آزموده 57 و این گوساله سامری

علی رضا مجلسی
علی رضا مجلسی

چگونه می‌توانی این آتش را فروبنشانی و این درد را تسکین دهی؟ چه کسی می‌تواند این فریاد را فروبخورد از رنج از دست دادن هم‌وطنانی که ایستاده در برابر استبداد جان خویش را ارزانی آزادی کرده‌اند؟

ببین زنانی که از تناقضِ تاریخِ سرخوردگی کمر به احقاق حق خود بسته‌اند و مردانی که بر دوپای نستوه، عرق شرم بر جبین ستمکارترینِ حکومت‌های دینی‌اند.

این کمربند سبز بر اندام نحیف میهن‌مان در طلب حق بشری ما در آزادی حاکمیت بر سرنوشت خویش است.

اما پاسخ ما گلوله است و غداره!

این شغاد شقی و این دیو سرکش شعاری جز مرگ و برنامه‌ای جز هلاک وطن ندارد. این استبداد بی‌سرو پا به وحشی‌ترین شکل ممکن صحنه را جز به خاک و خون کشیدن ایران ترک نمی‌کند.

باید از همه یاری خواست و آزموده‌ی ۵۷ را دوباره نیازمود. یکپارچگی ما در تمسک به حفظ و ارتقای حقوق بشر و وفاداری به آرمان آزادی‌خواهی ماست که نه با جنگ و قتل و غارت که با صلح و برابری و قانون‌مداری میسر است.

از این خشونت، خشونت می‌زاید و از آتشی که برپاست آتشفشانی در راه است و باز از دل هرج و مرج ستمگری دیگر برخواهد خواست.

می‌گویم می‌دانم که این جائر را دست بستن و مستعفی کردن بهتر از مرگ‌آوری و ویرانی برای کشور است، اما چگونه با این سبعیت بی‌حد خاموش می‌توان نشست که خشونت ذاتی‌ِ دین‌خواران سلاح‌دار است.و تو می‌گویی باید تا عقب نشینی این سلطان ایستاد و به جای ویرانی که پیامد خشونت است تا تغییر قوانین به نفع حقوق شهروندی در خیابان‌ها باقی ماند.

این مخوف مخنث اینان که ما را به مقاتله می‌طلبند اهریمنان عصر نوین‌اند. خشونت پیغمبر ایشان است و خدایشان الهه مرگ است.نذر می‌گذاریم و فدیه می‌دهیم و جزیه‌مان خونی است که بر کف خیابان‌هاست.
ببین چگونه چتر تجاوز بر وطن انداخته‌اند. بگو بر شهرها مسلط بوده‌اند و تن‌ها را به زر و تزویر به خدمت گرفته‌اند، با روح آزاده‌ی ما چه می‌کنند.ددمنشانه بر ما می‌تازند و با قمه و باتوم و گلوله ایمان ما را تجزیه کرده‌اند به واحدهای اطاعت و طغیان.

های مردم! فرعون زمانه ما بر تخت خدایی تکیه داده است. بگو هان دیو سرکش ما همه موسای زمانه‌ی خودیم.

پیغام این منبریان را بشنوید که مخالفت با مرگ‌آورترین مستبدان را مقابله با خدا می‌دانند. بگو ای حقیر سکه‌های ناسره سلطان! ژاژخای تهوع! خدای زورآزمند تو جز فرمان به مرگ نمی‌دهد؟
خدای تو جز فرمان به تجاوز و تعدی نمی‌دهد؟

باری خدای زورآزمند تو تصویر دنائت بر منظر جائری است. پیشانی‌بند مرگ بر ناصیه زندگی است. تشری به تبار آدمی است و شرمی بر سلاله‌ی نیک‌خویی.

های! خون بس! خون بس!
ما پیشگامان صلح و آئینه‌داران خداوندان صلح‌ایم. خدای ما تیماردار آدمی است، سرودخوان شادی و سرزندگی؛ بازدارنده‌ی جنایت و تجاوز؛ آگاه‌کننده‌ی دل‌ها. نه چون خدای زورآزمند تو کور دارنده‌ی معرفت، آفتی به جان جهانیان با توصیه‌ی مرگ و جدا‌کننده‌ی آدمیان.

های مردم بهوش! که می‌خواهند خشونت را بر ما مسلط گردانند و برادرکشی را رسم ما کنند.

بخوان به نام وطن، به نام فرزندانمان. بگو ما برادرکشان نیستیم و نخواهیم بود. ما ساز جدایی مردمان نمی‌زنیم و وطن یکپارچه در صلح می‌خواهیم.

های سبز سبز من بهوش! اینان مرگ را پیامبر تو می‌خواهند و تو را از جنس دیو پرور خویش.
ما پیام‌آوران صلحیم نه جنگ‌آوران مرگ.

بگو ای دیو سرکش، شغاد شقی آرام بگیر!

ما ناله‌های هم‌وطنان را سرود آزادی می‌کنیم. ما مرثیه‌‌ی شهیدان را آوازی می‌کنیم فریادی برای آزادی. ما ستون‌های تاریخ را بر شانه‌های ماندگان و آیندگان دوباره می‌سازیم . ما از کشته‌گان وطن یادواره‌ی رهایی می‌سازیم از ستم استبداد.

خون‌های ریخته سیلی است که فرعون زمانه را در خویش می‌بلعد. بگو ای شغاد شقی، ای دیو سرکش! این آغاز پایان استبداد است.

های مردم بهوش که ایشان خشونت را فرهنگ می‌خواهند و مرگ را مقدس! های مردم راز زندگی در صلح است و آزادی. راز خداوندی در اختیار چگونه زیستن است نه در اجبار چگونه در خاک خفتن.
ایشان ایران را مردابی می‌خواهند و آشفته آبی که ماهیان روشن این رود را به راحتی به تور مرگ بسپرند.

ایشان ایران را ویرانه‌ای می‌خواهند چرا که غایت آرزوی ایشان «امتی» است سردرگم، سرافکنده در خویش مغلوب و مطیع،‌ تنها به  اشاره‌ی یک تن که خویش را خدا می‌خواند.

ایشان نه دین را برای ایران که ایران را مسخر دین خواسته و وطن تنها فریبی بر لبان ایشان است،‌ مخزنی که از انبان آن وحشت مرگ را در دنیا بپراکنند.

های بگو این وطن هرگز وطن نمی‌شود تا جانورانی اینچنین خاک ما را اشغال کرده‌اند و بر ما درندگانی می‌گمارند و از ما درندگانی می‌پرورانند تا آیه‌های وحشت خود را پرچم کنند در فراز البرز افراشته.

بگو به دیو سرکش، این شغاد شقی که آزادی مرثیه‌ی تو و راز ماندگاری ماست. نشید بلند پیروزی است.

سرود سرافرازی وطن است.
این کوی و برزن ارثیه شناعت استبداد نیست.
ما وارثان این خاک، وطن را به هلهله و پایکوب دوباره وطن می‌کنیم.
های بلوچ دلیر، سیستانیِ رستم‌زاد من، این سرزمین توست.
های کرد نستوه بر کمرگاه زاگرس، این سرزمین توست.
های زندزادگان،‌ ترکمان‌ها، آذریان، آتش‌به‌دل‌دارندگان، پارسیان و بی‌پروایان این سرزمین ارثیه‌ پدران ماست.
اگر این رسم دین‌داری است، ما دین ایشان نمی‌خواهیم.
اگر این رسم خداوندی است، ما خدای ایشان نمی‌خواهیم.
ای حضرت این دوایر و دیوان خراب به
این رخت و تاج پارچه‌ای بر طناب به
دستان سبز خاک وطن بی‌غراب به
هان ای سیاه جامه! تو نقشت بر آب به
بر کین و خبث طینتت اصرار می‌کنی
شولای مرگ بر تن احرار می‌کنی
با تیغ خشم نفرت از این خلق می‌خری
هم عرض دین و شهرت این خاک می‌بری
تیمور لنگِ دیو و از او نیز بدتری
ای مستبد هر آینه هم کوری و کری
دارالخلافه نیست که خود رأی گشته‌ای
دزدیده رأی مردم و انکار می‌کنی
این ملعبه به نام خدا شمس اظهر است
طغیان خلق غایت این شام آخر است
هان! دین دولتی همه بر مکتب شر است
این موج نو نواله‌ی «الله و اکبر» است
ابلیس را به توطئه تیمار می‌بری
جمهور را به نام خدا خوار می‌کنی
با جهل و کین و شعبده فرمان چه می‌کنی؟
خون‌ریز گو به خیزش ایران چه می‌کنی؟
ای بی‌خرد به یاد شهیدان چه می‌کنی؟
با سیل خلق و شعله‌ی عصیان چه می‌کنی؟
دیری نمانده آن که به خاک افکنی به شرم
دستان خون که بر سر دستار می‌کنی

منبع:امیرکبیر