در سومین سالگرد جنبش سبز و در حالیکه امیدها و ناامید ها در برابر هم صف کشیده اند، با احترام به همه کسانی که آرش وار جان خویش را در کمان آزادی ایران کرده و به دورترین مرزها اندیشیده اند و می اندیشند، گفتن نکاتی چند را بر خود لازم می دانم.
۱ اول اینکه جنبش سبز، زنده و نام دیگر جنبش ۱۵۰ ساله آزادیخواهی مردم ایران است؛ جنبشی که هر چند سال، تحت عنوانی به میدان آمده، قربانی داده، سرکوب یا مصادره شده، عقب نشینی کرده، و باز دوباره در صورت و سیرت دیگری سر برآورده است. بر این اساس به اعتقاد من کسانی که از مرگ جنبش سبز می گویند و ناظران ناامید این صحنه اند، در بهترین حالت کنش گران بازی های کوتاه مدت سیاسی هستند که جز به پیروزی های مقطعی نمی اندیشند. از این دیدگاه، یا همین فردا می بریم یا بازی تمام شده. حال آنکه عرصه آزادی و آزادیخواهی، جولانگاه باورمندان صبوریست که می دانند راه آزادی، صعب و طولانیست و رهروی می خواهد که آهسته و پیوسته رود.
۲ باور ندارم پیروزی کوتاه مدت، همان بهترین محصولی باشد که در انتظار برداشت اش نشسته ایم. مفاهیمی مانند آزادی، تا درک و هضم نشوند، تا به زبان فرهنگی و تاریخی ما ترجمه و خوانده و دریافته نشوند، داستان ما تا ابد در همین دایره بسته وباطل ادامه خواهد یافت. همین امروز ترانه “خون ارغوان ها” را با صدای بهاره هدایت، دانشجوی زندانی می شنیدم. با دلی مچاله شده از درد، گوش می کردم و در عین حال از خود می پرسیدم: آیا با سوختن قفس استبداد و رها کردن پرنده در بند، ماجرای دردناک مبارزه ملت ما برای آزادی به پایان می رسد؟ آیا مشکل تنها این است که قفس نسوزانده و پرنده رها نکرده ایم؟ پاسخ ام به این سئوال منفی بود. چرا؟ گیریم که قفس استبدادـ بخوانیم این حکومت و آن حکومت ـ را سوزاندیم. هیچ فکر کرده ایم با “زباله اتمی استبداد” چه خواهیم کرد؟ می گویند زباله های اتمی را در دورترین جاها و عمیق ترین گودال ها هم که دفن کنند تا صدها سال باقی می ماند و همواره امکان بیرون زدن آن و آلوده شدن محیط وجود دارد. حال اگر ما استبدادی سخت جان و دیرپای را، در سطح، به آتش کشیدیم و برای دفن زباله آن برنامه ریزی نداشتیم، غیر از این است که بازسالیانی بعد، شاهد بیرون زدن و آلوده شدن چندباره میهن مان خواهیم بود؟ از سوی دیگر، گیریم که پرنده در قفس ـ که ملت ایران باشد و خود ما باشیم ـ از قفس آزادشد. آیا الفبای پرواز آزادی را می شناسیم؟ می گویند حتی پرنده، که پروازکردن را به غریزه می داند، بعد از مدتی در قفس بودن، اگر پرواز را در فضایی امن تمرین نکرده باشد، شاید در اولین لحظات از شوق پرواز تا آسمان ها هم برود، اما حتما طعمه ای خواهد شد برای لاشخورهایی که حضور او را به انتظار نشسته اند. آیا ما فکر کرده ایم که در فرصت های تاریخی پیش آمده، پرواز را تمرین کنیم؟ آیا به اهمیت این تمرین اندیشیده ایم؟
با طرح این سئوالات می رسم به بازخوانی یاد آخرین جان باختگان این عرصه که داستان جنبش سبز و دیگر جنبش های آزادیخواهانه مردم ایران را هم در دل دارند. خرداد، یادآور مرگ مهندس عزت سحابی در بستر بیماری، کشتن هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه پدر و هدی صابر در زندان هم هست. کسانی که به باور من از بارزترین نمودهای مبارزه ملت ایران و از بهترین چهره های آن هستند. کسانی که چونان منشور، وجوه مختلف ملت ما را انعکاس می دهند. کسانی که مومن بوده اند به باورهای خویش. پایمردی کرده اند بر آرمان هایشان، با بادهای تند بدین سو و آن سو کشیده نشده اند، همه راه حل ها را نداشته اما جست و جوگر راه حل ها بوده اند، و هزینه داده اند در این راه.
آنان نیز مانند دیگر جان باختگان راه رهایی میهن و سرفرازی ایران، امروز جسم شان در میان ما نیست، دردشان و یادشان اما همیشه با ماست. تا این درد و یاد هست، جنبش سبز که شاید در فردای تاریخ، نام دیگری بیابد، هست، و اسفا به حال حکومت هایی که این نمی دانند؛ حکومت ها و حکمرانانی که نمی دانند تا خواست آزادی و رهایی مردمان پاسخ مناسب خویش را نیافته، این راه هر روز رهروی تازه دارد و شاید نامی دیگر.
[متن سخنرانی در جلسه سالگرد ۲۲ خرداد و بزرگداشت عزت و هاله سحابی و هدی صابر- کلن]