مارکز در بند ۳۵۰ برزخ!

علی رضا رضایی
علی رضا رضایی

» راستانِ داستان/ طنز

نکیر و منکر : سلام علیکم جناب مارکز، خدا شما را بیامرزد. هستیم در خدمت شما.

مارکز : خدا رفتگان شما را بیامرزد. ایشالا بتونم تو شادیاتون جبران کنم. خدمت از ماست.

نکیر و منکر : جناب مارکز شما البته سوابق انقلابی خیلی زیادی دارید، منتها بدلیل گرایش به چپ، در حال حاضر متأسفانه سوابق شما کارتان را راه نمی‌اندازد.

مارکز : والا ما اگر هم هر کاری کردیم برای این نبوده که اینجا کارمان راه بیفتد. ما همان زنده که بودیم کار خودمان و یک سوم جمعیت کره زمین را راه انداختیم بس است.

نکیر و منکر : پدربزرگ شما یک شخص انقلابی بود و در هر دو جنگ داخلی نور علیه ظلمت کلمبیا شرکت کرد. اگر در ایران بود ما شما را با سهمیه می‌فرستادیم انجمن اسلامی دانشگاه امام حسین. شما خودتان پس چرا در هیچ‌کدام از مجاهدت‌های فی سبیل الله شرکت نداشتید.

مارکز : اولاً در زمان زندگی بنده هیچ مجاهدت فی سبیل اللهی اتفاق نیفتاد که من شرکت کنم. ثانیاً مجاهدت فی سبیل الله یعنی حتماً بیل و کلنگ برداری یک عده را بزنی بکشی؟

نکیر و منکر : آیا حمایت شما از فیدل کاسترو در راستای سرنگون کردن حکومت شاه خائن که کمونیست‌ها را زندانی می‌کرد نبود؟ آیا شما دوشادوش شهید دکتر علی شریعتی خائن نمی‌خواستید حکومت عدل علی تشکیل بدهید؟

مارکز : والا اگر می‌خواستیم تشکیل بدهیم هم قطعاً حکومت عدل سید علی نمی‌خواستیم تشکیل بدهیم. ضمناً شما عادت دارید سوابق انقلابی هر کسی که خوش‌تان آمد را بچسبانید تنگ انقلاب خودتان؟

نکیر و منکر : مرحوم چاوز هم از برادران انقلابی خودتان بود. ایشان البته یک کمی دیر رسید، ولی ولش می‌کردی 12 فروردین می‌رفت به جمهوری اسلامی رأی آری می‌داد. در هر حال شما آن‌موقع‌ها با حکومت خودتان درافتادید و عین همین امام راحل ما به اروپا تبعید شدید که این خودش نشان دهنده‌ی روحیه‌ی شهادت طلبی شما بود.

مارکز : بنده یک جمله معروفی دارم که می‌گوید برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدائی نکن. حالا شما خودت تا تهش برو.

نکیر و منکر : خب مثل اینکه ما باید یک‌جور دیگری با شما صحبت کنیم: شما در فتنه 88 یکی از افسران ناتوی فرهنگی دشمن بودید و میرحسین موسوی هم به همه سفارش کرد که کتاب “گزارش یک آدم‌ربائی” شما را همه بخوانند، چرا؟

مارکز : بنده پریروز در فیس بوک شما دیدم که نوشته‌ای با “صد سال تنهائی” زندگی کرده‌ام، چرا؟

نکیر و منکر : والا ما دیدیم نصف جهان برزخ توی فیس بوک‌شان این‌را نوشته‌اند ما هم نوشتیم. شما به سوال ما جواب بدهید.

مارکز : والا موسوی هم دید نصف ایران “گزارش یک آدم ربائی” را خوانده‌اند گفت بقیه هم بخوانند.

نکیر و منکر : ما اسنادی از ملاقات شما با دشمن داخلی در خارج کشور داریم که اگر دلمان بخواهد همه جا منتشر می‌کنیم.

مارکز : بنده یک‌بار در کوبا با حسن خمینی ملاقات کردم. البته کاسترو بنده را دعوت کرده بود ولی ایشان هم آنجا بود. وقتی دیدم یک نسخه از کتاب من به فارسی دست او است ولی بنده هیچ‌وقت روحم هم خبر نداشت که برای این کار اجازه‌ای داده باشم و حق تالیفی گرفته باشم کف کردم.

نکیر و منکر : ما تا روشن شدن پرونده‌تان مجبوریم شما را در حصر جهان آخرت نگه بداریم. البته این کار را برای مواظبت از خودتان انجام می‌دهیم. ممکن است یک عده نیروهای انقلابی که تاب تحمل این فجایع را ندارند از بهشت با کفن و پای برهنه راه بیفتند به شما حمله خودجوش بکنند که ما از آن خبر نداشته باشیم.

مارکز : من‌هم به ما توصیه می‌کنم که کتاب گزارش یک آدم ربائی را بخوانی. با دقت بخوان عزیزم!