جشنواره/3 ♦ تئاتر

نویسنده
جمشید کمالی

حرکت رو به رشدی که اواسط دهه 70 در تئاتر اجتماعی ایران شروع شده بود بعد از نزدیک به کمتر ازیک دهه با بن ‏بست رو به رو شد. نمایشنامه نویسانی که به عنوان سرمایه های نسل جدید تئاتر معرفی شده بودند به خلوت خزیدند و یا ‏به متون خارجی روی آوردند و یا بیشتر درباره فضاهای ذهنی خود نمایشنامه نوشتند که حاصل آن رشد تئاتر تجربی و ‏از سکه افتادن نمایش های اجتماعی بود. حاصل این روند را می توان در نمایش های جشنواره بیست و هفتم به تماشا ‏نشست.‏

jashnvare3_1.jpg

‎ ‎تجرید و دگردیسی‎ ‎

نمایش در ایران هیچگاه نتوانست خاطره خوب اواسط دهه هفتاد را تکرار کند. دهه ای که نمایش نفس کشید و رنگین ‏کمان متنوع آثار این امکان را برای همه علاقمندان بوجود آورد تا با معنای نمایش آشنا شوند. امروز تئاتر دوباره به ‏پستو خزیده. هنرمندان از عرضه خود شرمسارند و تئاتر بیشتر از اینکه یک هنر باشد به گناهی دستجمعی می ماند. هیچ ‏کس هم مقصر نیست مگر نگاه های سختگیرانه دولتی.‏

تئاتر هنر آزادی است و زمانی می تواند ببالد که رها و یله باشد. با نگاهی به آثار اجرا شده به نمایش های جشنواره ‏امسال در بیشتر آثار محدود بودن شخصیت ها، رعب و وحشت، بی میلی به زندگی و از هم فروپاشی کانون خانواده ‏بسیار خود را می نماید. بد نیست همین آثار را در مقابل همتایان خارجی قرار دهیم تا ببینیم چگونه با آزادی از زندگی ‏می گویند. اگر حتی مضامین تلخ است، اما این تلخی از دل یک زندگی گروهی تعریف خود را بدست می آورد.‏
بی شک در این مقال امکان مرور همه نمایش ها نیست. چند نمایش را که تم هایی مشترک داشته اند را برگزیده ام تا ‏مختصری درباره آنها بنویسم.‏

‎ ‎ابریشم بانو؛ زن در خیال‎ ‎

ابریشم بانو عزت الله مهرآوران حاصل یک همنشینی تاریخی است. زنی همسر خود سیاوش را گم کرده و همین سبب ‏می شود خود را در خیال با قهرمانان شاهنامه همداستان فرض کند. نمایشنامه ابریشم بانو اثری سترگ است. متنی که ‏اجرای آن توانی بالا طلب می کند. مهرآوران در اجرای این کار چند گام از خود نمایشنامه نویسش عقب می ایستد. ‏
او قصد دارد به مدد یک بازیگر به تمامی نقش های نمایشنامه جان دهد که شیوه ای غریب در اجرا نیست. اما گویا ‏بازیگر آنگونه که باید توانایی های لازم را برای اجرا ندارد و متن را با خدشه هایی رو به رو می کند. مهرآوران در ‏نمایش ابریشم بانو از ایده ای جذاب استفاده می کند و سعی دارد ریتم را نیز تا انتهای کار یکسان به پیش ببرد. ‏
ابریشم بانو از آن دست آثاری محسوب می شود که بیشتر برای خواندن است تا اجرا. مخاطب از میان واژها می تواند ‏انتخاب بهتری را برای آنچه در ذهن به دنبال آن می گردد پیدا کند. کارگردانی که قصد دارد به این واژه ها تصویر بدهد ‏ممکن است مرعوب آنها شود کار را نیمه کامل عرضه دارد که خود مهرآوران کارگردان دچار این تله می شود.‏

jashnvare3_2.jpg


‎ ‎از پشت شیشه ها؛ پیله تنهای‎ ‎

تئاتر واقع گرا می تواند با توجه به همسانی هایی که با حال و روز جامعه دارد بسیار دلنشین باشد. از این متاسفم که ‏تماشاگران اندکی برای تماشای نمایش مصطفی عبدالهی و اکبر رادی به این سالن آمده اند. آدم های رادی همیشه در ‏برقراری ارتباط با بحران هایی رو به رو بوده اند و همین بی ارتباطی جامعه نمایشنامه های این معلم درگذشته را تا ‏مرز انحطاط پیش می برد. ‏

به طور عمده آنچه نیز در نگاه نخست به مرز فروپاشی می رسد نخستین رکن جامعه یعنی خانواده است. از پشت شیشه ‏ها داستان نویسنده ای است که دنیا را از پشت پنجره منزلش می بیند واز برقراری ارتباط با اطرافیان عاجز است. این ‏نگاه یک طرفه در دوران های بسیار گریبان روشنفکری ایران را گرفته و رادی با شجاعت آن را به طعنه می گیرد. ‏

عبداللهی بیش از اینکه به تم نهایی این اثر بپردازد بیشتر زمان خود را صرف به اجرا گذاشتن نگره های رئالیستی کار ‏کرده است. دکور، نور و بازی ها بیشتر بر این نکته صحه می گذارد. البته نمایشنامه های رادی آنقدر شیرین هستند که ‏دست کارگردان را برای هر اجرایی باز می گذارد.‏

jashnvare3_3.jpg


‎ ‎گودو در انتظار کودو؛ کمدی ترسناک‏‎ ‎

گودو در انتظار کودو نمایشی تجربی به کارگردانی آرش میرطالبی. به ولادیمیر و استراگون قهرمان های نمایشنامه در ‏انتظار گودو خبر می دهند که گودو درقهوه خانه ای در ایران انتظار آنان را می کشد. میرطالبی جوانی با ایده های ‏جالب در عرصه تصویر سازی در نمایش است. ‏

او درکار تازه خود کوشیده نگره هایی پست مدرنیستی را در رجوع به الگوهای پیشین مد نظر قرار دهد. پی ریزی ‏فضایی برای یروز قهرمان های آثار ابزورد در ایران را می توان ردپای پوچی دانست که جامعه امروز ایران با آن ‏دست و پنجه نرم می کند. اتفاقی که بعد ازجنگ جهانی دوم در اروپا رخ داد و یونسکو را به خلق این نمایشنامه وا ‏داشت.‏

گودو در انتظار کودو در تکنیک اجرایی وامدار مضحکه سازی ایرانی است. آدم هایی در محیطی غریب که البته دارای ‏شناسنامه ای آشنا در ادبیات نمایشی هستند می توانند فضایی خنده آور را برای مخاطب پدید آورند. میرطالبی در ‏رویارویی این شخصیت ها با جامعه امروزی به فضایی رعب آور نیز دست می یابد که از پس خنده ها خود را به ‏تماشاگر می نمایاند.‏

jashnvare3_4.jpg

‎ ‎خشکسالی و دروغ؛ جامعه ریاکار‎ ‎

محمد یعقوبی با نگارش و کارگردانی نمایش های مختلفی نشان داده که از پیروان سر سخت تئاتر اجتماعی معترض ‏است. شاید از نظر مضمونی در جشنواره امسال بتوان کار او را یکی از جدی ترین آثار جشنواره به شمار آورد که راه ‏تاویل را بر مخاطب خود سخت نمی کند.‏

یعقوبی عمده داستان های خود را از دل همین مردم برمی گزیند و نشانه هایی را از طبقه متوسط ارائه می کند که این ‏نشانه ها چونان آینه ای در برابر جامعه قرار می گیرد.‏

نمایش خشکسالی و دروغ بر اساس دعای معروف پادشاه هخامنشی که خدایا این دیار را از جنگ، دروغ و خشکسالی ‏مصون دار روی صحنه رفته است. داستان به خانواده ای می پردازد که یک وکیل در آن به همراه همسر دومش زندگی ‏می کند تا اینکه زن اول مرد روزی سراسیمه با وی تماس می گیرد و از او می خواهد تا کمکش کند. بحران از اینجا در ‏خانواده شروع می شود و ریشه های ترس و حقارت از این سو به جامعه بسط پیدا می کند.‏

آدم های یعقوبی در نمایشنامه هایش بسیار آسیبپ ذیر هستند. آنها در فضایی یکسره دلهره آور زندگی می کنند. اگرچه ‏ارتباط بیرونی چندانی ندارند اما در عمل نشانه های بیشماری را می توان از بازتاب های اجتماعی آنان می توان در ‏رفتارشان مشاهده کرد.‏

یعقوبی در خشکسالی و دروغ این ایده مرکزی را مطرح می کند که انسان های ترسو و بزدل که قادر به حل مشکلات ‏شخصی نیستند نمی توانند به راه حل چاره دیگران فکر کنند. ما در این نمایش با تکرار و دورو تسلسل رو به رو هستیم. ‏آنچه باعث می شود تاشخصیت ها نتوانند از دایره ای بسته فراتر روند.‏

‎ ‎نقالی رستم و سهراب؛ شاهنامه به روایت امروز‎ ‎

سمیرا سینایی در نمایش نقالی رستم و سهراب ایده جالبی را مطرح مس کند. آدم در بن بست ها می تواند به ریشه های ‏اساطیری خود بازگردد و از آنها کمک بگیرد. این اساطیر هیچ کمکی که نکنند حداقل می توانند برای او آرامش بخش ‏باشند.‏

پیش تر از سینایی که درس تئاتر و طراحی صحنه خوانده نمایش هایی را دیده ایم که تصویر در آن رکن اصلی به شمار ‏می آمد و این بار او داستانی کهن از ایران را به دل سرزمینی در اروپا برده و می کوشد همنشینی میان فرهنگ ‏بازیگران ان دیار و داستان ایرانی خود بیابد.‏

در این نمایش هم با ایده ای هم شکل با ابریشم بانو روبه رو هستیم. تعدادی زن که به بن بست رسیده اند می کوشند به ‏قهرمان های شاهنامه پناه آورند.‏

آنها بازخوانی را از این متون در اجرا به دست می دهند که بیشتر دارای نگاهی زنانه است. رقت و احساسات گرایی در ‏آن بسیار به چشم می آید و ما به جای دیدن رخساره قهرمانان بیشتر مصائب زنانه راویان را شاهد هستیم.‏

jashnvare3_5.jpg


‎ ‎باغ آلبالو؛ بازخوانی تازه از چخوف‏‎ ‎

فکر کنید لوکیشن بر درام و بازیگران سایه افکند، آنگاه چه اتفاقی رخ می دهد. زمانی که شنیدم الکساندر دونجروویچ ‏قصد دارد باغ آلبالوی چخوف را در اداره تئاتر اجرا کند کمی تعجب کردم. سالن گوچک این محل به هبچ وجه تاب ‏اجرای نمایشی به این عظمت را ندارد. اما بعد که به دیدن کار نشستم داستان گونه ای دیگر بود. ‏

کارگردان نمایش باغ آلبالو نه از سالن نمایش این مکان، بلکه از کل ساختمان به عنوان رخدادگاه نمایشنامه بهره برده ‏بود. بازیگران متناسب با داستان در کل ساختمان رفت و آمد می کنند و تماشاگر هم برای پیگیری داستان آنها را ‏همراهی می کند. از همین رو در بسیاری از لحظات خود تماشاگر نیز به شخصیت، شیی و یا هرچیز دیگری که ‏نمایشنامه نیاز دارد بدل می شود. این اجرایی برشتی از متن چخوف- که همواره انتظار اجرای استنیسلاوسکی وار از ‏آن داریم- تجربه و خوانشی قابل توجه به دست می دهد.‏

این نمایش داستان خانواده ای را بازگو می کند که در آستانه فروپاشی است. راه نجات برای آنها فروش باغ آلبالواست. ‏کارگردان از مسئولین جشنواره خانه ای را با باغی بزرگ خواسته بود که در نهایت ساختمان اداره تئاتر نصیب او و ‏گروه بزرگش شده است.‏

بدون شک نمایش های دیگری هم بوده اند که قابلیت پرداخت را داشته باشند. اما چون بسیاری از آنان بلافاصله بعد از ‏جشنواره به اجرای عمومی در می آیند به زودی درباره آنها مفصل خواهیم نوشت.‏