با کشف اسکلت یک زن در حفاری های خیابان مولوی تهران، ۴ هزار سال بر عمر تهران افزوده شد. هویت زنانه اسکلت از طریق معیارهای علمی باستان شناسان احراز شد و همزمان، تهران ۳ هزار ساله، ۷ هزار ساله شد. تا پیش از این کشف، عمر تهران از نگاه باستان شناسان، ۳ هزار سال بود.
این کشف نه به حقوق زن ربط دارد، نه به مناسبات اجتماعی در زمانی که اسکلت گوشت داشته، خون داشته، زنده بوده و زندگی می کرده است. اما ساکنان تهران امروز که می بینند تاریخ تولد شهرشان قدمت ۷ هزار ساله دارد، شگفت زده می شوند از این که در منطقه ای کهنسال از جهان که سرزمین شان است و این همه قرن دوام آورده، باید به جای اکسیژن دود به سینه بکشند، کابوس لوله های خشک و بی آب در آینده نزدیک آزارشان بدهد، زیر سلطه یک نظام سیاسی بی در و پیکر زندگی کنند، در هم بلولند و هر صبح ببینند شهرکی تازه، ساختمان هائی بی قواره، مدیرانی که چیزی نمانده یکدیگر را ببلعند، احاطه شان کرده است. به علاوه لشگر دردمندی از فقرا، معتادان، کودکان خیابانی، کودکان کار، زنان سرگشته برای یک لقمه نان و زندان های شلوغ!
ظریفی به طنز یا به جد، به کمک کامپیوتر این اسکلت را محجبه و زیبا تصویر کرده بود با این تاکید که خب جد و آباد زرتشتی ما بر حجاب تاکید داشته اند. کامنت های زیر این تصاویر، بر همین نکته مهر تایید می گذاشت. اسکلت در دستهای ما تبدیل شد به مانکن هائی که بلافاصله، پس از فرمایشات آقای خمینی، پیش از آن که زنان ایرانی حجاب اجباری را بپذیرند، آنها پشت ویترین ها با حجاب شده بودند. حال با یک مشت استخوان پاره که قدمت تهران را گزارش می دهد، مثل مانکن های دست ساز انسان برخورد می کنند و اندیشه های ابلهانه خود را به میراث فرهنگی شریفی که تاریخی 7 هزار ساله را زیسته و در زادگاه خود شاید سروری می کرده، به بهانه رسم حجاب در جمعی از زرتشتیان، تحریف می کنند. هنوز وقت نکرده اند تا کنار اسکلت، قراضه های چند گشت ارشاد را هم ترسیم کنند.
مقصود از این بازی هرچه باشد، طنز یا اعتقاد، حرکتی است بر ضد تمدن کهن ایران و شناسنامه و هویت تهران. شهری که در آن هفت هزار سال زیسته ایم، بالیده ایم، لذت برده ایم، انقلاب ها کرده ایم و در همه حال به اندازه ای خبط روی خبط مرتکب شده ایم که یادمان رفته است سالخورده ایم و خردمندی و پرهیز از هیجان های کودکانه، شایسته زندگی پیرانه سر ما نیست. به مویزی سردی مان می شود و به کشمشی گرمی مان می شود. شناسنامه خود را از فاضلاب خیابان مولوی پس از ۷ هزار سال بیرون کشیدیم. چگونه؟ به همت یک دختر جوان رهگذر در خیابان مولوی که در نقطه ای از فاضلاب چند سفال تکه پاره دید و بی تفاوت شانه بالا نینداخت. دست برد سفال ها را بیرون کشید و یک راست رفت به طرف سازمان میراث فرهنگی و تحویل داد. همین اقدام به ظاهر ساده، خط بطلان می کشد بر این عقیده رایج که ایرانیان پس از سرکوبی جنبش سبز، خودشان را باخته اند و در یک کمای عمیق فرو رفته اند. دختر جوان شاخصه بی تفاوتی را در هم ریخت. مگر باید فقط با کار سیاسی، حساسیت های ملی خود را نشان بدهیم؟. رد پای زن ۷ هزار ساله تهرانی را یک دختر جوان تهرانی پی گرفت.
علائم زن بودن اسکلت کشف شده که کارشناسان به آن استناد می کنند، از نظر من بی اندازه جالب است و نشان می دهد البته زن و مرد در خلقت با استخوان بندی متفاوت زاده شده اند، اما گزارشی علمی در دست نیست از این که فرودست جنس مرد، زاده شده باشند. این را القا کرده اند و به زور تبلیغات اسلامی و با پول نفت، اشاعه اش می دهند.
علائم اعلام شده توسط کارشناسان این هاست:
برجستگی های خفیف بالای ابروان
ضخامت کم جمجمه
حالت استخوان ماستوئید در استخوان گیجگاهی
عدم بیرون زدگی در قوس پائین رونده آرواره پایین
برجستگی خفیف در ناحیه چانه در استخوان آرواره پائین
از همه مهم تر وضع شیار سیاتیک در استخوان لگن. این شیار در جنس ماده در مقایسه با جنس نر بازتر است که فراهم کننده وضع مطلوب برای بارداری و زایمان است. این شیار در نمونه بررسی شده باز بوده و بر مونث بودن صاحب اسکلت دلالت دارد.
این ها را طبیعت قانونمند کرده، بی آن که به انسان ها حق بدهد تا تفاوت های جسمی را به سلیقه خود به صورت بی خردانه قانونمند کنند و زایش را که یک صفت جاودانه هستی است با مدعای ثابت نشده عقل بی بدیل مردانه، عامل تخفیف و تحقیر زن در احکام و قوانین و سنت و فرهنگ قرار دهند. خنده دار است که زنان نمی توانند ساز بزنند و آواز بخوانند و کنسرت بدهند. چرا؟ چون شیار سیاتیک در استخوان لگن در زن نسبت به مرد بازتر است، و برای زایش مطلوب است! بابا این که می شود حسن. قبح آن را از کجا درآورده اید؟
چون وضع شیار سیاتیک در استخوان لگن در زن نسبت به مرد، بازتر است، و قابلیت زایش دارد، خون بهایش نصف می شود، ارث و میراثش نصف می شود، بر آن موجود که درون همین شیار که باز است، رشد می کند و به دنیا می آید حق سرپرستی ندارد. قیمت دو تا چشم او مساوی است با قیمت یک چشم مرد و قیمت جانش مساوی است با قیمت بیضه چپ مرد.
اگر حالا سال ۱۳۷۹ شمسی بود و مسافران کنفرانس برلین در اختیار خدابیامرز قاضی حسن احمدی مقدس بودند، او همین اسکلت را تبدیل می کرد به اتهام و توی سر من می زد. کما این که یک روز از بازجوئی صرف این شد که ثابت کند زن ها مغزشان کوچک تر از مرد است و نباید حرفهای گنده گنده بزنند. یک پرینت در اثبات حرفهای بی سر و ته اش در دست داشت و پیاپی مثل آخوندهای روی منبر به اسامی چند پژوهشگر غربی استناد می کرد. هنوز خودم را نمی بخشم که از ترس به یادش نیاوردم که چون انقلاب شان ضد غربی است، و دادگاه اسمش دادگاه انقلاب اسلامی است، نمی توانند اسلامیت خود را با نظریه های دانشمندان غربی، آن هم به صورت گزینشی تعریف کنند. کاشکی زنده بود و ترور نشده بود تا با او از راه دور کل کل می کردم، البته با دل قرص که دستش به من نمی رسد.
خلاصه کنم. کسانی را با دست مبارک خود روی کار آورده ایم که بزرگترین هنرشان تا کنون این بوده که صنایع هسته ای برپا کنند. دچار این توهم بشوند که تاریخ ایران از روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شروع شده. همین توهم را تا جائی که توانسته اند به نسل های پس از انقلاب القا کرده اند. با ایجاد اختلاف کم نظیر طبقاتی، تعریف ظالمانه ای از اسلام ارائه داده اند. از عالم و آدم ارث پدر طلبکارند. بکلی یادشان رفته که ایران خیلی خیلی پیرتر از اسلام است. اگر نبود به باستان شناسان به ضرب شکنجه می گفتند جائی روی اسکلت زن ۷ هزار ساله تهرانی با “ت تو”، نشانه هائی از اسلام من در اوردی خودشان را نقاشی کنند.
ای دل غافل که آن قدر پیر بودیم و آن همه فریب خوردیم!