دکتر عباس میلانی، مدیر برنامه مطالعات ایرانی دانشگاه استفورد کالیفرنیا ومحقق موسسه هوور، درمصاحبه ای با روز در خصوص ضعف های ساختاری دستگاه سیاست گذاری آمریکا در رابطه با ایران در دهه اول انقلاب سخن گفته است. به اعتقاد میلانی سیاست خارجی آمریکا با تحولات داخلی ایران همخوانی ندارد. دکتر میلانی، در تحلیل اشتباهات دستگاه سیاست خارجی آمریکا از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون، این اشتباهات را ناشی از نداشتن شناخت کافی و نیز یک استراتژی دقیق می داند.
به عقیده شما طی دهه اول انقلاب، دستگاه سیاست خارجی آمریکا، چه اشتباهات مهمی را در خصوص تحولات مرتکب شده است؟
اگر دوران آیت الله خمینی را از ماه های قبل ازانقلاب شروع کنیم و جلو بیاییم، شاید مهمترین اشتباه سیاست آمریکا این بود که در مورد ایران اساسا سیاست دقیقی نداشت. در دوران کارتر، بین کاخ سفید و آقای برژینسکی در شورای امنیت ملی و وآقای سایروس ونس در وزارت امورخارجه، اختلاف نظر فاحشی در رابطه با ایران وجود داشت. این اختلاف نظر به اینکه شاه درسیاست ها و تصمیم هایش بیشتر وبیشتر بلا تکلیف و بلاتصمیم بماند، کمک کرد واین، نقش مهم - اگرچه نه تعیین کننده ای - در پیروزی انقلاب داشت. بعد ازآن هم به نظر من رفتار آمریکا درقضیه گروگان گیری، هم از طرف جمهوری خواه ها وهم از طرف دموکرات ها خیلی رفتار غریبی بود. یعنی اختلافاتی که بین دو حزب بود به مسوولان تندروی ایرانی فرصت داد که از ماجرای گروگان گیری به نفع اهداف داخلی خودشان استفاده کنند. به طور کلی، به نظر می رسد که از1977 به بعد آمریکا درمورد ایران سیاست و استراتژی مشخصی نداشته و تنها یک سری مواضع تاکتیکی داشته است است. موضوعی که باعث شده تا اشتباهات آمریکا ادامه پیدا کند و مثلا در جریان جنگ ایران وعراق واشنگتن به همسویی با صدام حسین بپردازد و به استفاده صدام از سلاح های شیمیایی واکنش نشان ندهد …
این “نداشتن استراتژی” در دوران انقلاب ایران چگونه در سیاست های آمریکا نمود داشت؟
مثلا از یک طرف به نظر می رسید دولت کارتر می خواهد به وضعیت حقوق بشر درایران کمک کند و از طرف دیگر تا مدت ها می خواست به هر قیمت از شاه دفاع کند. چنین رفتاری، هم باعث شد که انقلاب پیش برود وهم اینکه آمریکا اعتبارش را از دست بدهد. اینکه می خواهند به سمت تغییر اوضاع پیش بروند و یا اینکه هرجوری هست شاه را حفظ کنند مشخص نبود. پس از خروج شاه از ایران، نه به طور جدی در جهت بازگرداندن او کار کردند، و نه با مردم و انقلابیون ارتباط برقرار کردند. اگر چه بخشی ازهر دوکار را هم کردند.
دراین خطاهای انجام شده، کدام موارد ناشی از اطلاعات نادرست دستگاه سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران بوده است؟
من فکر می کنه همه موارد! اگر از آغاز شروع کنیم، یکی از اسناد خیلی مهمی که درخصوص سیاست آمریکا درقبال ایران وجود دارد، به گمان من گزارشی است که سولیوان در سال 1978 از ایران می نویسد. یعنی چند ماه قبل ازانقلاب. او می نویسد احتمال اینکه شاه را نتوانیم نگه داریم را باید جدی بگیریم - که این قسمت مهم نیست- اما می گوید نیرویی که می تواند هم ایران را متحد نگهدارد، هم طرفدار غرب باشد وهم دموکراسی بیشتری برای ایران بیاورد، نیروهای مذهبی هستند، روحانیون شیعه هستند. او می گوید ما در گذشته مطالعه کافی درمورد اینها نکرده ایم، اما حالا که مطالعه کرده ایم اینها می توانند یک جریان طرفدار غرب منادی دموکراسی باشند. این درحالی است که اگر واقعا اطلاعی از مواضع روحانیت می داشتند، فکر نمی کنم می توانستند در این توهم باشند که یا ایران را طرفدار آمریکا نگه خواهند داشت، یا ایران را به سمت دموکراسی می برند.
یا برای مثال، در ماجرای ایران - کنترا کسانی که به آمریکایی ها پیشنهاد میانجیگری بین آنها و حکومت ایران را دادند، ادعا داشتند که با مقامات ایرانی روابط گسترده ای دارند. درحالی که آنها تنها یک مشت دلال بودند که می خواستند از معامله اسلحه پول در بیاورند. آمریکا آنقدر اطلاعات نداشت که بداند آنها هیچ نفوذ سیاسی ای در ایران ندارند. درحمله عراق به ایران هم آمریکا به این امید به قول برخی به صدام چراغ سبزنشان داد که فکر می کرد این حمله باعث می شود رژیم سقوط کند ویک رژیم طرفدار غرب به سر کار بیاید. اینها مواردی هستند که نشان می دهد آمریکایی ها اطلاعات دقیقی در مورد اطران نداشته اند و براساس اطلاعات غلط سیاست های نادرستی اعمال کرده اند.
چه دلایلی باعث می شود که دستگاه عریض وطویل دیپلماسی و امنیتی آمریکا در گرفتن اطلاعات وتحلیل وقایع ناتوان بماند؟
دلیلش به نظرم من کاملا روشن است. اگر شما برگردید و اسناد وزارت امورخارجه و گزارش های سفارت آمریکا را دردوران شاه بخوانید، تفاوت عظیمی بین سال های قبل از 1966 وبعد ازآن مشاهده می کنید. تا سال 65، آمریکایی ها درمورد وضعیت داخلی ایران اطلاعات مناسبی داشتند. من درکتاب خود “معمای هویدا” سندی را آورده ام که نشان می دهد دستگاه سیاست خارجی آمریکا در سال 65 انقلاب ایران راپیش بینی می کند و می گوید در ایران طبقه متوسط، دانشجو و شهرنشین ناراضی هستند و اگر شاه دموکراسی نیاورد اینها شاه را سرنگون می کنند. اما از این سالها به بعد که در آمد نفت ایران افزایش یافت و شاه دیگر نیازی به کمک های مالی آمریکا نداشت، فشار آورد و آمریکا را وادارکرد که روابط خودش در سفارت را با اپوزیسیون ایران قطع کند. در نتیجه، در حالی آمریکایی ها تا سال 65 با اپوزیسیون ایران تماس داشتند وروایت آنها را ازتحولات داخلی می گرفتند و نبض جامعه دستشان بود، از این سال تا سال 79 که انقلاب پیروز شد، عملا گزارش هایی که سفارت از وضعیت داخلی ایران دارد، بر مبناهای دیگری استوار است؛ مثلا، میهمانی هایی که درآن افراد وابسته به رژیم حضور دارند یا گزارش هایی که ازطریق ساواک به CIA داده می شود. CIA و سفارت در این سالهای حق نداشتند با اپوزیسیون در تماس باشند. تا آنجا که سفارت را وادار کردند حتی با آدمی مانند علی امینی که زمانی نخست وزیر ایران بود گفتگو نکند و از65 به بعد اگر سفارت می خواست با او تماس بگیرد از طرف نفرسومی این کار را انجام می داد. در چنطن شرایطی واضح است که دولت آمریکا از اوضاع ایران بی خبرمی ماند.
البته این را هم بگویم که کشورهای دیگر غربی هم خیلی بهتر عمل نکردند. مثلا اگر شما گزارش های وزارت امورخارجه انگلیس را ملاحظه کنید، می بینید که آنتونی پارسونز سفیر انگلیس هم در سال 1977 می نویسد که در ایران وضع خوب است، اکثر مردم راضی هستند، ناراضی ها در اقلیت هستد، شاه ارتش وساواک وپشتیبانی سرمایه دار ها را دارد، و امثال اینها. برای اینکه تماس های آنها هم محدود شده بود.
نکته مهم دیگر این است که هم سفارت هم آمریکا وهم سیاست خارجی آمریکا و هم شاه در ارزیابی خود از جامعه ایران یک خطای عظیم کردند و فکر می کردند که رژیم یک دشمن مهم دارد وآن هم کمونیسم است و روحانیون نیز در این میان، در حالت کلی متحد رژیم هستند. به همین خاطر به روحانیون اجازه فعالیت، ایجاد مدرسه، تربیت کادر و جمع آوری پول از هوادارانشان را داد و ازسوی دیگر هم در زمان شاه با همراهی دولت به تعداد مساجد اضافه شد. به نحوی که افزایش تعداد مساجد دراین دوره شگفت انگیز است. در واقع از اینکه دشمن ونیروی علیه خودشان را به دست خودشان تربیت می کنند غافل بودند. آمریکا همین کار را در افغانستان هم انجام داده که گمان می کرد با کمک مسلمانان افراطی می تواند شوروی راشکست دهد، که شکست داد، ولی خوب همان افراطیون تبدیل شدند به یک دشمن که درنیروهای بن لادن متجلی شدند.
به عبارت دیگر شما معتقد هستند که سیاست های آمریکا در ایران درمجموع باعث تقویت بنیادگرایان مذهبی در ایران شده است؟
بله. من مشخصا در این تحلیل که اشغال سفارت آمریکا یکی از مهمترین اتفاقات لازم برای تثبیت قدرت روحانیون تندرو بوده هیچ شکی ندارم. به نظرم شکی نیست که اگر جنجال سفارت نبود حتی قانون اساسی جمهوری اسلامی شامل اصل ولایت فقیه [حق انحصاری روحانیون شیعه برای حکومت بر کشور] تصویب نمی شد. یادتان باشد در قانون اساسی ای که ابتدا تهیه شد و گروهی از میانه روها در پاریس تهیه کردند اصل ولایت فقیه وجود نداشت. قانون اساسی یک حکومت دموکراتیک متعارف بود. بعد که ماجرای گروگان گیری بپش آمد، نیروهای تندرو همه تلاششان را گذاشتند بر اینکه جنبه ضد امپریالیستی انقلاب را تقویت کنند، و از حزب توده گرفته تا مجاهدین همه رفتند پشت روحانیون تندرو و از اشغال سفارت پشتیبانی کردند و هوادار محاکمه گروگان ها بودند. البته به نظرم آمدن شاه به امریکا هم بهانه اشغال سفارت بود نه علت وجودی اش. اگر این اتفاق نمی افتاد، احتمالا نیروهای تندرو بهانه دیگری برای پیشبرد سیاست های داخلی شان پیدا می کردند.
به عقیده شما آیا آمریکا از ناکامی های گذشته خود در ایران تجربه کافی به دست آورده و آیا اکنون شناخت بیشتری ازمسائل ایران دارد؟
نه. دلیلش هم روشن است. آنها نه در ایران سفارت دارند، و نه در ربع قرن اخیر تلاش کافی برای تربیت کادرعلمی متخصص ایران انجام داده اند. نتیجه این است که خیلی از اجزای سیاست خارجی آمریکا با شرایط داخلی ایران همخوانی ندارد. مثلا این تحریم نیم بند آمریکا به نظرم واضح است که کمک می کند به مسوولان ایرانی که بی کفایتی اقتصادی خود را توجیح کنند و به این که یک سری از وابستگان حکومت ثروتمند تر شوند، و عملا سود دیگری ندارد. خیلی موثرتر از آن، می توانست همان چیزی باشد که مثلا گنجی به آن اشاره کرد که اگر شما جلوی سفر مسوولان ایران را به خارج از کشور بگیرید خیلی موثرتر است نسبت به اینکه یک تحریم نیم بند بکنید. یا مثلا قضیه این اعلام کمک 75 میلیون دلاری برای “نیروهای دموکراسی خواه ایرانی”. با درنظر گرفتن این موضوع که حکومت های استبدادی هراس بسیار زیادی نسبت به مقوله “توطئه خارجی” دارند، آیا منطقی است که دولت آمریکا اعلام کند 75 میلیون دلارمی خواهد به نیروهای دموکراسی خواه خارج و داخل ایران کمک کند؟ کدام کشوری اینچنین کمک هایی را از سوی دولت های خارجی تحمل می کند؟ هیچ کشوری. به نظرم این سیاست ها ناشی از بی اطلاعی از شرایط داخلی ایران است و تنها فشار حکومت بر نیروهای داخلی را بیشتر می کند. من فکر می کنم این تهدید هایی هم که به جنگ می شود نتیجه اش کمک به تقویت تندرو ها و ایجاد فضای رعب واستبدادی است که آنها آن را طلب می کنند.
به جای این کارها باید ابتدا شناخت از ایران افزایش بیابد. وقتی آمریکا با شوروی مساله داشت، میلیون ها دلارپول خرج کردند دردانشگاه های آمریکا که متخصص، زبان شناس و انسان شناس تربیت کنند و به همین جهت برای هرجنبه از شوروی متخصصین بسیاری داشتند. اما درمورد ایران خلاف این مساله اتفاق افتاد. یعنی تعداد مراکز ایران شناسی وکرسی های تدریس به جای افزایش، تقلیل پیدا کرد.
آیا شناخت غلط از طرف مقابل، به همان شدت که در آمریکا مطرح است، در ایران هم وجود دارد؟
در شرایط شناخت نا کافی، ضرری که به طرف ایرانی می خورد بیشتر است. چرا که جامعه آمریکا، جامعه بازی است. کافی است که عده ای متخصص روزنامه های آمریکا را دنبال کنند تا بخش مهمی از تحولات آمریکا را به شما می گویند و توضیح بدهند که چه اتفاقی دراین مملکت می افتد. اما چون ایران جامعه بسته ای است، شناختش از آن بسیار بسیار دشوارتر است. مگر آنکه متخصصینی باشند که کار و فکر وذکرشان این باشد که این زبان و رفتار پیچیده سیاسی که ایران وجود دارد را تفسیر کنند که متاسفانه چنین افرادی بسیار کم هستند. شما نمی توانید با کسی را بطه ای درست را تنظیم کنید بدون اینکه چیزی در مورد او بدانید.