22 خرداد روز ملت

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

چهار سال است که به انتظار امروز هستم، امروزی که می توانیم برویم پای صندوق رای و به دروغ و فریب و ماجراجویی و دشمنی با ایران نه بگوئیم و به جنبش سبز ملت بزرگ ایران رای بدهیم. چهار سال است که به امروز فکر کرده ام، به امروزی که جنبش سبز امید به خیابان آمده و می خواهد بگوید که ما دیگر تحمل اهانت به حیثیت ایران و ایرانیان را نداریم. چهار سال است که منتظر امروز هستم تا بگویم ما بیشماریم، ما که تو را نمی خواهیم، تویی که ملتی بزرگ را فروختی تا هزینه ماجراجویی ها و بازی های احمقانه گروهی قلیل کنی.

 

واقعیت این است که انتظار نداشتم آغاز دوران احمدی نژاد که با یاسی بزرگ همراه بود، به امیدی این همه بزرگ و سبز بدل شود، چنانچه مردمان به خیابان بروند و خیابان ها را از دست نکبت های کوتوله دولتی بی لیاقت بگیرند. تنها حسرتم این است که چرا نمی توانم شب های اکنون تهران را با تمام احساس بچشم و ببینم و لمس کنم و بفهمم، اگر چه هزار دوست، هزار هزار دوست، هر روز برایم روایت پیروزی یک ملت را می کنند. دلم برای تهرانم تنگ شده و دلم برای تک تک مردم شهر خودم تنگ شده. دلم و چشمم می خواهد تهران این روزها را ببیند.

 

آنچه رخ داده است نه پیروزی میرحسین موسوی است، اگر چه آن هم هست، نه پیروزی خاتمی است، اگرچه آن هم هست، نه، آنچه اتفاق افتاده است پیروزی راستی بر دروغ است. آنچه رخ داده خواسته ملتی است که نمی خواهد حقیر و کوچک و بی منزلت باشد. ما، میلیونها ایرانی در میلیونها خانه چهار سال است داریم نقشه می کشیم، مکانی برای توطئه وجود ندارد. همه مردم ایران عوامل توطئه علیه دولت هستند. “ ما” با تمام وجودمان و استعدادمان می خواهیم بگوئیم که از دیکتاتوری، حقارت، فقر، نکبت، عقب ماندگی بیزاریم. ما از زشتی و پلیدی نفرت داریم، ما نمی خواهیم تصویر ایرانیان در جهان تصویری زشت و عقب مانده باشد.

 

مردم ایران در همه شهرها به خیابان آمده اند، نرم و متمدن و آرام و انسان تا بگویند که چهره واقعی این ملت تصاویری نیست که در دیدارهای رسمی مرد دروغگوی شهر پخش می شود. مردم ایران تمام استعداد و توانایی شان را در انتقامی بامزه و شیرین از احمدی نژاد که با شوخی تلخی چهار سال از زندگی مردم مان را دزدید به کار گرفته اند. در جنبش سبز مردم دیگر تراکت و پوستر در تعداد یک میلیون چاپ نمی شود، بلکه هزاران تراکت و پوستر شخصی بامزه و جذاب توسط صدها هزار نفر تولید می شود. این یک جنبش بزرگ ملی است. ما نیازی به پول هیچ کس برای تبلیغات نداریم، ما نیاز به اتوبوس نداریم، ما نیاز به امکانات نداریم. ما با قلب مان در انتخاباتی سرنوشت ساز شرکت می کنیم و با آگاهی بزرگ مان رای می دهیم.

 

هرگز مردم ایران تا این حد شیرین و دلنشین نبودند، شعارهایی می سازند سراسر دانایی و شعور و طنز و پوسترهایی می سازند سراسر زیبا و عمیق و دلنشین. این مردمان را کسی نیاورده است تا بتواند آنها را اداره کند. آنان با دانایی تمام، با درکی عمیق، با احساس مسوولیتی بزرگ به خیابان آمده اند تا دموکراسی را زنده کنند تا بگویند 22 خرداد روز سبز ماست و ادامه دوم خردادی است که هرگز از خاطرمان نمی رود. ما فیلسوفانی را که جنبش سبز ما را عامیانه خواندند با بزرگواری مان می بخشیم، چرا که ما خوانندگان آنان هستیم و آنکه به من چیزی یاد داده است، همیشه نزد من بزرگ است، اگرچه ممکن است حقیقت را بخوبی بداند، بی آنکه مصلحت را دانستن نتواند. ما دست بزرگانی مانند مهرجویی و مخملباف و بهاره رهنما و مجتبی راعی و همه هنرمندان سبزمان را می بوسیم که برای نجات فرهنگ و هنر به میدان آمدند و از شرافت انسانی در مقابل دروغ دفاع کردند.

 

من، ابراهیم نبوی، پس از چهار سال پر از رنج، بخاطر منافع ملی کشورم، و بخاطر مصالح شخصی خودم و دوستانم و فرزندانم به جبهه سبز رای می دهم. از شما می خواهم با عشقی بزرگ، با حسی عمیق، با مسوولیت شناسی در قبال ایران و ایرانی در اولین ساعات روز جمعه 22 خرداد به حوزه های رای گیری بروید و بقول خاتمی عزیز که عاشقانه دوستش می دارم نام زیبای میرحسین موسوی را بر برگه های رای تان بنویسد. من هرگز فراموش نخواهم کرد که بزرگمردی مانند کروبی که قطعا پیروزی بر دروغ را مدیون تلاش او و دوستان خوبش هستیم، در جنگ شرافت و دروغ مدیون تلاش و سخت کوشی آنان نیز هستیم. پیروزی میرحسین موسوی پیروزی ستاد او و شخص او نیست، پیروزی مردمی است که خواستند باور کنند که ملتی بزرگ اند.

 

هنوز ساعاتی باقی است. وقت برای تصمیم گیری هست. من می دانم که تحریمی ها، تحکیمی ها، طرفداران کروبی، مخالفان سرسخت حکومت در مخالفت شان با انتخابات جز صداقتی برای مبارزه با بی عدالتی و دیکتاتوری و دروغ و فریب انگیزه ای ندارند. بسیاری از ما اشتباه کردیم و احمدی نژاد را به عنوان اشتباه مان چهار سال تحمل کردیم، اما جنبش ملت ایران برای رهایی از ماجراجویی و بی عدالتی و فقر و فریب یک مبارزه انتخاباتی نیست. من از همه آنانی که می خواهند بیرون از دایره بزرگی مردم ایران بمانند می خواهم که وارد این صحنه شوند و به میرحسین موسوی رای بدهند تا بتوانیم یک بار دیگر در سیطره آزادی و آگاهی ایران را با همدیگر بسازیم. ما با رای مان در 22 خرداد ایران را از خطر بزرگی نجات می دهیم. وعده ما ساعت هشت صبح پای صندوق های رای.

 

و پنج نتیجه گیری اخلاقی از کمک ده میلیاردی

 

صادق محصولی وزیر کشور رسما و در خبرگزاری های رسمی کشور در روز روشن اعلام کرد که برای کمک به ستاد انتخاباتی احمدی نژاد ده میلیارد تومان به او پول داده است. نتایج زیر از اقدام فوق گرفته می شود:

 

اول، کروبی از سوی احمدی نژاد بخاطر دریافت 300 میلیون تومان از شهرام جزایری متهم شد که فساد مالی دارد، اما احمدی نژاد برای گرفتن پولی به میزان 30 برابر همان پول متهم به فساد نیست.

 

دوم، دقت کنید که صادق محصولی که به احمدی نژاد قبلا و فعلا پول داده است، وزیر کشور شده است، در حالی که قرار بود قبل از آن وزیر نفت بشود و مجلس به او رای اعتماد نداده بود. یعنی یک آقایی که میلیاردر است، و پولش را از طریق رانت خواری به دست آورده، به رئیس جمهور پول داده است، رئیس جمهور هم او را وزیر کشور کرده است. این واقعه در کجای دنیا اگر اتفاق افتاده بود، ممکن بود وزیر کشور را بلافاصله برکنار نکنند؟ یا حداقل دادگاه رئیس جمهور را سی سال زندانی نکند؟

 

سوم، آقای صادق محصولی که ده میلیارد تومان به احمدی نژاد پول داده است، و علنا هم این موضوع را اعلام کرده است، وزیر کشور است و موظف است نه تنها کمکی به یکی از نامزدها نکند، بلکه بیطرف باید باشد. به عبارت دیگر وزیر کشور نه تنها طرفدار یکی از نامزدهاست، بلکه برای انتخاب شدن او پول هم داده است.

 

چهارم، این وزیر کشوری که قرار است انتخابات را برگزار کند و باید بیطرف باشد و ده میلیارد تومان به رئیس اش پول داده است، قبل از اینکه وزیری بشود که باید انتخابات را برگزار کند، خودش رئیس ستاد انتخاباتی همین آقایی شده است که گفته بود اعضای ستاد من هرگز پست و مقامی نخواهند گرفت. به نظر شما در کلمبیا یا در زیمبابوه ممکن است چنین فسادی وجود داشته باشد؟ مثلا بشنویم که در کلمبیا یک سرهنگ نظامی که بعدا استاندار شده با استفاده از قدرت دولت میلیاردر شده و با دادن پول یک شهردار را رئیس جمهور کرده و در مقابل توسط آن رئیس جمهور او را وزیر کشور کرده که دوباره با دادن پول و دخالت در انتخابات توسط همین وزیر کشور، رئیس جمهور بشود. رتبه فساد مالی چنین کشوری چند است؟

 

پنجم، این وزیر کشوری که ده میلیارد به رئیس جمهوری که رئیس اش است و قرار است توسط او رئیس جمهور شود، میلیاردر بزرگی است که به اندازه همه وزرای تاریخ سی سال گذشته پول دارد، این وزیر در کابینه ای وزیر کشور است که رئیس اش مهمترین شعار انتخاباتی اش مبارزه با قله های ثروت است و می خواهد به فقرا و پابرهنگان کمک کند.

 

احمدی نگو، بلا بگو

 

امروز می خواستم طنزی درباره صادق محصولی بنویسم، اما نوشته ای برایم ای میل شده بود که حیفم آمد منتشرش نکنم. فرستنده آن فقط نامش را “ خودم” نوشته است. شعر بسیار خوب و روان و شیرین است. از سراینده شعر تشکر می کنم و امیدوارم آرزوی او و همه ماها بوقوع بپیوندد.

 

توی ده ارادون      احمدی زار و گریون

احمدی نگو بلا بگو            دشمن جون ما بگو

اخلاق بد، روی سیاه، زبون دراز، واه واه واه

نه محسن و نه کروبی، نه میرحسین موسوی   

هیچکی باهاش رفیق نبود

با این همه سرمایه             گند زده بود از پایه

 

موسوی گفت:

ـ احمدی می آی قاطی آدما؟

ـ نه نمی‌یام، نه نمی‌یام

            ـ‌ خودتو می‌خوای اصلاح کنی؟

ـ نه نمی‌خوام، نه نمی‌خوام

کروبی گفت:

            ـ می‌خوای یه کم تغییر کنی؟

ـ نه نمی‌خوام، نه نمی‌خوام

رضایی گفت:

ـ‌ اخلاقتو خوب می‌کنی؟

ـ نه نه نه، نمی‌کنم!

 

مردم سبز نازنین              مشت در هوا پا بر زمین

دنبال حرف کدخدا             ریخته بودن تو کوچه‌ها

 

ـ ملت چرا رژه می‌ری؟

            ـ دارم می‌رم که رای بدم، دیرم شده، عجله دارم

ـ ملت خوب و نازنین         مشت در هوا پا بر زمین

سهام می‌دم عدالت             به عمه و به خاله‌ت

چک پول می‌دم هوارتا       به هرکدوم هزار تا

یه کمی به من رای می‌دی؟

            ـ نه که نمی‌دم، نه که نمی‌دم

ـ چرا نمی‌دی؟

            ـ‌ واسه این که من تمیزم    پیش همه عزیزم

            رای می‌دم به موسوی        منتخب انس و پری

            اما تو چی؟ الهی که ور بپری

          دروغ می‌گی، رنگ می‌کنی             

هرکی که حرف حق بگه، می‌پری و جنگ می‌کنی

            اخلاق بد، روی سیاه، زبون دراز، واه واه واه

 

در وا شد و شیخ ما                 اومد و شد کاندیدا

غرغر زنون، گردش کنون    اومد و اومد پیش احمدی

ـ آقا کروبی، که خوبی               به نفع من کنار می‌ری؟

غلومی اومد:

            ـ‌ قوقولی قوقو، قوقولی قوقو         برو خونه‌تون، بچه‌ی پررو

            این شیخ ریزه میزه                  ببین چه‌قدر تمیزه

            اومده از لرستون                   حسابی تیز تیزه

            اما تو چی؟

            از دست تو خوار شدیم        بی‌پول و بی‌کار شدیم

            از بس که گولمون زدی      مفلس و بیمار شدیم

            اخلاق بد، روی سیاه، زبون دراز، واه واه واه

 

احمدی با چشم گریون          اومد توی تلویزیون

گریه می‌کرد زار می‌زد        حرف از پول و کار می‌زد

ـ ما اون بودیم این شدیم         سوار بر زین شدیم

رو صندلی نشستیم               شاخ غولو شکستیم

قد رشیدم ببینید                   روی سپیدم ببینید

خوش‌بو مثال ریحونم         پررو مثال فرعونم

وقاحتم طبق طبق              سگا به دورم وق و وق

 

ـ آقا محسنم، آقای خودم    تو می آی با من آشتی کنی؟

            ـ‌ نه که نمی‌یام

ـ‌ چرا نمی‌یای؟

            ـ‌ من و اکبر و بزرگون        جلسه داریم فراوون

            نخبه‌ها رو جمع می‌کنیم      بالا می‌ریم، پایین می‌یایم، ضرب می‌کنیم، کم می‌کنیم

            حرف حسابو می‌شنویم        پرده‌ی ننگو می‌دریم

            اما تو چی؟

            دروغ می‌گی، انگ می‌زنی   

حرف درست نمی‌زنی، همه‌ش دم از جنگ می‌زنی

            اخلاق بد، روی سیاه، زبون دراز، واه واه واه

 

احمدی اومد پیش ثمره                  ـ بیرونو ببین که چه خبره!

سبز شده خیابونا                            سفید شده بیابونا

زنجیرو پاره کردن                          منو بی‌چاره کردن

فک و فامیلو خبر کنین                   فکری به حال من کنین

هرچی دروغ بود گفتم                  یه حرف راست نگفتم

السون و ولسون                            به من کمک برسون

 

بله بچه‌های نازنین!

عاقبت دروغ گویی همینه                الهی که  احمدی خیر نبینه

نه الهام و نه ثمره، نه بذر پاش          نیومدن هیچ یکی شون به همراش

مردم دروغاشو دونسته بودن             از این همه نیرنگ، خسته بودن

با دل‌هایی پر از خون                     سبز و سفید و قرمز   

                   حلقه زدن دور اون

سبز اومد، تار شد                      سفید اومد، پود شد

میون خون قرمز دلاشون          احمدی کله‌پا شد و دود شد

 

بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود

قصه‌ی ما از اولش تا آخرش راست بود

 

20/3/88

خودم