اشاره: صفحه 20، صفحه تازه هنر روز در بخش کتاب، از بیستمین صفحه هر کتاب که عینا نقل می شود، مدخلی به آن می جوید و کتاب و نویسنده را مورد ارزیابی قرار می دهد.
ببر سفید
نویسنده: آراویند آدیگا
مترجم: ابوالفضل رئوف
ناشر: نشر روزگار
”… سپس صدای مبهمی به گوش رسید: صدای شکستن هیزم. نزدیک لبه گات، درست بر فراز آب، سکویی چوبین تعبیه شده بود که کندهای درخت روی آن تلانبار شده بودند و مردانی با تبر آنها را می شکستند. روی پلههای گات که به سوی آب سرازیر می شدند، تکههای کلفت چوب را به شکل تل مخصوص مرده سوزان به روی هم چیده بودند. به آنجا که رسیدی، چهار جنازه روی پله های گات شعله ور بودند. به انتظار نوبتمان نشستیم.
در دوردست، جزیرهای از ماسه سفید رنگ می درخشید و کرجی های مملو از جمعیت بدان سو روان بودند. از خود می پرسیدم که آیا روح مادرم به سوی آن جایگاه پرتلالو در میانه رود پرکشیده است؟
پیشتر گفتهام که جنازه مادرم در قماشی اطلسی پیچیده بود. این پارچه اکنون روی صورتش کشیده شده بود. و قطعات هیزم را، به اندازهای که ما قادر به خرید آن بودیم، روی جنازه انباشته بودند، سپس کاهن مادرم را آتش زد.
کوسوم گفت: “وقتی اومد خونه ما، دختر خوب و آرومی بود” و درحالی که دستش را روی صورت من می گذاشت ادامه داد:“اونی که دلش دعوا می خواست، من نبودم.”
دستش را از روی صورتم کنار زدم. مادرم را تماشا کردم.
همچنان که آتش قماش اطلسی را می بلعید، پای پریده رنگی، همچون موجود زندهای، بیرون پرید. انگشتانی که در هرم آتش ذوب می شدند، در حالی که مقاومتی جانانه را در مقابل آنچه بر سرشان می آمد، به نمایش می گذاشتند، شروع به مچاله شدن کردند. کوسوم پا را با فشار به داخل آتش هل داد، اما پا نمی سوخت. ضربان قلبم سرعت گرفت. مادرم خیال نداشت به آنان اجازه دهد که نابودش کنند…”
انتشار جنازه “ببر سفید” با ترجمه ای درخشان
ببر سفید، نخستین رمان نویسنده هندی تبار معاصر، آراویند آدیگا که با همین رمان برنده “جایزه من بوکر 2008” شده است، پیش از این که به دست انتشارات روزگار و با نظارت اداره سانسور سلاخی شود، از جانب نشر نیلوفر منتشر شده بود. نسخه انتشارات نیلوفر را مژده دقیقی ترجمه کرده بود. ترجمه دقیقی ترجمه ای دقیق اما به نسبت ضعیف تر از ترجمه ای است که ابوالفضل رئوف انجام داده و به حق که از زیبایی و ظرافت ترجمه چیزی کم نگذاشته است. با این همه، مقایسه این دو نسخه، خواننده را متوجه ظلمی می کند که از جانب ناشر به نویسنده، مترجم و مخاطب کتاب رفته است؛ نشر روزگار که سابق بر این راضی شده بود جنازه کتاب های کوری، حتی سگ ها، و دن کیشوت را به چاپ بسپارد، به حذف بخش اعظمی از ببر سفید هم رضایت داده و کتاب را به قیمت مثله شدن روانه بازار کرده، مگر از قبل فروش آن درآمد و اعتباری به هم برساند. ممیزی در ایران قاعده ای جدید و نوظهور بنیاد گذاشته و آن دادن نمره منفی به ناشران در صورت اصلاحی خوردن کتابشان است. یعنی وزارت ارشاد، خودسانسوری را با این قانون در بدنه نشر درونی و ناشر را ملزم به رعایت آن کرده است. بر اساس این قاعده، ناشر به نویسنده و مترجم فشار می آورد که اگر می خواهند اثرشان منتشر شود، باید خود به سانسور آن همت بگمارند. در این گیر و دار آیا ناشران با شرفی هم پیدا می شوند که حتی به قیمت گرفتن نمره منفی و ابطال مجوز باز از حقوق مولف و مترجم و خواننده اثر دفاع کنند؟
پسر ظلمات
ببر سفید بی شک یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی معاصر است. آدیگا با تخیلی تکان دهنده و افسار گسیخته، داستان زندگی پسرکی روستایی به نام بالرام هالوای را روایت می کند. پدر بالرام کالسکهکشی زحمتکش بوده است، اما او به جای ادامه راه پدر، چایی فروشی پیشه می کند. او بعد از مهاجرت به دهلی نو، منافع خانوادهاش را فدای منافع شخصی و رویاهایش می کند. بالرام در ادامه با تقلب، فساد و دروغگویی پیشرفت می کند.
«بالرام حلوایی» ماجرای زندگی خودش را در هفت شبو در واقع در هفت فصل، زیر نور چلچراغی بزرگ بازگو می کند. چلچراغی که نماد نور و روشنایی و خروجِ راوی از ظلمات است. اما از چه ظلمتی؟ بالرام از حوادث و جریاناتی می گوید که منجر به موفقیت و پیشرفت او در زندگی شده است و او را از یک راننده فقیر و مفلوک به مردی بزرگ و مهم تبدیل کرده است. او ضمن بازگوییِ زندگی اش برای مخاطبی خیالی که گویا نخست وزیرِ چین است، با مقایسه وضعیت دو کشورِ هند و چین و مقایسه قانونمندی کشوری چون امریکا با هند از فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر هند و از سلطه زیر لایه حاکمیتِ کهنهی انگلستان و از زد و بندهای زیر جلکیِ اربابان و سرانِ حاکم در هند می گوید. بالرام به عمد از نکبت و کثافتی که به اسمِ دموکراسی هندوستان را فراگرفته و به لجن کشیده تاشکاف و فاصله وحشتناکی که میان طبقه فقیر و غنی وجود دارد می گوید. شکافی که حد وسط و میانه و اعتدال را از بین برده و جامعه را به دو طیفِ فقیر و غنی، در دو سوی یک دره عمیق تقسیم کرده است. بالرام به پاسخ آنچه چنین جامعه ای برایش به ارث گذاشته است، همچون الهه انتقام از کشوری می گوید که بهشت و جهنم را در دو سوی مرزی باریک دارد؛ در حالیکه هیچ قائده و نظمی را بر نمی تابد. در این کشور، همه چیز را با پول می شود خرید، حتی قانون را؛ و امنیت و آرامش هیچ معنایی ندارد.