هر سال که به این روز می رسیم وجدان جامعه، بخصوص آنان که بعد از انقلاب به دنیا آمده و اکنون به سن بلوغ رسیده اند در این باره از رسانه ها می شنوند و به نیک و بد آن می اندیشند.
من وقتی انقلاب شد ۳۲ سال داشتم و نه تنها عضو پر سابقه تر جنبش فدایی بودم بلکه نقش سیاسی تعیین کننده ای در شکل دهی سیاست و رویکرد فدائیان خلق را عهده دار بودم.
نسل ما، چه مذهبی ها و چه چپ ها، بی هیچ گفتگو، با تمام وجود در راه سرنگونی رژیم شاه فعالیت کرد. در آن روزها در شهرهای کشور ما بسیار نادر بودند کسانی که در سن و سالی بین ۱۰ دوازده سال تا ۶۰ یا ۷۰ سال داشتند، و حضوری در صحنه انقلاب نداشته باشند.
از سوی دیگر تاریخ ها و گزارش هایی که در باره روزهای انقلاب نگاشته شده اند نشان می دهند که هیچ نیرویی برای دفاع از حکومت شاه در میدان نبودد. او در حالی ایران را ترک می کرد که هیچ کس حاضر نبود به خاطر ماندن او در کشورش قدم پیش بگذارد. حال آنکه، ۲۶ سال پیش، وقتی روز ۹ اسفند ۳۱ خبر آمد که شاه، زیر فشار ناراضیان، قصد خروج از کشور را دارد دست کم بخشی از اهالی بدر آمدند و گفتند نباید برود و نرفت.
پیام من، در این سی و پنجمین سالگرد انقلاب بهمن، برای کسانی که بعد از آن انقلاب چشم بر جهان گشوده اند، این است که قبل از شنیدن همه صداهایی که در انقلاب شنیده شد، قبل از مطالعه مستقلانه رویدادها، از هیچ سو جانبداری نکنند. کشمکش برای تفسیر و تحلیل علل رویدادهایی که قبل و بعد و در حین انقلاب رویداد بخشی از کشمکشی است که تمام نیروهای سیاسی کشور برای بسط نفوذ و دایره تاثیر خود در جامعه پی می گیرند. این نیروها دیدگاه ها و تحلیل های بسیار متفاوت دارند و برخی نیز - که در حکومت نشسته یا از آن ریزه خواری می کنند- حتی فضا را می بندند که قضاوتشان “رقیب” پیدا نکند. در میان مخالفان حکومت نیز برخی تحلیل گران به دلیل ستمی که از حکومت دیده اند چشمشان بر حقایق بسیار عملا بسته شده و تولیدات فکریشان عمدتا یک سویه شده است. از این روی سخت اصرار دارم که تاریخ معاصر کشور خود را حتما با یک عینک نخوانید.
بر این اعتقادم که هرگاه جویندگان حقیقتِ انقلاب خوب جستجو کنند و یک سویه ننگرند، آنها نیز به این نتیجه توانند رسید که آنچه در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ رخ داد وحی مُنزَل یا جبر تاریخ نبود. آنچه رخ داد حاصل کنش و واکنش نیروهای سیاسی و اجتماعی جامعه ما در مقطع معینی از سیر رویدادها و تحولات جهانی بود. یقین دارم که آن جویندگان نیز خواهند دید که این محتوم نبود که کنش ها و واکنش های حکومت و اقشار ناراضی لزوما به ویرانی حکومت منجر شود و یا پس از انقلاب کشور ما تا یک دهه در گرداب جنگ و ترور و اعدام فرو غلطد.
بررسی رویدادهای منتهی به انقلاب و پس از انقلاب یک به یک نشان می دهد که رفتار حکومت، در زمینه نقض قانون و برچیدن صندوق های انتخابات، و سپردن تمام مهار کشور به دست «امنیتی ها» تیشه به ریشه امنیت حکومت زد. بررسی این رویدادها نشان می دهد که تقریبا تمام مخالفان - بدون استثناء، حتی لیبرال های کاملا جا افتاده ما، همه به غلط به این نتیجه رسیدند که رفتار آنها نمی تواند بر رفتار حکومت تاثیر بگذارد. هم حکومت و هم مخالفین به این نتیجه رسیده بودند که با گشوده شدن کوچکترین منفذ تمام حکومت فروخواهد ریخت. هم حکومت و هم مخالفان کوشیدند در شتابانیدن سیر حوادث به نقطه ای که هیچ راه بازگشتی وجود نداشته باشد از یک دیگر پیشی بگیرند.
مشاهدات و درس هایی که از تاریخ معاصر گرفته ام با من می گویند: هرگاه حکومت ها کار را به آنجا بکشانند که هیچ یک از اقشار اجتماعی، اعم از مذهبی ها، چپ ها، ملیون، فعالین قومی، اقشار مدرن یا سنتی جامعه ما، هیچ یک حاضر نباشند به خاطر دفاع از آن حکومت قدم پیش بگذارند، مسوولیت سقوط حکومت را باید در وهله اول بر عهده خود آن حکومت گذاشت که بزرگ ترین هنرش تولید نارضایی اجتماعی به وسعت تمام جامعه بوده است. حکومتی که هیچ یک از اقشار مدافع آن نباشد حکومتی پاک باخته است. در طول تاریخ هر حکومتی که پایگاه مردمی نداشته ماندگاری نداشته است. هیچ یک اقشار ناراضی جامعه به اندازه حکومت مسوول منزوی شدن حکومت نیستند.هرچند نقش نحوه عمل ناراضیان نیز در سرنوشت کشور باید منصفانه در نظر گرفته شود.
راه اصلاح وضعیت، راه گشایش فضای سیاسی، راه غلبه بر شکاف عمیق میان دولت- ملت از آنجا بسته ماند که هیچ کس، نه در حکومت و نه در میان مخالفان برای ریختن ترس حکومت از مخالفان و ترس مخالفان از حکومت تلاش نکرد؛ هیچ کس برای گشودن باب گفتگو میان حکومت و مخالفان، و میان مخالفان با یک دیگر، تلاش نکرد.
راه اصلاح وضعیت و توسعه سیاسی از آنجا بسته شد که هم حکومت و هم مخالفان “طرف مقابل” را “شر مطلق” و خود را “خیر مطلق” یا “تنها راه حل” تصور کرده و تمام مسوولیت فجایعی که کشور با آن روبروست را بر دوش “طرف مقابل” دیدند.
مطالعه سیر رفتارهای نیروهای سیاسی در سوریه و تا حدودی نیز در مصر امروز هم موید درس های انقلاب بهمن است. این تصورات بیم زده و بشدت یک سویه و غیرمسوولانه طرفین ماجراست که تلخ ترین و فجیع ترین سرنوشت ها را برای ملت ها رقم می زند. خون ریزی وقتی بند می آید که تولید کینه و ترس بیشتر از طرف مقابل - به مثابه عمده ترین اهرم جذب نیرو و تولید همبستگی در طرف خودی - بند بیاید.
امسال صد سالگی شروع فجیع ترین رویداد تمام تاریخ بشریت است: سالگرد شروع جنگ جهانی اول، جنگی که اروپائیان متمدن فجیع ترین جنایت های تمام تاریخ بشریت را علیه یک دیگر و به مراتب خشن تر از کوره های آدم سوزی هیتلری، در کارنامه خود ثبت کرده اند. در آستانه این صد سالگی خانم مارگرت مک میلان کتابی بسیار ارزشمند تحت عنوان “جنگی که به صلح پایان داد“ انتشار داده است. این مطالعه یک بار دیگر نشان می دهد که چگونه انداختن تمام مسوولیت سوق رویدادها به سوی فاجعه بر عهده طرف مقابل کوتاه ترین راه برای فراگیرتر کردن فاجعه است. خانم مک میلان نشان می دهد که چگونه رهبران وقت جهان حیاتی ترین تصمیم ها را بدون کمترین اطلاع از نیات طرف های دیگر، بدون کمترین سنجش نتایج عملی آن، اتخاذ کرده اند.
اکنون - پس از انتخاب آقای روحانی امید به تغییر و گشایش، امید به تغییر در مناسبات حکومت با مردم و به تغییر مناسبات ایران با جهان، در پس ذهن بسیاری از شهروندان ما از نو سوسو میزند. در پیدایش و تقویت این امید، و نیز در کشتن و نابودی آن، تنها حکومت نیست که مسوول است. همه مولفه های سیاسی نقش دارند. در آنچه رخ می دهد همه مسوولند؛ اما هر طرف به سهم خویش و همیشه آنان که قدرت مندترند سهم بیشتری دارند. و برای این که این امید کشته نشود، گفتگوی میان حکومتیان و ناراضیان، برای ریختن ترس آنها از یک دیگر، برای شناخت بهتر مشکلاتی که بر سر راه تغییر هست، شایسته ترین تدبیر است. تجارب برگرفته از تاریخ و انقلاب ۵۷ مهم ترین منبع برای طراحی، تدوین و عرضه تدابیر و راهبردها برای تغییر مثبت در مناسبات دولت-ملت و مناسبات ایران و جهان، است.