جشنواره/2 ♦ تئاتر

نویسنده
نوشین جعفری

بیست‌وهفتمین جشنواره تئاتر فجر در حالی برگزار شد که به دلیل قرار گرفتن در آستانه سی‌ سالگی انقلاب محوریت ‏اصلی آن کارهای مذهبی، انقلابی و دفاع مقدس بود. اما در میان نمایش ها راه یافته به جشنواره، بودند اجراهایی که ‏جهت گیری انتقادی داشتند و سوال هایی مطرح می کردند. سوال هایی که جواب هایی تلخ به دنبال داشت یا پاسخی قانع ‏کننده نمی گرفت و پرسش دیگری به ذهن بیننده متبادر می کرد که این نمایش ها چگونه به جشنواره ای چنین بسته راه ‏یافته اند؟

jashnvar2_1.jpg


نیم نگاهی به نمایش های شاخص جشنواره

‎ ‎سؤال دارم، جواب بدید…‏‎ ‎

‏♦ جوینده یابنده به کارگردانی سامان خلیلیان
در کنار نمایش‌هایی که هر روز در تالارهای مختلف به روی صحنه می‌رفت چند تئاتر خیابانی نیز در محوطه باز تئاتر ‏شهر و پارک‌ها برای عابران اجرا شد. در میان تئاترهای خیابانی که در محوطه تئاتر شهر اجرا می‌شد یکی از تئاترها ‏توجه تعداد زیادی از مردم را به خود جلب کرد. نمایشی با عنوان “جوینده یابنده” که کاری از سامان خلیلیان از شهر ‏اهواز بود و در روز سوم بهمن‌ماه در فضای باز مقابل تئاتر شهر اجرا شد.‏
داستان ماجرای پسری است که با دوربینی در دست با یکی از به اصطلاح مسئولان گفت و گو و سؤالاتی را مطرح ‏می‌کند و آن مسئول به سؤالات او پاسخ می‌دهد. اما در حین اجرای نمایش پرسش‌هایی هم از سوی تماشاچیان مطرح ‏می‌شد و مسیر نمایش را تغییر می‌داد. سؤالاتی که عمدتاً جهت‌گیری انتقادی داشت.‏
نکته جالب این بود که آن مثلاً مسئول، هم جواب سؤالات مردم را می‌داد و هم از خط کلی داستان خارج نمی‌شد.‏
در انتهای این نمایش پسر که با جواب‌های آن مسئول قانع نشده‌بود رو به مردم که دور تا دور او حلقه زده بودند کرد و ‏گفت:‏
‏«من اگه اومدم اینجا، گفتم سؤال دارم. گفتم اومدم یه سری چیزا، یه سری حقایق رو بشنوم.‏
این عکس پدر و مادر منه، کسایی که ماه عسل شونو تو جنگ بودن تو کردستان.‏
این عکس پدر منه، پدری که یازده ساله قطع نخاعه، هفت ساله از خونه‌اش بیرون نیومده.‏
پدری که اصلاً نمی‌دونم راضیه که من دارم اینجا تئاتر کار می‌کنم یا نه!‏
پدری که روی تخت خوابیده.‏
پدری که منو و خواهر و برادرم…‏
این دیگه تئاتر نیست…‏

jashnvare2_2.jpg


پدری که منو و خواهر و برادرم موقع نماز نوبتی میایم مهر رو می‌ذاریم رو پیشونشو اون فقط سکوت می‌کنه و پلک ‏می‌زنه.‏
با خدای خودش چی می‌گه من نمی‌دونم!…‏
شما می‌گین این حرفا تکراریه، اما چرا من نباید بدونم سکوت پدرم از چیه؟
چرا من نباید بدونم پدرم برای چی سکوت کرده؟!‏
یه روزی جای دست پدر من رو دیوارای این شهر حک شد…‏
چرا من هر سؤالی دارم به جواب نمی‌رسم؟!‏
من اومدم جواب سکوت پدرم رو بگیرم.‏
من می‌خوام بدونم پدرم که رفت جای انگشتاش رو، روی در و دیوار این شهر حک کرد چرا یازده ساله سکوت کرده؟!‏
چرا هیچ کس سراغ شو نمی‌گیره و نمی‌گه تو کی هستی؟!‏
چرا من هیچ وقت از سهمیه‌اش استفاده نکردم؟! چون خودش راضی نیست، می‌گه من برای چیز دیگه‌ای رفتم…‏
چرا هم نسلای من می‌گن دیگه بسه؟
چرا می‌گن این حرفا همه‌اش تکراریه؟»‏
او در پایان صحبت‌هایش تصویر دست خونین پدرش را که بر روی یک تابلو حک شده‌بود در بین مردم آورد و خواست تا ‏هر کس می‌خواهد زیر آن را امضا کند تا او برای پدرش ببرد و به پدرش ثابت کند که او تنها نیست.‏
اجرای نمایش “جوینده یابنده” سؤالی را هم در بین مردم مطرح کرد! اینکه چگونه این نمایش اجازه اجرای خیابانی در ‏جشنواره تئاتر فجر گرفته است؟!‏


‏♦”خشکسالی و دروغ” به کارگردانی محمد یعقوبی
نمی‌شود خشکسالی و دروغ را دید و به نکته‌بینی نویسنده اثر اعتراف نکرد. محمد یعقوبی نویسنده و کارگردان این نمایش ‏از نسل نوی کارگردانان تئاتر است و جسارتش در میان همکارانش مثال‌زدنی است.‏
یعقوبی در دانشگاه حقوق خوانده و با “خشکسالی و دروغ” نگاهی می‌اندازد به مسائل پنهان زندگی یک وکیل! در این ‏نمایش ما با مسائلی رو به رو می‌شویم که شاید بارها و بارها در اطراف مان با آن‌ها روبه‌رو شده و به راحتی و حتی ‏بی‌توجهی از کنارش گذشته‌ایم اما محمد یعقوبی در “خشکسالی و دروغ” آن‌ها را به زیبایی به تصویر می‌کشد.‏
برای مثال می‌توانیم به صحنه‌ای اشاره کنیم که آرش (مهدی پاکدل) و آلا (رؤیا دعوتی) سر میز غذا نشسته‌اند و آلا از ‏آشپزی می‌گوید. از علاقه و بی‌علاقه‌ بودنش به این کار! در همین لحظه است که می‌توانیم به نکته‌بینی محمد یعقوبی ‏ایمان بیاوریم. آلا از یک روزمرگی زنانه صحبت می‌کند و کمتر کسی است که در حین تماشای نمایش به یاد آورد که ‏همه این‌ها به قلم یک مرد است.‏


‏♦ “ابریشم بانو” به کارگردانی عزت‌الله مهرآوران
‏«اولین کشته رو که آوردن، مو اینجا بودم، می‌پرسین چرا؟ می‌گم. چون سیاوش منم کشته شد، یا گم شد… یا پِنهون شد… ‏یا هر چه نمی‌دونم!»‏
و این…‏
روایت “ابریشم بانو”ست…‏
روایت دیروز است و امروز. روایت صبر است و پایداری. روایت عشق است و غیرت…‏
‏«بانو… بانو… تو دیدی، دیدی… بگو… بگو… اول صدام کردن، بعد توپیدن، تفنگ رو، رو سینه‌ام گرفتن… اگه ‏دستشون بهم می‌خورد… تُف… داد از این بیداد!… نکنه به بیداد انس گرفتیم؟! بیدادگرا…»‏
و این…‏
روایت زن است. زنی از زنان امروز در مواجهه با زنان اساطیری دیروز در جستجوی عشقی پاک…‏
‏«بانو… بانو… می‌بینی؟!… نمی‌ذاره آفتاب بتابه، تا تو سایه کنی، تا باورم بشه، هستی… هستم… آخه عزیزم، مگه ‏زندگی چیه؟ درختستانی از عشق، چادری در دشت. رختخوابی زیر ستاره‌بارون آسمون، عدالتی دلخواسته… هی… ‏هی… مگه می‌ذارن…! کشتن و غارت، آسمون رو سیاه کرده… نمی‌ذارن عاشق شد… تاوونشو می‌دم، دادم از این پس ‏هم…»‏
سیاوش کشته شده یا مفقودالاثر، هیچ کس نمی‌دونه. اما یک چیز آشکارا دیده می‌شه:‏
رنج ابریشم بانو…‏
رنج فرنگیس…‏
رنج جریره…‏
رنج زن در طول تاریخ…‏
‏«نکنه اومدین نمایش سیاوش و فرنگیس یا سوگواری جریره بر نعش فرود رو ببینید؟… حالا چه فرقی داره، فرنگیس ‏داغ سیاوش رو به دل داشت… جریره داغ فرود و سیاوش… مو چی؟ هم داغ سیاوش… هم فرود… هم خودم… هم شما ‏رو به دل دارم. راستی دلی هست که داغ بی‌قراری گرمش نکرده باشه؟… نه گمونم! قبول دارین؟ اگر شما جای مو ‏بودین چه می‌کردین؟…»‏
و این…‏
روایت ابریشم بانوست در جستجوی سیاوش در گورستانی متروک، در زمانی که قحطی خنده است!…‏
‏«حالا چی بر سرش آوردن، هیچکس، هیچ نمی‌دونه یا… باید ندونه! ولی گرسیوزی نابکار دستش در نیست شدن شوهرم ‏سیاوش، آلوده است!…»‏

‏ عبارات داخل گیومه از متن نمایش است.‏