بیستوهفتمین جشنواره تئاتر فجر در حالی برگزار شد که به دلیل قرار گرفتن در آستانه سی سالگی انقلاب محوریت اصلی آن کارهای مذهبی، انقلابی و دفاع مقدس بود. اما در میان نمایش ها راه یافته به جشنواره، بودند اجراهایی که جهت گیری انتقادی داشتند و سوال هایی مطرح می کردند. سوال هایی که جواب هایی تلخ به دنبال داشت یا پاسخی قانع کننده نمی گرفت و پرسش دیگری به ذهن بیننده متبادر می کرد که این نمایش ها چگونه به جشنواره ای چنین بسته راه یافته اند؟
نیم نگاهی به نمایش های شاخص جشنواره
سؤال دارم، جواب بدید…
♦ جوینده یابنده به کارگردانی سامان خلیلیان
در کنار نمایشهایی که هر روز در تالارهای مختلف به روی صحنه میرفت چند تئاتر خیابانی نیز در محوطه باز تئاتر شهر و پارکها برای عابران اجرا شد. در میان تئاترهای خیابانی که در محوطه تئاتر شهر اجرا میشد یکی از تئاترها توجه تعداد زیادی از مردم را به خود جلب کرد. نمایشی با عنوان “جوینده یابنده” که کاری از سامان خلیلیان از شهر اهواز بود و در روز سوم بهمنماه در فضای باز مقابل تئاتر شهر اجرا شد.
داستان ماجرای پسری است که با دوربینی در دست با یکی از به اصطلاح مسئولان گفت و گو و سؤالاتی را مطرح میکند و آن مسئول به سؤالات او پاسخ میدهد. اما در حین اجرای نمایش پرسشهایی هم از سوی تماشاچیان مطرح میشد و مسیر نمایش را تغییر میداد. سؤالاتی که عمدتاً جهتگیری انتقادی داشت.
نکته جالب این بود که آن مثلاً مسئول، هم جواب سؤالات مردم را میداد و هم از خط کلی داستان خارج نمیشد.
در انتهای این نمایش پسر که با جوابهای آن مسئول قانع نشدهبود رو به مردم که دور تا دور او حلقه زده بودند کرد و گفت:
«من اگه اومدم اینجا، گفتم سؤال دارم. گفتم اومدم یه سری چیزا، یه سری حقایق رو بشنوم.
این عکس پدر و مادر منه، کسایی که ماه عسل شونو تو جنگ بودن تو کردستان.
این عکس پدر منه، پدری که یازده ساله قطع نخاعه، هفت ساله از خونهاش بیرون نیومده.
پدری که اصلاً نمیدونم راضیه که من دارم اینجا تئاتر کار میکنم یا نه!
پدری که روی تخت خوابیده.
پدری که منو و خواهر و برادرم…
این دیگه تئاتر نیست…
پدری که منو و خواهر و برادرم موقع نماز نوبتی میایم مهر رو میذاریم رو پیشونشو اون فقط سکوت میکنه و پلک میزنه.
با خدای خودش چی میگه من نمیدونم!…
شما میگین این حرفا تکراریه، اما چرا من نباید بدونم سکوت پدرم از چیه؟
چرا من نباید بدونم پدرم برای چی سکوت کرده؟!
یه روزی جای دست پدر من رو دیوارای این شهر حک شد…
چرا من هر سؤالی دارم به جواب نمیرسم؟!
من اومدم جواب سکوت پدرم رو بگیرم.
من میخوام بدونم پدرم که رفت جای انگشتاش رو، روی در و دیوار این شهر حک کرد چرا یازده ساله سکوت کرده؟!
چرا هیچ کس سراغ شو نمیگیره و نمیگه تو کی هستی؟!
چرا من هیچ وقت از سهمیهاش استفاده نکردم؟! چون خودش راضی نیست، میگه من برای چیز دیگهای رفتم…
چرا هم نسلای من میگن دیگه بسه؟
چرا میگن این حرفا همهاش تکراریه؟»
او در پایان صحبتهایش تصویر دست خونین پدرش را که بر روی یک تابلو حک شدهبود در بین مردم آورد و خواست تا هر کس میخواهد زیر آن را امضا کند تا او برای پدرش ببرد و به پدرش ثابت کند که او تنها نیست.
اجرای نمایش “جوینده یابنده” سؤالی را هم در بین مردم مطرح کرد! اینکه چگونه این نمایش اجازه اجرای خیابانی در جشنواره تئاتر فجر گرفته است؟!
♦”خشکسالی و دروغ” به کارگردانی محمد یعقوبی
نمیشود خشکسالی و دروغ را دید و به نکتهبینی نویسنده اثر اعتراف نکرد. محمد یعقوبی نویسنده و کارگردان این نمایش از نسل نوی کارگردانان تئاتر است و جسارتش در میان همکارانش مثالزدنی است.
یعقوبی در دانشگاه حقوق خوانده و با “خشکسالی و دروغ” نگاهی میاندازد به مسائل پنهان زندگی یک وکیل! در این نمایش ما با مسائلی رو به رو میشویم که شاید بارها و بارها در اطراف مان با آنها روبهرو شده و به راحتی و حتی بیتوجهی از کنارش گذشتهایم اما محمد یعقوبی در “خشکسالی و دروغ” آنها را به زیبایی به تصویر میکشد.
برای مثال میتوانیم به صحنهای اشاره کنیم که آرش (مهدی پاکدل) و آلا (رؤیا دعوتی) سر میز غذا نشستهاند و آلا از آشپزی میگوید. از علاقه و بیعلاقه بودنش به این کار! در همین لحظه است که میتوانیم به نکتهبینی محمد یعقوبی ایمان بیاوریم. آلا از یک روزمرگی زنانه صحبت میکند و کمتر کسی است که در حین تماشای نمایش به یاد آورد که همه اینها به قلم یک مرد است.
♦ “ابریشم بانو” به کارگردانی عزتالله مهرآوران
«اولین کشته رو که آوردن، مو اینجا بودم، میپرسین چرا؟ میگم. چون سیاوش منم کشته شد، یا گم شد… یا پِنهون شد… یا هر چه نمیدونم!»
و این…
روایت “ابریشم بانو”ست…
روایت دیروز است و امروز. روایت صبر است و پایداری. روایت عشق است و غیرت…
«بانو… بانو… تو دیدی، دیدی… بگو… بگو… اول صدام کردن، بعد توپیدن، تفنگ رو، رو سینهام گرفتن… اگه دستشون بهم میخورد… تُف… داد از این بیداد!… نکنه به بیداد انس گرفتیم؟! بیدادگرا…»
و این…
روایت زن است. زنی از زنان امروز در مواجهه با زنان اساطیری دیروز در جستجوی عشقی پاک…
«بانو… بانو… میبینی؟!… نمیذاره آفتاب بتابه، تا تو سایه کنی، تا باورم بشه، هستی… هستم… آخه عزیزم، مگه زندگی چیه؟ درختستانی از عشق، چادری در دشت. رختخوابی زیر ستارهبارون آسمون، عدالتی دلخواسته… هی… هی… مگه میذارن…! کشتن و غارت، آسمون رو سیاه کرده… نمیذارن عاشق شد… تاوونشو میدم، دادم از این پس هم…»
سیاوش کشته شده یا مفقودالاثر، هیچ کس نمیدونه. اما یک چیز آشکارا دیده میشه:
رنج ابریشم بانو…
رنج فرنگیس…
رنج جریره…
رنج زن در طول تاریخ…
«نکنه اومدین نمایش سیاوش و فرنگیس یا سوگواری جریره بر نعش فرود رو ببینید؟… حالا چه فرقی داره، فرنگیس داغ سیاوش رو به دل داشت… جریره داغ فرود و سیاوش… مو چی؟ هم داغ سیاوش… هم فرود… هم خودم… هم شما رو به دل دارم. راستی دلی هست که داغ بیقراری گرمش نکرده باشه؟… نه گمونم! قبول دارین؟ اگر شما جای مو بودین چه میکردین؟…»
و این…
روایت ابریشم بانوست در جستجوی سیاوش در گورستانی متروک، در زمانی که قحطی خنده است!…
«حالا چی بر سرش آوردن، هیچکس، هیچ نمیدونه یا… باید ندونه! ولی گرسیوزی نابکار دستش در نیست شدن شوهرم سیاوش، آلوده است!…»
عبارات داخل گیومه از متن نمایش است.