۸۸، در آینه جنبش زنان

آسیه امینی
آسیه امینی

سال 88 با همه سختی ها و هزینه های سنگینش، با همه تب و تابها و خیابانهای سرخش در حال سپری شدن است. معمول است که در چنین روزهای آخر سال، روزنامه ها به جای خانه تکانی، خبرتکانی می کنند. اخبار یک سال گذشته را از پستوی بایگانی ها بیرون می کشند، با تحلیل و تفسیر از آن غبار روبی می کنند و به استقبال سال نو می روند. بر همین سیاق، من هم در چند سطر برانم تا به برخی از رخدادهای حوزه زنان در سالی که گذشت اشاره کنم.

من سال 88 را برای جنبش زنان، کاری پر کار، پر نتیجه و البته پر هزینه می دانم و با عده ای که این جنبش را در گذرگاه فعلی دارای قدرت تاثیرگذاری لازم ندیده اند، موافق نیستم. اما پیش از هر چیز برآنم تا مروری بر رخدادهای این حوزه داشته باشم.  برای اینکه از نظر زمانی مسائل را دسته بندی کنیم من سه تاریخ را در سال گذشته در نظر می گیرم؛ پیش از انتخابات، همراه شدن با جنبش سبز و حوادث پس از آن، موقعیت کنونی  و چشم انداز آینده.

 

زنان و انتخابات

وارد شدن جنبش زنان به بحثهای سیاسی، لابی گری و گفت و گوی سیاسی حول مسائل زنان، همواره موضوع پر بحثی در گفت و گوهای درونی جنبش زنان بوده است. عده ای بر این باورند که اصولا وارد شدن به گفت و گو با جریانهای سیاسی یا لابی با سیاستمداران برای طرح مسائل زنان، راهی بخطاست و باید از آن پرهیز کرد. اگرچه برخی استدلالها پیرامون این نظر، معطوف به این است که بهتر است جنبش، ماهیت اجتماعی خود را بر مبنای نفوذ در لایه های اجتماعی حفظ کند و به جای چانه زنی با سیاستمداران، به روشنگری و آگاه سازی افراد جامعه بپردازد و سعی بر فرهنگ سازی و هنجار شکنی داشته باشد، اما نمی توان نادیده انگاشت نگاه کسانی را که پرهیز از گفت و گوی جنبش زنان با افراد دارای قدرت سیاسی را بنوعی تهدید ماهیت سکولاریستی جنبش می دانند. به این معنی که چون حکومت ایران را دارای ماهیت دموکراتیک نمی دانند که در ذات خود برابری جنسیتی - واصولا برابری را - برنمی تابد، و از آنجا که بخش عمده ای از مسائل و مصائب زنان در کشور ما ناشی از نابرابری جنسیتی قوانین منشعب شده از شریعت است، سکولاریزم را تنها راه برون رفت  از بن بست حقوقی زنان در جامعه ایرانی دانسته و همه گونه گفت و گو و لابی با افراد داخل حکومت یا نزدیک به حکومت را راهی محکوم به شکست می دانند. 

از این منظر، ائتلاف زنان برای طرح مطالباتشان در فرصت انتخاباتی، فارغ از ارزیابی های محتوایی وارد بر آن، از دو نظر حائز اهمیت بود؛ یکی نزدیک شدن فعالان جنبش زنان با زنانی که در حوزه سیاست فعال بودند و توافق بر سر اینکه از این هم اندیشی، مسایل زنان، بدون گرایش سیاسی و تنها با تکیه بر حقوق زنان بیرون برود که نشانه آن انتخاب شعار “ ما به مطالبات زنان رای می دهیم” بود.

از نظر من هم اندیشی زنانی  با گرایش های مختلف سیاسی و ایدئولوژیک و اجماع بر سر فراتر بودن حقوق زنان نسبت به گرایش های فردی و حزبی، به تنهایی یک اتفاق بود. ویژگی دوم این ائتلاف، وارد کردن گفتمان جنسیتی به مبارزات انتخاباتی بود که تا پیش از آن، هرگز، چنین محور توجه درفرصت های انتخاباتی قرار نگرفته بود. درواقع زنان با پرهیز از وارد شدن به مناسبات سیاسی، مناسبات سیاسی را در چالش با نابرابری های جنسیتی در جامعه قرار دادند و سیاستمداران را وادار به موضع گیری در برابر آن کردند.

شاید اگر اوضاع در ماه های بعد از انتخابات به گونه ای دیگر پیش می رفت، این روزها شاهد دستاوردهای دیگری از این ائتلاف بودیم.

 

زنان و جنبش سبز

جنبش سبز تا پیش از انتخابات، بیش از آنکه یک جنبش جنسیتی یا مردمی باشد، یک حرکت سیاسی  بود که با تاکید بر نمادهایی مثل رنگ و شعار و سرود و سایر ابزار بسیج کننده و هویت دهنده در صدد کسب آرای سیاسی برای میرحسین موسوی بود. من برای تمایز قائل شدن بین این حرکت و جنبش سبز، از آن به نام حرکت سبز نام می برم. دلیل اینکه حرکت سبز را یک رفتار یا یک اتفاق سیاسی می دانم نه حرکت اجتماعی ( اگر چه با اقبال عمومی فراوان همراه بود)،  این است که مبنای تصمیم گیری و موتور حرکت آن افراد سیاسی ( برنامه ریزان ستادی )، با هدف سیاسی مشخص ( کسب قدرت سیاسی) و روشهای تبلیغاتی سیاسی بودند. برای مثال دو برنامه دیوار سبز انسانی در خیابان ولیعصر و همایش ورزشگاه شیرودی دو نمونه برنامه ریزی شده ای هستند که اگرچه با استقبال و هیجان مردمی زایدالوصفی همراه بودند اما نمی شود نام آن را جنبش مردمی نهاد. حتی حضور مردمی که سبزپوش، تا پاسی از شب در خیابانهای تهران و سایر شهرها به بحث و جدل سیاسی، یا پایکوبی! می پرداختند بیش از آنکه ناظر بر هدف سیاسی مشخصی باشد، دلیلی بر التهاب درونی جامعه بود نه اینکه نشانی از جنبش مردمی باشد.

اما بعد از انتخابات و به ویژه از زمانی که مردم با خواسته ای مشخص، (رای من کو) پرچمدار اعتراض ها شدند و پس از بازداشتهای گسترده فعالان سیاسی، موتور حرکت جنبش، از رهبران سیاسی به لایه های اجتماعی منتقل شد. از اینجا به بعد است که بدون اینکه “ افراد” رهبری مستقیم رخدادها را به عهده بگیرند، اتفاق ها یک به یک، با برنامه ریزی جمعی و بر اساس پیشنهادهای مطرح شده رخ می دهند. از اینجاست که پرهیز از خشونت، اصرار بر مسالمت جویانه بودن اعتراض، تلاش برای نپذیرفتن نقش قربانی و اعتراض به آن، تلاش برای اطلاع رسانی در مورد مسائلی مثل تجاوز که همواره در کشور ما یک تابو بوده است، رهبری غیر متمرکز و…. رفته رفته به جنبش سبز ویژگی هایی می دهد که پیش از آن و به ویژه در ده سال اخیر در جنبش زنان تجربه شده و از این روست که برخی، براین باورند که جنبش زنان ماهیتا زنانه است نه اینکه زنان در آن حضور دارند یا هزینه داده اند.

اما حضور فعالان زن در جنبش سبز، اگر چه تا مدتی باعث شد که خواسته های جنسیتی در رونمایی خواسته های سیاسی در خیابانها و عرصه های عمومی، به لایه های زیرین اعتراض برود، اما برخی از فعالان زن، دهه ای بعد از انتخابات، با وجود تهدیدهایی که از فعالان سیاسی، به کنشگران مدنی متمایل می شد، در صدد برآمدند تا گروه های کوچک زنانه ای برای پاسخگویی برای طرح مسائل روز زنانه بیابند.

یکی از این گروه ها ی زنانه بر آن شد تا با شناسایی خانواده هایی که فرزندانشان را در خیابانها از دست داده بودند، از زبان مادران آنها سخن بگوید و اجازه ندهد لباس قربانی، که حاکمیت ایران در سی سال گذشته بر تن بسیاری از خانواده های سیاسی کرده است، دوباره بر تن ایشان پوشانده شود. برخلاف تصور بسیاری از نویسندگان و تحلیلگران مسائل زنان، گروه مادران عزادار، مادرانی نبودند که فرزندانشان در خیابانها یا در زندان شهید شده بودند بلکه گروهی از زنان بودند که اجازه ندادند صدای خانواده های شهید داده، در هیاهوی اعتراض و سرکوب و تهدید گم شود.

این نقش، به نظر من هرچند به خاطر تهدیدهای موجود با حضور پر شمار زنان همراه نبود اما شدت تاثیرگذاری اش به حدی بود که خیلی زود با اقبال بسیاری از فعالان زن دیگر در کشورهای دیگر همراه شد و موج جدیدی از خبرها را در مورد خانواده های سوگوار و آسیب دیدگان حوادث اخیر در سطح جامعه ایجاد کرد.

گروه دیگری از فعالان زن نیز در همین دوره کمیته ای به نام “ همبستگی زنان علیه خشونتهای اجتماعی” تشکیل دادند  که اگر چه نامهای آشنای جنبش زنان در آن حضور داشت و اگرچه بیانیه اولیه آن گامی محکم و چندسونگر بود اما به هر دلیل نتوانست به عنوان یک اهرم تاثیرگذار عمل کند.

حضور زنانه دیگر، تلاش خانواده های زندانیان سیاسی برای تاثیرگذاری بر جامعه از طریق نوشتن نامه های سرگشاده ای بود که بخشی از تاریخ مکتوب جنبش سبز محسوب می شود. نامه های عاشقانه همسران زندانیان سیاسی، اتفاقی بود که فضای رعب انگیز سرکوب را می شکست و جدا از بهانه ای برای اطلاع رسانی درباره زندانیان، به مردم دلگرمی و امید می داد و در برابر ترویج خشونت که لازمه سرکوب است، می ایستاد.

 

امروز، فردا

اما بسنده کردن به این ویژگی های زنانه یا رفتارهای زنان، چیزی از مسوولیت فعالان زن در پی گیری مطالبات جنسیتی شان نمی کاهد. انتقادی که در برخی نوشته ها از فعالان جنبش زنان شده، ناظر به همین انتظاری است که جنبش زنان در مقاطع مهم و حساس اجتماعی ـ سیاسی داشته و از سر تجربه های فراوان، به این نتیجه رسیده است که باید “راه خود” را از میان همه گزینه های موجود برگزیند و صدای مستقل خود را داشته باشد. درواقع نگرانی این زنان، از این است که اولا دستاوردهای سالها مبارزه زنان برای حقوق جنسیتی شان در مسیر همگام شدن و همصدا شدن با کسانی که برای رسیدن به دموکراسی مبارزه سیاسی را در پیش گرفته اند، رنگ نبازد. و دوما تلاش کنشگران زن در چند ساله اخیر از آنها در جامعه ایجاد انتظار کرده است. بسیاری، بعد از حوادث اخیر انتظار موضع گیری های مشخص یا اعتراض های تصریح شده از فعالان زن داشته اند. من نه این توقع را توجیه می کنم و نه آن را رد می کنم. بلکه تنها برانم که بگویم این توقع وجود دارد و پاسخ روشنی هم دریافت نکرده است.

و البته این انتظارها در شرایطی مطرح می شود که علاوه بر آنچه که در بخشهای اول و دوم گفته شد، بیانیه هایی نیز در مقاطع مختلف منتشر شد که امضای فعالان جنبش زنان یا برخی از فعالان را با خود داشت. مهمترین این بیانیه ها از نظر من بیانیه اعتراض به تصویب لایحه حمایت از خانواده بود که با بیش از 2200 امضا همچنان منتقدان به این لایحه را به ادامه اعتراض فرامی خواند. سایر بیانیه هایی که در این زمینه منتشر شد، به ویژه  بیانیه موسوم به پنج ماده ای از این زاویه که  نظر بسیاری از فعالان جنبش زنان، به ویژه در داخل ایران را نمایندگی نمی کرد در داخل شبکه های اجتماعی زنان نیز با انتقادهایی روبرو شد و نتوانست حتا داخل جنبش زنان نیز اتفاق نظری را ایجاد کند. نامه به رهبران جنبش سبز نیز اگر چه در زمره بیانیه فعالان محسوب نمی شود و نام نامه بر آن است با این استدلال از سوی برخی از فعالان جنبش زنان که هویت نویسندگان نامه معلوم نیست،  روبرو شد، هرچند که به نظر می رسد توانست بر مخاطبان اصلی اش تاثیر داشته باشد.

یکی از  تحلیل های موجود در باره بیانیه های جنبش زنان در چند ماه اخیر، مقاله زیر است که خواندن آن را توصیه می کنم :

http://www.sign4equality.info/spip.php?article5573

شاید بخشی از انتقاد از خود، چه در این مقاله و چه در مقاله جلوه جواهری جدا از توقعی که فعالان جنبش زنان از خود دارند، به این واقعیت غیر قابل انکار برگردد که فضای تهدیدآمیز موجود به هر حال باعث پراکندگی نیروهایی شده است که پیش از این دستکم امکان دسترسی به هم را داشتند. این امکان چه به طور فیزیکی و چه مجازی در ماه های اخیر یک سد بزرگ ایجاد کرده است. دیگر اینکه بخشی از بدنه جنبش، به طور مستقیم در خط مقدم درگیری با سرکوبگران بوده و طبیعی است که در این شرایط ناچار است پیش از هر چیز در فکر تامین امنیت جانی خود و نزدیکانش باشد. به طور مثال بازداشتهای فعالان کمپین یک میلیون امضا همچنان ادامه دارد و هر بازداشت، به معنی صرف نیروی انسانی چندین نفر برای پی گیری وضعیت فرد زندانی است. و البته اگر بنا باشد یک جوالدوز به دیگران بزنیم لازم است یک سوزن هم به خودمان بزنیم و از یاد نبریم که جنبش زنان نیز مثل همه گروه های اجتماعی و سیاسی موجود در جامعه ایرانی درگیر ادبیات سلطه است. ادبیات سلطه که میراث سالها استبداد در کشور ماست، حتا اگر به دنبال کسب قدرت سیاسی نباشیم و نام قدرت اجتماعی برخود بنهیم، باز یکی از اصلی ترین مشکلات درون جنبشی ماست که بخش عمده ای از نیروهای ما را صرف خود می کند، و  باعث ریزش نیروهای با تجربه و گاه گمراهی نیروهای تازه نفس می شود. باعث نادیده گرفتن و حذف تلاشهای دیگرانی که در مسیر اختلافها حکم رقیب را پیدا کرده اند می شود و…

با این همه من بسیار امیدوارم. زیرا بدون شک دموکراسی از همین نفی “من بزرگ” شروع می شود.  اگر چه در جنبش زنان هنوز صدای این “من بزرگ” شنیده می شود اما فعالان زن پرشمارتر از هر زمان دیگری از این تجربه ها درس می گیرند تا به سمت برابری پیش بروند.

 

آن سوی آب

در بحبوبه اتفاق های داخل ایران، برخی از فعالان زنی که در شرایط بحرانی ناچار به ترک وطن شده بودند نیز بیکار ننشستند. فراخوان آنها برای حمایت از آزادی و برابری جنسیتی در ایران، خیلی زود از سوی بسیاری از نهادها و سازمانهای مدافع حقوق زنان در سراسر دنیا پاسخ داده شد و روز 8 مارس 2010 بیش از 1350 مدافع حقوق زن در سراسر دنیا اعلام کردند که این روز را روز همبستگی با زنان ایران نامیده اند و بسیاری از برنامه های تدارک دیده شده برای این روز نیز به مساله زنان ایران اختصاص یافت.

اما مجموعه فعالیتهای انجام شده در سال 88 از سوی فعالان جنبش زنان، همچنان این سئوال را بی پاسخ گذاشته است که آیا زنان برآنند تا با همان شیوه های پیشین و در قالب کمپین ها و ائتلافهایی که مطالبات زنان را پی گیری می کنند، به چانه زنی با هیات حاکم در ایران بپردازند یا اینکه چالش های سیاسی امروز در ایران، نیازمند بازنگری در شیوه ها و روشهای پیشین است. این سئوالی است که پاسخ آن را در سال 89 باید دنبال کنیم.