این صفحه قرار است از این پس٬ تا حد امکان به بررسی گروههای موسیقی آلترناتیو ایرانی بپردازد. گروههایی که به هر دلیل موفق نشدهاند به طور رسمی کار خود را داخل کشور منتشر کنند و به این دلیل یا آهنگهایشان در فضای اینترنت منتشر شده یا آنکه اساسا قید زندگی در ایران را زده و به خارج از کشور آمدهاند و آهنگهای خود را در خارج از کشور در اختیار علاقهمندان قرار دادهاند.
کم نیستند افرادی که گرچه خود دستی در موسیقی ندارند٬ اما از موسیقی انتظاری بیش از توقعات عامیانه روزمره دارند. آنانی که میخواهند موسیقی برایشان چیزی فراتر از ترانههای عامهپسند و موزیکها٬ چیزی بیش از تنظیمهای کامپیوتری و کلیشهای باشد. اگر پا را کمی فراتر بگذاریم٬ با کمی بیاحتیاطی٬ میتوان گفت که بخش نه چندان کوچکی از طرفداران موزیک راک٬ هارد راک و متال چنین نگاهی به موسیقی دارند.
برای آنها ترانه قرار نیست صرفا چینش کلماتی کلیشهای در وصف معشوقشان باشد که از جفای او مینالند: سخن گفتن از روزمرههای زندگی٬ از کسالتها٬ فکرها٬ مشکلات و … از جمله مواردی است که برای آنها میتواند جذاب باشد. هبرای ارایه چنین مضمونی به شکل طبیعی استفاده از تن صدای آرام٬ با آرامش ادا کردن کلمات و … نیز محلی از اعراب ندارد. همچنان که عموما صدای ملوی سازها٬ قادر نخواهد بود مفهوم ترانه را بیان کند.
اگر شما هم در زمره چنین افرادی هستید٬ مایلاید به موزیکی گوش دهید که به زبان فارسی بخشی از مشکلات و کسالتهای جوانان ایرانی را با موسیقی مناسب ارائه کند٬ شک نکنید که “زیرسیگاری” گروهی است که با آن ارتباط برقرار خواهید کرد.
بررسی تکتک آهنگهای آلبوم “ناله در کنار ظهر”حجمی بیش از حد مجاز این نوشته را در برخواهد گرفت. آنچه که میتوان به شکل کلی درباره این آلبوم گفت٬ آن است که مضمون کلی ترانههای آلبوم٬ به چند دسته تقسیم میشود: تصویرسازی از شرایط سیاهی که خواننده در آن زیست میکند٬ سخن گفتن از نبود هیچگونه راهحل یا امید برای غلبه بر مسایل٬ خطاب قرار دادن آنانی که در نقش “ناظر کبیر” میکوشند کنترل اوضاع را به هر شکل در دست خود داشته باشند.
آنها در نخستین ترانه خود با نام “زمان از دست رفته” - عبارتی که به همین شکل و یا مضمون آن٬ بارها در دیگر ترانهها تکرار میشود - گفتوگویی درونی با خود را ترتیب دادهاند. گفتوگویی که گرچه به ظاهر شکایتی است از معشوقی که عاشق را ترک کرده٬ اما به این بهانه٬ نقبی نیز به مشکلات اجتماعی میزنند. از شرایطی سخن میگویند که هم “نفسهامون هدر رفته” و هم “زمانِ ما از دست رفته”. در اواخر ترانه است که ما با شرایط جدیدی آشنا میشویم. در حالی که در دو سوم نخست ترانه٬ میشد گلایهها را متوجه معشوقی کرد٬ ناگهان چنین میشنویم: “هوا سرده٬ دلام تنگه برای دیروزها | دلِ امروز مث سنگه٬ امید میگنده | دیگه بسه٬ شدم خسته از این جدایی | بیست و هفت سال ازت دورم٬ بگو کجایی؟” ترانه همینجا تمام میشود و شنونده متحیر٬ به این فکر میکند که آیا از همان کلمههای آغازین ترانه٬ در واقع مشغول گوش کردن به ترانهای اجتماعی بوده یا نه؟
در دومین آهنگ گروه با نام “تابو” اما چنین مضمونی آشکارتر بیان میشود. در واقع سخن گفتن خطاب به معشوق - خیالی یا واقعی؟ - بهانهای است برای تصویر کردن آنچه که در اجتماع پیرامون خواننده میگذرد. جایی که خواننده از “تابویِ من” سخن میگوید: “آواز رهایی٬ درد شب تو تابوت من”.
در “خیره به آسمان” لحن و کلمههای استفاده شده٬ شفافتر منظور را بیان میکند. در این ترانه به روشنی شاهد تقسیمبندی میان دو سبک از زندگی اجتماعی - و نه لزوما و صرفا سیاسی - هستیم. در نیمه نخست ترانه٬ این تقابل به روشنی قابل مشاهده است. تفاوت میان دو سبکی که در یکی “میشه همش خندید | میشه موند٬ میشه شد | میشه بیخود نمرد” و در دیگری “میشه شکست٬ با دو دست | میشه همش رنجید | میشه رفت٬ میشه مُرد | مُرد و هیچی ندید | میشه تکید”.
این اما تنها بخش نخست ترانه است که چنین بیان میشود. اما ناگهان میشنویم: “رویا نباف ای مرد٬ زمان از دست برفت | نجنگ٬ بخند٬ گور رو بکَن٬ بکَن”. در واقع تمام ایدهها و آرزوهایی که در بخش نخست ترانه بیان میشد٬ چیزی نیست جز حسرت زمانی که از دست رفته و آرزوهای بربادرفتهای که اکنون و در شرایط دردناک امروز٬ صرفا تکرار میشود.
در “روزهای همیشه سرد” ترانه کمی بیشتر شکل حدیث نفس به خود میگیرد. در اینجا هم سخن گفتن با معشوق تم اصلی ترانه است٬ اما بیش از آنکه گلایهای متوجه معشوق باشد - که هست٬ اما بسیار کم - تصویری از وضعیت روحی خواننده را میبینیم که به سادگی قابل تعمیم به عدهی زیادی است. عدهی زیادی که به هر دلیلی بودهاند کسانی در هر عرصهای که “امیدم را تو بُردی”.
“دفترچهی خاطرات” نیز میتوان گفت مضمون تقریبا مشابهی دارد. عوض شدن تم آهنگها٬ چیره شدن گیتار بر درام در آهنگ و نزدیکی آهنگ به موزیک کانتری٬ از مشخصات این آهنگ است. اگر نام آهنگ را در نظر داشته باشیم٬ مضمون آن بیش از پیش برای ما روشن میشود. قسمت عمده آنچه که از ترانه میشنویم تکرار عبارت “روزای من” است. با لحنی که میتوان کلافهگی و خستهگی را در هر ثانیه این آهنگ به نسبت کوتاه دید و شنید و حس کرد.
در “رویا رفته٬ دیروز خاطره” پس از آهنگ قبلی٬ با شروعی توفانی مواجهیم. ترانهای که در آن چشمها و نگاه و خاکی که روی آن میخوابیم٬ سرد است: “آره این منام٬ با یه عالمه درد” که درگیر عفریتی به نام “مرگ” است و از خاطره خود میخواهد که از این شرایط بگریزد. گریزی که مشخص نیست آیا هرگز ممکن خواهد بود یا نه؟ این گریز هم تنها با ترک کردن احتمال موفقیت را دارد: “برو٬ از پیش من برو | زیر خاکِ سرد نیا”. گریزی که میتوان آن را به نوعی از خودبیگانگی و یا لااقل فراموش کردن “خود” توصیف کرد. شاید به همین دلیل است که ناگهان ریتم عوض میشود و میشنویم: “بخند٬ به ریش من بخند | بخند | رویا | رفته | دیروز | خاطره” اما باز هم و بلافاصله برمیگردیم به همان فضایی که از ابتدا ترانه در آن وجود داشت. آنچه که در این ترانه بیش از هر چیزی به چشم میخورد٬ چیزی نیست جز نوعی عصیان پوچ و عصبانیت از شرایط اجتماعی که مشخص نیست چه کسی را میتوان بابت آن مقصر دانست - و یا شاید بتوان گفت مشخص نیست که چه کسی را میتوان برای ایجاد چنین شرایطی٬ مقصر ندانست -.
“روزای آخر” را احتمالا بتوان چه به جهت ریتم آهنگ و چه به دلیل ترانهی آن٬ از متفاوتترین آهنگهای گروه دانست. بخش اول ترانه٬ تصویری از شخصی را به دست میدهد که “زندگی تلخاش٬ خیلی وقته تموم شده”. بخش دوم ترانه اما به کل داستان دیگری دارد. تغییر در ریتم و ملودی٬ باعث میشود که متوجه شویم آنچه تاکنون میشنیدیم٬ چیزی نبود و نیست جز توصیف یک بازه زمانی: “به این میگن روزای آخر | آخری که آغاز راهه | راهی که پایان نداره | پایانی که نبود معناست | معنایی که تابوی من بود | تابویی که تابوت من بود”.
“نادان پشیمان” شروعی متفاوت با دیگر آهنگهای این آلبوم دارد. در ابتدای این آهنگ سخنرانی مردی به زبان آلمانی را میشنویم (هیتلر؟) و آهنگ در میانهی سخنان او آغاز میشود. سخنانی که با سماجت تا میانههای آهنگ ادامه مییابد و با غریو شادی مستمعان قطع میشود. مستمعانی که میتوان گفت نه تنها گوش و چشم٬ بلکه قلب و مغز خود را نیز در اختیار سخنرا قرار دادهاند. افرادی که به دنبال “شعف یک آسمان” و “وجود بیزمان”هستند. آنانی که “رها از یک آسمان” تبدیل به “من خندان” شدهاند.
آهنگ که کمی به جلو میرود٬ باز هم روندی مشابه آهنگهای قبلی را میتوان در آن یافت. به نظر میرسد که یکی از حاضران آن جمع و یا دلدادگان آن٬ با خود و دیگران سخن میگوید: “سرباز بیسلاح٬ یه شهر بیگدا | یه مرد امیدوار٬ شده همهش خواب و خیال | شکنجه٬ درد و رنج٬ مرنج ای مرد٬ مرنج” و در نهایت با سخن گفتن از “سراب رهایی٬ گرداب رسوایی” خواستار آن میشود که این “نادان پشیمان” را “به خاطر نفسهای نکشیده”٬ بخشیده نشود.
“صبح زمستانی” باز هم به نوعی حدیث نفس است از روزهایی که در آن “سرمای کافور زدهی صبح” در پیشزمینهای خاکستری٬ مانند درد٬ به جان نشسته است. شرایطی که نه تنها راه فراری از آن نیست٬ بلکه کسان دیگری نیز گرفتار آن شدهاند و در نتیجه “ما دوتا٬ امیدمون کجا؟ | به راهِ من٬ تو رفتی همیشه”. دو نفری که گرچه همیشه به “ریش سرمایِ سخت صبح” خندیدهاند٬ اما خبری از رستگاری و یا امید نیست. تصویری که از شرایط فرد در این ترانه ایجاد میشود٬ بیشباهت به چیزی نیست که چند دهه قبل مهدی اخوانثالث تصویر کرده بود: “غم دل با تو گویم غار | مرا دیگر امید رستگاری نیست؟ | صدا نالنده پاسخ داد | آری٬ نیست”!
“کنار گود” ترانهای است که به راحتی میتوان آن را در کانتکستی سیاسی٬ تفسیر و تعبیر کرد. در واقع اگر نگاهی به درگیریها در دنیای مجازی از سال ۸۸ به اینسو داشته باشیم٬ میتوان متوجه شد که چنین تعبیری٬ به راحتی به ذهن متبادر میشود: “نشستی کنار گود | هی میگی به من٬ چه بکن٬ چه نکن”. اما این تعبیر در همان بیتهای چندم از میان میرود. زمانی که اتفاقا میتوان متوجه شد که بیش از تعبیر سیاسی٬ باز هم نوعی اعتراض اجتماعی در متن ترانه خفته است. در واقع چنین ترانهای را میتوان اعتراض به کسانی دانست که تلاش میکنند بدون آنکه در متن حوادث و اتفاقها باشند٬ با نسخهای مشابه٬ راهحل تمام مشکلات را ارائه کنند.
“جوی آب” به نظر میرسد شکل گستردهتر آن مصرع احمد شاملو باشد که گفته بود “آه٬ من حرام شدم”. شکایت از عمر کوتاه٬ بربادرفته از انتظار (انتظار گودو؟) و از میان رفتن شخصیت قبلی که امید داشت و اکنون با مرگ امید٬ تبدیل به فردی شده که حتی خود را هم نمیشناسد٬ مضمون این ترانه است. مردی که به گدای پیر و چروکیده گوشه دیوار تبدیل شده و تابوتش نیز چیزی نیست جز جوی آب. در واقع در بخشهای انتهایی ترانه است که متوجه میشویم این ترانه٬ در وصف تابوت خواننده است و شرایطی که وی را به سوی این تابوت کشانده. شرایطی که با مرگ امید در او آغاز شده.
“ناله در کنار ظهر” - که نام آلبوم نیز از این آهنگ گرفته شده - آغازی قوی دارد. آغازی که با توصیف خواننده آغاز میشود: “این منام٬ تنها و شکسته رو به غروبام | کجایام؟ اینجا کنار ظهر من مینالم | این منام”. منی که تنها و شکسته٬ بیهوده تنها نشسته است و عملا دست به کار دیگری نمیزند. کسی که میداند نه معجزهای در کار است و نه کسی به عنوان منجی٬ برای نجات وی خواهد آمد. بخش عمدهی این آهنگ ده دقیقهای سولوی گیتاری است که به خوبی حس ترانه را درآورده و آن را برای معنا میکند.
از گروه “زیرسیگاری” تاکنون یک آلبوم به نام “ناله در کنار ظهر” و تکآهنگ “راهی نیست” منتشر شده. آلبوم “ناله در کنار ظهر” برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد هم ارایه شد٬ اما به دلیل “نامناسب بودن محتوا و سیاهنمایی اجتماعی” موفق به دریافت مجوز نشد و به همین دلیل گروه٬ تصمیم گرفت که آن را در اینترنت ارایه کند.
دیماه سال گذشته٬ صفحه فیسبوک زیرسیگاری خبر از آن داده بود که این گروه به دنبال ارایه آلبومی با سه یا چهار آهنگ با نام “بازگشت به ریشههای پوسیده” هستند. آلبومی که قرار بود در آن آهنگهای قدیمیتر ارائه شود٬ اما تاکنون خبری از ارائه این آلبوم یا اخبار جدیدی درباره آن نشده. صفحه فیسبوک این گروه عملا غیرفعال است و سایتشان نیز از دسترسی خارج شده است.
زیرسیگاری تنها از دو عضو تشکیل شده: یاشار افراسیاب که ترانهسرا و خواننده گروه است و کیوان که عملا وظیفه نوازندگی همه سازهای گروه را به عهده دارد: گیتار الکتریک، گیتار بیس و درامز. آهنگسازی و تنظیم آهنگها نیز به عهده این دو نفر است.
چه آلبوم نخست زیرسیگاری و چه تکآهنگی که از آنها منتشر شد٬ نشاندهنده تولد گروهی بود که تفکر و ایدهای مشخص پشت موسیقی و ترانههایاش قرار دارد و از سوی دیگر٬ با شناخت مناسب از هارد راک٬ به خوبی سازها راو صدای خواننده را در خدمت ترانه قرار داده. گروهی که میتوان امید داشت در صورت استمرار کارشان٬ خبرهای جدیدتر و مناسبتری از آنها بشنویم.