“تماشاخانه
نماد جامعه بسته”
(نام اصلی کتاب: ژنرال به یک فرشته شلیک کرد)
نویسنده: هاوارد فاست
مترجم: فریدون مجلسی
نشر قطره
1380
صفحه 20:
”…آپاراتچی اعلان کرده بود که آن شب یک فیلم آن چنانی سوئدی نشان خواهد داد و من به شکتر و کیلی که می توانند آن شب را صرف اکتشاف کنند زیرا خیلی کار کردهاند، و آپاراتچی هم زیاد اجازه نمی داد از فیلم های آن چنانی نشان دهند. شکتر با شعف لب هایش را تر کرد ـ از آن پیرهای هیز واقعی است ـ اما کیلی گفت که اگر به نظر من مانعی نداشته باشد ترجیح می دهد در فروشگاه ماشینی به تعمیرات بپردازد. با خود گفتم که از تعهد نسبت به وظیفه نمی خواهد منصرف شود، و البته گفتم که به نظر من مانعی ندارد. برای خودم قبلا قرار و مداری گذاشته بودم، با یک موطلایی جذاب به نام بیبا، و پیش از آن که چراغ ها را خاموش کنند یکدیگر را دیدیم. هر بار که فیلم آن چنانی داشتیم آپاراتچی اصرار داشت سالن را کاملا تاریک کند.این موضوع تا حدی منطقی بود، زیرا پیرترها از حضور جوان ترها در کنار خود در طول یک فیلم آن چنانی احساس شرمساری می کنند، و قطعا جوان ها هم از حضور والدینشان ناراحت می شوند. بنابراین سالن را تاریک کرده بودند، و راهنما ها، که چراغ قوه های کوچک در دست داشتند، ما را به صندلیهایمان راهنمایی کردند.
درباره نمایش فیلم های آن چنانی بحث های موافق و مخالف بسیار شده است؛ و با این که عناصر پرهیزکار قدرت قابل توجهی دارند، همیشه تصمیم بر این گرفته می شود که اکتشافات آن چنانی ادامه یابد. گمان می کنم علتش این است که پرهیزکاران حتی بیش از دیگران از آن ها لذت می برند؛ و نیز باید اضافه کنم که فیلم های آن چنانی در فعالیت های تولیدی که در خدمت تداوم جامعه ما هستند نقش مهمی ایفا می کنند. من یقینا از آن شب های نادر لذت می بردم، و این بار برای کیلی متأسف بودم.
باید بگویم که روز بعد نسبت به او نسبتا مهربان بودم، و برخلاف روال خود به خاطر صورت برداری از آب نبات ها او را ستودم، و او هم در عوض مرا به فروشگاه ماشینی اش برد، که آن را بسیار تحسین کردم. داشت نوعی ماشین تراش می ساخت که از قراری که شرح داد با آن می توانست قطعات ماشین های فروش خودکار را بسازد…”
دنیای واقعی
“دنیای واقعی آن جاست، دوری! دنیای واقعی آن جاست! گمان می کنی با نابود کردن من می توانی آن را هم نابود کنی؟”
صفحه 20 کتاب تماشاخانه، به اولین داستان این مجموعه یعنی “تماشاخانه، نماد جامعه بسته” تعلق دارد. کاری که فاست در این داستان کرده است، از عهده کمتر نویسنده ای بر می آید؛ نگه داشتن خواننده بین واقعیت و خیال آن هم با ابزار کهنه زبان تمثیلی. خواننده ای نیست که با خواندن این داستان شگفت زده نشود. بیشتر به این خاطر که باورکردنی نیست که نویسنده ای دست به شوخیای تا این حد مرگبار زده باشد. حتما می پرسید جریان چیست؟ جریان از این قرار است؛ او سالن سینما را به عنوان تمثیلی از جامعه به کار برده است که در آن هنوز آئین ها و رسوم پیشامنطق رعایت می شود. و بعد سر و کله نوجوانی به نام کیلی پیدا می شود که کلید یکی از درها را که به دنیای بیرون راه دارد پیدا کرده است. او با التماس و خواهش از دوری، راوی داستان می خواهد که بگذارد در را باز کند چرا که پشت آن در، دنیایی واقعی با طبیعتی واقعی و داستان هایی واقعی در جریان است. اما مگر دوری می تواند چنین خبطی بکند؟ او ابدا اهل بدعت گذاری و هنجارشکنی نیست. باید گزارش این تابوشکنی را به مقامات بالا بدهد. کیلی محکوم به زندانی شدن در سیاهچال می شود. آن هم در حین اکران فیلمی مورد دار.
تکنیک روایت تماشاخانه بسیار به نقاشی های سرگیجه آور موریس اشر شباهت می برد؛ وارونگی همه چیز و در عین حال دقیق بودن و معنادار بودن هر بُعد از اثر. اگر تماشاخانه را بشر مدرن ساخته است، پس بیرون از تماشاخانه چه کسانی زندگی می کنند، و آن جا کجاست؟ در واقع فاست، جهان مدرن و دستاوردهای فکری آن را خواب و خیالی بیش نمی داند و از آن هولناک تر، زندانی تصویر می کند از قاعده های ستمگر و بی بازگشت که زندانبانش اندیشه های آزاد و فارغ از عادت را به سیاهچال می اندازد. جالب است که داستان از دید دوری روایت می شود و نه از نگه کیلی که قهرمان است. این انتخاب زاویه دید، خونسردی و بی اعتنایی بیش از پیش جامعه نسبت به کیلی را می رساند و از آن جا که خواننده بیشتر با راوی همذات پنداری می کند، جریان ایزوله کردن کیلی شدت بیشتری پیدا می کند.
فاست درباره کتابش گفته است: “این داستان های فانتزی و تخیلی از جدیترین آثاری هستند که تاکنون نوشته ام.”
لوئیس آنترمیر چه می گویند؟
لوئیس آنتر میر درباره این کتاب گفته است: “کار هاوارد فاست برای خود او عادی و برای هرکس دیگری غیر عادی است. او تخیل و داستان، و ترس و سرگرمی را با هم ترکیب می کند و نیز حقیقت و افسانه را در هم می آمیزد. اما با این تفاوت که: فانتزی های او دارای معنی و حتی دارای مفاهیم اخلاقی است. او می تواند در عین حال آگاهی دهد و سرگرم کند.”
هاوارد فاست کیست؟
هاوارد فاست از پیشروترین نویسندگان بزرگ معاصر آمریکا و جهان است. او در سال 1914 در نیویرک به دنیا آمد و از شانزده سالگی به نویسندگی پرداخت. شهرت جهانی فاست بیشتر به خاطر رمان های تاریخی مستند اوست. نخستین رمان تاریخی او در سال 1933 و هنگامی که فقط 19 سال داشت منتشر شد، و مشهورترین اثرش “راه آزادی” که یکی از پر طرفدارترین کتاب های قرن بیستم به شمار می رود به بیش از هشتاد زبان، از جمله فارسی ترجمه شده و بیش از سی میلیون نسخه از آن به فروش رسیده است.
از میان بیش از سی کتاب این نویسنده پر آوازه، آثاری از جمله راه آزادی، اسپارتاکوس، شهرون تام پین، ژنرال به یک فرشته شلیک کرد (تماشاخانه) آخرین مرز، آمریکایی و مهاجران که غالبا در زمینه های تاریخی هستند، به فارسی ترجمه شده و مورد اقبال خوانندگان ایرانی قرار گرفته است. چهار کتاب آخر این فهرست را فریدون مجلسی ترجمه کرده است.
فاست کمونیست بود. او در 12 مارس 2003 در الد گرینویچ کانکتیکت درگذشت.
تماشاخانه در ایران
کتاب مهمی مثل “تماشاخانه” در همان چاپ اولش در سال 80 متوقف شده و به چاپ های بعدی نرسیده. آیا طرح جلد باسمه ای و بی رونق کتاب در این مسئله نقش داشته است؟ یا نشر قطره تلاشی برای معرفی این کتاب ارزشمند نکرده است؟ و یا جامعه کتابخوان ایران عادت دارد از فاست فقط رمان تاریخی بخواند؟