بوف کور ۳

نویسنده

صد سال به از این سال‌ها

کیومرث مرزبان

چند دقیقه قبل از سال تحویل بود | قلب‌ها در دهان بود | هنوز تیک تیک آغاز نشده بود | همه در حالِ بدو بدو بودند | یکی به دنبالِ کفشش | یکی به دنبالِ گوشواره‌اش | یکی دنبالِ خودش | و طبقِ هر سال مادر بزرگ به دنبالِ پدر بزرگ می‌گشت.

پدر بزرگ هم طبقِ معمول در دستشویی بود | مادر بزرگ با کلی استرس به درِ دستشویی زد و گفت: آقا …بدو…یهو سال تحویل می‌شه تا آخرِ سال اون‌تو می‌مونی…

بعد تیک تیک آغاز می‌شد | استرس تحویلِ سال با استرس از دستشویی بیرون آمدنِ پدر بزرگ تلفیق می‌شد و دقیقن لحظه‌ی نواختنِ نوایِ “دَری دَیری دَری” پدر بزرگ با شتاب به بیرون می‌آمد و همه ابتدا یک نفس عمیق می‌کشیدیم و سپس با جیغ و هورا همدیگر را بغل می‌کردیم.

من از بغلِ مادر می‌رفتم در بغلِ پدر | از بغلِ پدر می‌رفتم در بغلِ پدر بزرگ | از بغلِ پدر بزرگ می‌رفتم در بغلِ مادر بزرگ | از بغلِ مادر بزرگ می‌رفتم در بغلِ عمه‌ها و …

آن‌طرف پسر‌عمه بزرگه یک گوشه می‌نشست و با خواندنِ حافظ بغض می‌کرد | پدر سریع می‌رفت دوربین را ور می‌داشت تا عکس دسته جمعی بگیریم | عمه‌ها و دختر عمه‌ها همه به سمتِ آینه می‌رفتند و برای عکس ماتیک می‌زدند | ما هم شدیداً منتظرِ عیدی بودیم اما از دستی حق نداشتیم به روی خودمان بیاوریم.

همه با هم حرف‌های قشنگ می‌زدیم | می‌گفتند صد سال به از این سال‌ها | من دقیق معنیِ این جمله را نمی‌فهمیدم | با خود می‌گفتم “ مگر این سال‌ها چه اشکالی دارند که می‌خواهیم صد سالِ بعدی بهتر باشد؟ | آن‌سال‌ها حول حالنا الی احسن الحال را نمی‌فهمیدم.

حق هم داشتم | آن سال‌ها حالِ بد چه می‌دانستم یعنی چه؟

 آن‌سال‌ها بزرگ‌ترین استرس بیرون آمدنِ پدر بزرگ از دستشویی بود و بزرگ‌ترین نگرانی عیدی نگرفتن | آن‌روزها آینده چه می‌دانستم یعنی چه؟ | آن‌سال‌ها “ایشالا سالِ دیگه همینجا” نمی‌دانستم یعنی چه؟ | آن‌سال‌ها فکرش را هم نمی‌کردم روزی قرار است پدر بزرگ از غمِ نبودنِ مادر بزرگ عمداً از دستشویی بیرون نیاید.

 آن‌روزها همه کنارِ هم بودند | آن‌روزها اسکایپ نمی‌دانستم یعنی چه؟

 آن‌روزها حتی نمی‌دانستم وارد چه سالی شدیم | آن‌روزها “این چهار” سال نمی‌دانستم یعنی چه؟

آن‌روزها همه‌ی یاران در آغوش خانواده‌شان بودند | یارانِ در بند نمی‌دانستم یعنی چه؟  آن‌روزها تنها خانواده | خانواده‌ی خودمان بود | خانواده‌ی ندا و سهراب و ژاله و | مهراوه و نیما وامثالهم چه می‌دانستم یعنی چه؟ |

آن‌روزها عیدی نمی‌گرفتیم و قهر می‌کردیم و غذا نمی‌خوردیم | آن‌روزها اعتصاب غذا نمی‌دانستم یعنی چه؟

آن‌روزها عیدیِ زیاد دلمان می‌خواست | تحریم نمی‌دانستم یعنی چه؟

آن‌روز ها با دیدنِ حاجی فیروز شاد می‌شدیم | رو سیاهی چه می‌دانستیم یعنی چه؟

آن‌روزها از لایِ آجیل پسته‌ها را سوا می‌کردیم | تحریمِ پسته چه می‌دانستیم یعنی چه؟

آن‌روزها قبل از سالِ نو “ بوی عیدی” را گوش می‌دادیم | آن‌روزها “ کوچ بنفشه‌ها” نمی‌دانستم یعنی چه؟

 

این‌روزها می‌گویم صد سال به از این سال‌ها و این‌بار به خوبی می‌دانم یعنی چه.