حرکت رو به رشدی که اواسط دهه 70 در تئاتر اجتماعی ایران شروع شده بود بعد از نزدیک به کمتر ازیک دهه با بن بست رو به رو شد. نمایشنامه نویسانی که به عنوان سرمایه های نسل جدید تئاتر معرفی شده بودند به خلوت خزیدند و یا به متون خارجی روی آوردند و یا بیشتر درباره فضاهای ذهنی خود نمایشنامه نوشتند که حاصل آن رشد تئاتر تجربی و از سکه افتادن نمایش های اجتماعی بود. حاصل این روند را می توان در نمایش های جشنواره بیست و هفتم به تماشا نشست.
تجرید و دگردیسی
نمایش در ایران هیچگاه نتوانست خاطره خوب اواسط دهه هفتاد را تکرار کند. دهه ای که نمایش نفس کشید و رنگین کمان متنوع آثار این امکان را برای همه علاقمندان بوجود آورد تا با معنای نمایش آشنا شوند. امروز تئاتر دوباره به پستو خزیده. هنرمندان از عرضه خود شرمسارند و تئاتر بیشتر از اینکه یک هنر باشد به گناهی دستجمعی می ماند. هیچ کس هم مقصر نیست مگر نگاه های سختگیرانه دولتی.
تئاتر هنر آزادی است و زمانی می تواند ببالد که رها و یله باشد. با نگاهی به آثار اجرا شده به نمایش های جشنواره امسال در بیشتر آثار محدود بودن شخصیت ها، رعب و وحشت، بی میلی به زندگی و از هم فروپاشی کانون خانواده بسیار خود را می نماید. بد نیست همین آثار را در مقابل همتایان خارجی قرار دهیم تا ببینیم چگونه با آزادی از زندگی می گویند. اگر حتی مضامین تلخ است، اما این تلخی از دل یک زندگی گروهی تعریف خود را بدست می آورد.
بی شک در این مقال امکان مرور همه نمایش ها نیست. چند نمایش را که تم هایی مشترک داشته اند را برگزیده ام تا مختصری درباره آنها بنویسم.
ابریشم بانو؛ زن در خیال
ابریشم بانو عزت الله مهرآوران حاصل یک همنشینی تاریخی است. زنی همسر خود سیاوش را گم کرده و همین سبب می شود خود را در خیال با قهرمانان شاهنامه همداستان فرض کند. نمایشنامه ابریشم بانو اثری سترگ است. متنی که اجرای آن توانی بالا طلب می کند. مهرآوران در اجرای این کار چند گام از خود نمایشنامه نویسش عقب می ایستد.
او قصد دارد به مدد یک بازیگر به تمامی نقش های نمایشنامه جان دهد که شیوه ای غریب در اجرا نیست. اما گویا بازیگر آنگونه که باید توانایی های لازم را برای اجرا ندارد و متن را با خدشه هایی رو به رو می کند. مهرآوران در نمایش ابریشم بانو از ایده ای جذاب استفاده می کند و سعی دارد ریتم را نیز تا انتهای کار یکسان به پیش ببرد.
ابریشم بانو از آن دست آثاری محسوب می شود که بیشتر برای خواندن است تا اجرا. مخاطب از میان واژها می تواند انتخاب بهتری را برای آنچه در ذهن به دنبال آن می گردد پیدا کند. کارگردانی که قصد دارد به این واژه ها تصویر بدهد ممکن است مرعوب آنها شود کار را نیمه کامل عرضه دارد که خود مهرآوران کارگردان دچار این تله می شود.
از پشت شیشه ها؛ پیله تنهای
تئاتر واقع گرا می تواند با توجه به همسانی هایی که با حال و روز جامعه دارد بسیار دلنشین باشد. از این متاسفم که تماشاگران اندکی برای تماشای نمایش مصطفی عبدالهی و اکبر رادی به این سالن آمده اند. آدم های رادی همیشه در برقراری ارتباط با بحران هایی رو به رو بوده اند و همین بی ارتباطی جامعه نمایشنامه های این معلم درگذشته را تا مرز انحطاط پیش می برد.
به طور عمده آنچه نیز در نگاه نخست به مرز فروپاشی می رسد نخستین رکن جامعه یعنی خانواده است. از پشت شیشه ها داستان نویسنده ای است که دنیا را از پشت پنجره منزلش می بیند واز برقراری ارتباط با اطرافیان عاجز است. این نگاه یک طرفه در دوران های بسیار گریبان روشنفکری ایران را گرفته و رادی با شجاعت آن را به طعنه می گیرد.
عبداللهی بیش از اینکه به تم نهایی این اثر بپردازد بیشتر زمان خود را صرف به اجرا گذاشتن نگره های رئالیستی کار کرده است. دکور، نور و بازی ها بیشتر بر این نکته صحه می گذارد. البته نمایشنامه های رادی آنقدر شیرین هستند که دست کارگردان را برای هر اجرایی باز می گذارد.
گودو در انتظار کودو؛ کمدی ترسناک
گودو در انتظار کودو نمایشی تجربی به کارگردانی آرش میرطالبی. به ولادیمیر و استراگون قهرمان های نمایشنامه در انتظار گودو خبر می دهند که گودو درقهوه خانه ای در ایران انتظار آنان را می کشد. میرطالبی جوانی با ایده های جالب در عرصه تصویر سازی در نمایش است.
او درکار تازه خود کوشیده نگره هایی پست مدرنیستی را در رجوع به الگوهای پیشین مد نظر قرار دهد. پی ریزی فضایی برای یروز قهرمان های آثار ابزورد در ایران را می توان ردپای پوچی دانست که جامعه امروز ایران با آن دست و پنجه نرم می کند. اتفاقی که بعد ازجنگ جهانی دوم در اروپا رخ داد و یونسکو را به خلق این نمایشنامه وا داشت.
گودو در انتظار کودو در تکنیک اجرایی وامدار مضحکه سازی ایرانی است. آدم هایی در محیطی غریب که البته دارای شناسنامه ای آشنا در ادبیات نمایشی هستند می توانند فضایی خنده آور را برای مخاطب پدید آورند. میرطالبی در رویارویی این شخصیت ها با جامعه امروزی به فضایی رعب آور نیز دست می یابد که از پس خنده ها خود را به تماشاگر می نمایاند.
خشکسالی و دروغ؛ جامعه ریاکار
محمد یعقوبی با نگارش و کارگردانی نمایش های مختلفی نشان داده که از پیروان سر سخت تئاتر اجتماعی معترض است. شاید از نظر مضمونی در جشنواره امسال بتوان کار او را یکی از جدی ترین آثار جشنواره به شمار آورد که راه تاویل را بر مخاطب خود سخت نمی کند.
یعقوبی عمده داستان های خود را از دل همین مردم برمی گزیند و نشانه هایی را از طبقه متوسط ارائه می کند که این نشانه ها چونان آینه ای در برابر جامعه قرار می گیرد.
نمایش خشکسالی و دروغ بر اساس دعای معروف پادشاه هخامنشی که خدایا این دیار را از جنگ، دروغ و خشکسالی مصون دار روی صحنه رفته است. داستان به خانواده ای می پردازد که یک وکیل در آن به همراه همسر دومش زندگی می کند تا اینکه زن اول مرد روزی سراسیمه با وی تماس می گیرد و از او می خواهد تا کمکش کند. بحران از اینجا در خانواده شروع می شود و ریشه های ترس و حقارت از این سو به جامعه بسط پیدا می کند.
آدم های یعقوبی در نمایشنامه هایش بسیار آسیبپ ذیر هستند. آنها در فضایی یکسره دلهره آور زندگی می کنند. اگرچه ارتباط بیرونی چندانی ندارند اما در عمل نشانه های بیشماری را می توان از بازتاب های اجتماعی آنان می توان در رفتارشان مشاهده کرد.
یعقوبی در خشکسالی و دروغ این ایده مرکزی را مطرح می کند که انسان های ترسو و بزدل که قادر به حل مشکلات شخصی نیستند نمی توانند به راه حل چاره دیگران فکر کنند. ما در این نمایش با تکرار و دورو تسلسل رو به رو هستیم. آنچه باعث می شود تاشخصیت ها نتوانند از دایره ای بسته فراتر روند.
نقالی رستم و سهراب؛ شاهنامه به روایت امروز
سمیرا سینایی در نمایش نقالی رستم و سهراب ایده جالبی را مطرح مس کند. آدم در بن بست ها می تواند به ریشه های اساطیری خود بازگردد و از آنها کمک بگیرد. این اساطیر هیچ کمکی که نکنند حداقل می توانند برای او آرامش بخش باشند.
پیش تر از سینایی که درس تئاتر و طراحی صحنه خوانده نمایش هایی را دیده ایم که تصویر در آن رکن اصلی به شمار می آمد و این بار او داستانی کهن از ایران را به دل سرزمینی در اروپا برده و می کوشد همنشینی میان فرهنگ بازیگران ان دیار و داستان ایرانی خود بیابد.
در این نمایش هم با ایده ای هم شکل با ابریشم بانو روبه رو هستیم. تعدادی زن که به بن بست رسیده اند می کوشند به قهرمان های شاهنامه پناه آورند.
آنها بازخوانی را از این متون در اجرا به دست می دهند که بیشتر دارای نگاهی زنانه است. رقت و احساسات گرایی در آن بسیار به چشم می آید و ما به جای دیدن رخساره قهرمانان بیشتر مصائب زنانه راویان را شاهد هستیم.
باغ آلبالو؛ بازخوانی تازه از چخوف
فکر کنید لوکیشن بر درام و بازیگران سایه افکند، آنگاه چه اتفاقی رخ می دهد. زمانی که شنیدم الکساندر دونجروویچ قصد دارد باغ آلبالوی چخوف را در اداره تئاتر اجرا کند کمی تعجب کردم. سالن گوچک این محل به هبچ وجه تاب اجرای نمایشی به این عظمت را ندارد. اما بعد که به دیدن کار نشستم داستان گونه ای دیگر بود.
کارگردان نمایش باغ آلبالو نه از سالن نمایش این مکان، بلکه از کل ساختمان به عنوان رخدادگاه نمایشنامه بهره برده بود. بازیگران متناسب با داستان در کل ساختمان رفت و آمد می کنند و تماشاگر هم برای پیگیری داستان آنها را همراهی می کند. از همین رو در بسیاری از لحظات خود تماشاگر نیز به شخصیت، شیی و یا هرچیز دیگری که نمایشنامه نیاز دارد بدل می شود. این اجرایی برشتی از متن چخوف- که همواره انتظار اجرای استنیسلاوسکی وار از آن داریم- تجربه و خوانشی قابل توجه به دست می دهد.
این نمایش داستان خانواده ای را بازگو می کند که در آستانه فروپاشی است. راه نجات برای آنها فروش باغ آلبالواست. کارگردان از مسئولین جشنواره خانه ای را با باغی بزرگ خواسته بود که در نهایت ساختمان اداره تئاتر نصیب او و گروه بزرگش شده است.
بدون شک نمایش های دیگری هم بوده اند که قابلیت پرداخت را داشته باشند. اما چون بسیاری از آنان بلافاصله بعد از جشنواره به اجرای عمومی در می آیند به زودی درباره آنها مفصل خواهیم نوشت.