‏مواجهیم و :‏

‏ “ بررسی سیر و سلوک درونی او از اسارت تا پرواز، شناخت نمادها و مفاهیم اسطوره ای و تجلی آرکی تایپ یا ‏صورت ازلی بزرگ مادر هستی…” ‏

نگاه تیزبین حاکم بر نوشتار برای پاسخ به سوالهایی که در ابتدا مطرح کرده، این بار تنها با نماد سر و کار دارد و ‏مقوله ای اسطوره ای و آن جهان روانکاوانه که فروید و یونگ - البته با اختلاف نظرهای آشکار و نهان - بنیان ‏گذاردند.‏

در ادامه، همان نگاه که سکان نوشتار را در اختیار دارد دنیای ذهنی فروغ را به سه قسمت متفاوت تقسیم می کند ‏و در پسآمد این سه دنیای ذهنی متفاوت اشعار شاعر نیز در یک تناظر موازی با این دوره ها قرار می گیرند و هر ‏یک به دوره ای مرتبط می شوند و احوالات خاص آن دوره.‏

نویسنده این سه دوره ی مجزا را اینگونه معرفی می کند:‏
‏ نخست دنیای غریزه، تضاد میان اصل لذت و اصل واقعیت، دوپارگی روانی و جدال درونی که حاصل این دوره ‏هستند کتابهای اسیر، دیوار و عصیان.‏

دوم سفر به اعماق درون و ژرفای روان ناآگاه جمعی، یکی شدن با طبیعت و تجلی بزرگ بانوی هستی که دستیابی ‏به این نگاه باعث پدید آمدن “ تولدی دیگر” شده است، تولدی که بیانگر جهان مادینه، مفاهیم اساطیری- کیهانی و ‏نمادهای بزرگ مادر هستی است.‏

و سر آخر دنیای سوم که عبارتست از برخاستن از درون تاریک زمین( زمین مادر) و پرواز به سوی آسمان ‏روشن پدر… دنیایی که به فرایند خویشتن یابی و وصلت نیروهای متضاد روان می انجامد. حاصل این دوره ی ‏آخر مجموعه ی ایمان بیاوریم به فصل سرد است که به قول نویسنده بازتاب روندی آرام به سوی معنویتی روحانی ‏است.‏

‏ خانم ترقی در توضیح قسمت اول می نویسد:‏
‏”… سه کتاب اول او حدیث نفسند و شرح عواطف و دنیای فردی او هستند. با این وصف نباید ارزش و اهمیت این ‏سه کتاب را نادیده گرفت… این وضعیت- اسارت، خفقان و جدال برای رهایی- از او موجودی یاغی و عاصی می ‏سازد. حاصل چنین احساسی جز قهر و خشم نمی تواند باشد. می بینیم که فروغ، خسته از ارضای تمناهای پوچ ‏جسمانی و خسته از جستجویی عبث برای یافتن عشقی بزرگو متعالی، خسته از اسارت در زندان احکام و سنت ‏های جامعه ای که هویت راستین و یا زنانگی او را محکوم می کند،پشت پا به احکام اخلاقی و سنتی می زند و ‏رهایی خود را در “ رسوایی ” و “ بدنامی ” می داند…“‏

و برای معرفی بهتر این دوره از میان اشعار و نوشته های فروغ، نمونه هایی فران ارائه می کند، که از آن جمله ‏اند:‏
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند‏
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده ی شیطانند
‏( دیوار – شکوفه ی اندوه)‏

و در نامه ای به ابراهیم گلستان:‏
‏” بدی های من چه هستند جز شرم و عجز خوبی های من از بیان کردن، جز ناله ی اسارت جویی های من در این ‏دنیایی که تا چشم کار می کند دیوار است و جیره بندی آفتاب است و قحطی فرصت است و ترس است خفگی است ‏و حقارت است. کاش می مردم و دوباره زنده می شدم و می دیدم که دنیا شکل دیگری است و دنیا این همه ظالم ‏نیست و مردم این خست همیشگی خود را فراموش کرده اند و هیچکس دور خانه اش دیوار نکشیده است “‏

نویسنده سپس در ادامه ی نوشته به ذکر این موضوع می رسد که : “ پذیرش ” رسوایی “ به عنوان مقامی والا، ‏روی آوردن به شیطان و دوزخ و ” آمیزش با ظلمت “، افتادن در جهان دیونوسوسی، و عاقبت ” عصیان “، ‏عصیانی جنون آمیز فروغ را برای تولدی دیگر آماده می کند…اینگونه تن به رسوایی دادن، اینگونه دریدن و ‏کوفتن و گسستن، اینگونه طلب آتش دوزخ کردن، اینگونه بر فرق جهان کوبیدن، برای سوختن وبرخاستن از ‏خاکستر خود است و بشارت تولدی نوین را می دهد…‏

در ادامه نوشته به دومین دنیای ذهنی فروغ می رسیم که زاده ی همان عصیان است: فروغ در تولدی دیگر…‏

‏”… در تولدی دیگر با فروغی دیگر روبه رو هستیم، اشعار او در آن حال که ریشه در فرهنگ قومی او دارد و به ‏نابسامانی های جامعه و دنیا می نگرد، از محدوده ی تجربه های فردی فراتر می رود و بیان شاعرانه اش از از ‏عالمی فراسوی خاطره های بومی و واقعیت اجتماعی سرچشمه می گیرد. شعر او در این مرحله، سرود سرزمین ‏مادر و تجلی گاه بزرگ بانوی ازلی است. او از زبان زنی سخن می گوید که متعین در زمان و مکان خاصی ‏نیست، بلکه چون خاطره ای قدیمی پراکنده در اعصار تاریخ است و همه ی عالم نشانی از او دارد. او اصل مادینه ‏ی هستی است و، چون خوابی مکرر، هزاران هزار سال است که خیال آدمی را به خود مشغول داشته است…” ‏

‏” قلب من گویی در آنسوی زمان جاری است‏
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد‏
و گل قاصد که بر دریاچه های باد می راند‏
او مرا تکرار خواهد کرد. “‏
‏( تولدی دیگر- در خیابانهای سرد شب)‏

نگارنده در ادامه برای تشریح این دنیای دوم و بیان نشانه شناسی این دنیا، می نویسد:‏
فروغ از اسارت در قفس تن و غریزه گریخته و در “ آن سوی دیوار ” است، در
‏ “ چمنزار بزرگ “. در ابیات تولدی دیگر این پیوستن به طبیعت آشکار است… او همچون ایزیس در اساطیر ‏مصر، بانوی باروری و زمین مادر است و در زهدان ازلی او ریشه ها به هم می رسند و دانه ها سبز می شوند:‏
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام اب ها را می کشد در خویش
تا تمام دشت ها را بارور سازد
‏( تولدی دیگر- در خیابانهای سرد شب)‏

‏ خانم ترقی در ادامه ی این نوشتار در به بیان مفاهیم سمبولیک “ ماه “، ” شب “ و ” ظلمت “ می پردازد که ‏جملگی جلوه هایی از بزرگ بانوی هستند هستند و علائم دنیای مادینه :‏

من از نهایت شب حرف می زنم‏
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم‏

و یا

من در انتهای شب از انتهای هر چه نسیمست، می وزم‏
من در پناه شب
دیوانه وار فرو می ریزم
با گیسوان سنگینم، در دستهای تو‏
و هدیه می کنم به تو گل های استوایی این گرمسیر سبز جوان را.‏

قسمت انتهایی شرح این دنیا( دومین دنیای مطرح شده در روند حرکت شاعر به سوی دستیابی به فردیت) به ‏معرفی جنبه ای دیگر از تجلی ایزد بانوی ماه اختصاص دارد: همانی که اسطوره شناسان بکارت مقدسش نامیده ‏اند…‏
‏”… باید به خاطر سپرد که فرزند نرینه جزئی از بزگ مادر است و اندام مقدس نرینه (‏phallus‏) در زهدان ‏بزرگ مادر جای دارد. بزرگ بانوی هستی با خود عشق می ورزد و از خود بارور می شود. از این رو ایزد ‏بانوان آغازین همگی باکره اند…“‏

اکنون درخت ها، همه در باغ خفته، پوست می اندازند‏
و خاک با هزاران منفذ
ذرات گیج ماه را به درون می کشد.‏

این مقاله ی خواندنی در ادامه به سومین و آخرین مرحله از جهان هایی می رسد که در ابتدا معرفی شان کرده بود ‏و سعی می کند تا سیر تاریخی نهفته در این جهان ذهنی را مورد بررسی قرار می دهد. باری، همان اتفاقی که ‏باعث شد تا نرم نرمک اساطیر نرینه جای اساطیر مادینه را بگیرند و انسان در روانش از زمین به آسمان رخت ‏بربندد در شعر فروغ نیز واقع می شود. همان سیر از خدایگان مادینه به سوی خدایگان نرینه. همان حکومت عقل ‏و دور شدن از جادو که به عقیده ی یونگ یکی از مشکلات بشر امروز است. همان اتفاقی که از پس اساطیر در ‏علوم اجتماعی هم جلوه گر شد، جهانی که کانت با نقد خرد ناب بنیان نهاد و بعدها فیزیک مدرن و اصل عدم ‏قطعیت متزلزلش ساخت…‏
ذهن فروغ نیز در فرایند سلوکش بسان تاریخ و اسطوره به سمبلها و نمادهای مردانه متمایل می شود و در ایمان ‏بیاوریم به آغاز فصل سرد به “ صوت ” و دیگر جلوه های نماد آنیموس می رسد.‏

‏”… صوت در اسلام سرچشمه ی اسم اعظم است همانند هجای مقدس اُم نزد عارفان هندی. نمادهای عناصری ‏همچون آب و خاک و هوا و ذات الهی در آن به ظهور می رسند…“‏

صدا، صدا تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن‏
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک‏
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، تنها صداست که می ماند‏
‏( ایمان بیاوریم…، تنها صداست که می ماند)‏

‏”… با رشد و شکل گیری آگاهی، لوگوس و تفکر و کلام که متعلق به اصل نرینه اند، به تدریج بر اصل مادینه و ‏ارزش های و غالب می شوند… به تدریج اساطیر قمری جای خود را به اساطیر شمسی می دهند…. و در زمینه ی ‏اجتماعی نیز پدرسالاری جانشین مادرسالاری می شود و در زمینه ی روانی لوگوس و کلام و عقل و روحانیت ‏مجرد از ماده به جای اروس و تخیل و کشف شهود می نشیند…“‏

نهایت تمام نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعله ی نور‏

نویسنده در قسمتهای انتهایی مقاله با بیان نشانه های از شعر، تکامل فردی فروغ را عیان می کند و کسب فردیتش ‏را و نوشته را به کلامی از هولدرلین زینت می دهد که: “ شاعران واسطه ی میان زمین و آسمان و پیام آور حقایق ‏ازلی اند…” و با بیان همین جمله مطلب را به مرگ آگاهی فروغ می پیونداند و با درهم آمیختگی همیشگی مرگ و ‏زندگی خاتمه می دهد.‏

در فراز آخر نوشتار نیز راجع به مرگ آگاهی فروغ آمده است:‏

‏… اما مرگ برای فروغ معنایی دیگر دارد. پایان و ختم مطلق زندگی نیست. او بانوی باروری و وفادار به مادر ‏هستی ست و چون طبیعت و ماه بازگشتی ابدی دارد. پری دریایی است که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه ‏بعد با بوسه ای دیگر دنیا می آید. در انتظار بازگشت دوباره ی کسی است، “ کسی دیگر، کسی بهتر” و این “ ‏کسی که مثل هیچکس نیست” و مثل “ آن کسی ست که باید باشد “، از باران می آید:‏
‏ “ از صدای شرشر باران، از میان پچ پچ گل ها اطلسی “‏