قربانی عاشورای ۸۸ شدند؛ خانوادهای که اعضایش بیش از ۵ سال است در زندان به سر میبرند، پدر دچارآلزایمر شده، مادر تا مرز فلجی پیش رفته و پسر از ناراحتی روده رنج میبرد.
خانواده دانشپور مقدم روز عاشورای ۸۸ در منزل شخصیشان بازداشت شدند. میثم دانشپور مقدم یکی از اعضای این خانواده، فروردین ۸۹ در مصاحبه با “روز” از صدور حکم اعدام به اتهام محاربه و ارتباط با سازمان مجاهدین خلق برای اعضای خانواده اش خبر داده بود. او بارها در مصاحبه با “روز” تاکید کرده بود که پدر، مادر و برادرش هیچ گونه ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق نداشته و تنها به دلیل سفر به عراق و دیدار با دیگر فرزند این خانواده که عضو سازمان مجاهدین خلق است بازداشت و با چنین اتهامات سنگینی مواجه شده اند.
هفته گذشته بهمن احمدی امویی، روزنامه نگاری که بیش از ۵ سال و ۴ ماه را در زندان های اوین و رجایی شهر سپری کرده در مصاحبه با “روز” گفته بود: “آقای دانشپور مقدم در بند ۳۵۰ اوین دروضعیتی است که آلزایمر گرفته. او حتی پسر خودش را که در زندان و در همان اتاق است نمی شناسد و به یاد نمی آورد. ولی آزادش نمی کنند”.
از همین رو رفته ام سراغ میثم دانش پور مقدم و با او درباره اعضای خانواده اش در زندان گفت و گو کرده ام.
او درباره وضعیت پدرش، محسن دانش پور مقدم می گوید: پدر دچار بیماری دلیریوم، نوعی فراموشی و گیجی حاد، شده. شرایط اش حاد بود و روز به روز هم بدتر می شود حتی اصلا کنترل ادرار ندارد. مسیرها را گم می کند و منتظر کسانی است که سالها پیش فوت شده اند. روز به روز هم بدتر می شود. زبان شان خیلی سنگین شده و حالت کسانی را دارد که سکته مغزی کرده اند. در راه رفتن تعادل ندارد و زمین می خورد. پدر من ۷۱ سال دارد. قبل از زندان هم مشکل روحی و جسمی داشته، اما الان خیلی وضعیت حاد است. جدیدا لرزش خیلی زیادی در بدن دارد بخصوص در دستان اش و می گویند این شروع پارکینسون است.
او می افزاید: هربار مراجعه می کردیم، دکترها می گفتند باید از آن محیط خارج شوند و راه دیگری برای نجات نیست. به علت گرفتگی یکی از رگهای گردن در شرف سکته مغزی بود. طی ۵ سال ما اجازه نداشتیم پدر را پیش دکتری که خودمان وقت میگرفتیم ببریم اما به هر حال دادستانی اجازه داد پدر به بیمارستان برود. انژیوگرافی قلب شد، آنژیوگرافی مغزی شد که رگ گردن باز شود و خطر سکته مغزی کنترل شود. بعد یک سری داروها برایشان تجویز شد تا وضعیتشان کنترل شود. اما همچنان این مشکل دلیریوم هست و صبحها که بیدار میشود خیلی بدتر است. چیزهایی را که دکتر میگوید نمیتواند به یاد بیاورد یعنی وقتی او را میبرند بیمارستان و برمیگردانند نمیتواند بگوید چی تجویز کردهاند.
میثم دانشپور مقدم توضیح میدهد که قلب پدرش از زمانی که زندان بوده دو بار آنژیو شده و ۳ فنر گذاشتهاند.
او میگوید: متاسفانه پدر در این شرایط است. ما خیلی دنبال این هستیم که بتوانیم برای او شرایطی ایجاد کنیم که همکاری شود، دیگر شکستن حکمی را هم که بیدلیل ۵ سال پیش صادر شد نمیخواهیم، فقط آزادی پدرم را میخواهیم. آدم ۷۱ ساله نه خطری برای اجتماع دارد نه خطری برای حکومت و نه هیچ کس دیگر. او از عهده کارهای خودش هم بر نمی آید لذا ما امیدواریم هرچه زودتر پدرم را از زندان آزاد کنند. به ارگان های مختلف که مراجعه می کنم می گویم حداقل اجازه دهید ماهها یا سالهای اخر عمرش را در آرامش باشد، بیاید بیرون و او ر ا مداوا کنیم. ببریم تحت نظر پزشک متخصص. الان واقعا من نمی توانم به حرف پدرم وقتی او را از زندان می برند دکتر و می گوید گفته فلان قرص را بخور اعتماد کنم. واقعا نمی دانم می توانم به این قرص ها اعتماد کنم یا نه چون پدرم حتی من را هم فراموش می کند.
محسن دانش پور مقدم حکم اعدام دارد. فرزندش می گوید: پدرم همچنان حکم اعدام دارد. الان در زندان به پدرم می گویند بلاتکلیف. ما هم که به دادستانی مراجعه می کنیم می گویند همچنان حکم اعدام است.
مطهره (سیمین) بهرامی اما در حال حاضر بیرون از زندان است؛ همسر محسن دانش پور مقدم و مادر میثم که در باره وضعیت او توضیح می دهد: پزشکی قانونی و کمیسیون پزشکی برای مادرم عدم تحمل کیفر صادر کرده اند و الان با توقف حکم بیرون است. منتظریم قاضی حکم بدهد. در واقع ایشان با توقف حکم بیرون آمده یعنی دو ماه توقف حکم داده اند که کمیسیون پزشکی و پزشکی قانونی نظر بدهند اگر آزاد شد که هیچ، اگر نه این دو ماه به انتهای حکم شان اضافه می شود.
فرزند مطهره بهرامی می گوید: مادرم در شرایط بسیار بد فیزیکی و در شرف فلج شدن است. او در زندان که کاملا غیرمتحرک بود. رماتیسم مفصلی دارد که تمام بدنش را گرفته و در حالت فعال است. پزشکان پزشکی قانونی و پزشک های خود مامان می گویند نباید به هیچ عنوان در شرایط استرس قرار بگیرد چون وضعیت اش بدتر می شود. انحراف ستون فقرات ایجاد شده و کانال نخاعی دچار مشکل شده که باعث عدم توانایی در تحرک و درد شدید در ایشان شده. آرتروز زانو و گردن و دیسک کمر، مشکل چشم و یکسری مشکلات دیگر دارد. مادرم هم ۶۱ سال دارد. دو ماه پیش بود که توقف حکم دادند بیاید بیرون و پی گیری کمیسیون پزشکی شود که شد و رای به عدم توان کیفر دادهاند. در حال حاضر ما این رابه دادستانی ارائه کردهایم وآنها هم ارسال کردهاند به دادگاه. حالا قاضی باید بر این اساس حکم بدهد و امیدواریم حکم آزادی صادر شود.
مطهره بهرامی هم به اعدام محکوم شده بود اما حکم او در دادگاه تجدید نظر به ۱۰ سال حبس تغییر یافت.
احد دانشپور مقدم فرزند محسن دانشپور مقدم و مطهره بهرامی دیگر عضو زندانی این خانواده است. او هم با حکم اعدام در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر میبرد و برادرش میثم میگوید که او نیز وضعیت جسمانی مساعدی ندارد: برادرم هم ناراحتی روده دارد، توانایی خوردن هر چیزی را ندارد و جذباش هم برای او خیلی سخت است. خیلی اذیت میشوند موقع بازداشت – ۹۰ کیلو بود الان شده ۴۰- ۴۵ کیلو. در شرایط خیلی حادی است اگربه وضع او رسیدگی نشودمی تواند منجر به سرطان روده شود. فعلا درزندان دارومی خورد و به بیمارستان هم اعزام شده. همسرش هم شرایط مشابه او را دارد و به پولیپ روده مبتلاست.
همسر احمد دانش پور مقدم، ریحانه حاج ابراهیم است. دختر جوانی که با مطهره بهرامی نسبت خانوادگی داشته و روز عاشورا در منزل آنها و به اتفاق آنها بازداشت شده است. او و احمد دانش پور مقدم در زندان ازدواج کرده اند. ریحانه نیز ابتدا به اعدام محکوم شده بود اما در دادگاه تجدید نظر حکم او به ۱۵ سال حبس تعزیری تغییر یافت. هادی قائمی دیگر زندانی سیاسی است که همراه با این خانواده و روز عاشور ای ۸۸ بازداشت شده و از آشنایان خانوادگی خانواده دانشپور مقدم است. او نیز ابتدا به اعدام محکوم شده بود اما در مرحله تجدیدنظر به ۱۵ سال حبس تعزیری در زندان گنبد محکوم شد ودر حال حاضر در آنجا زندانی است.
میثم دانش پور مقدم می گوید: یک برادر من جزو سازمان مجاهدین خلق است،خب هر انسانی آزاد است راه خودش را انتخاب کند اما هیچ یک از اعضای خانواده من هیچ ارتباطی با این مساله نداشته اند. تنها به واسطه اینکه 3 روز پدر و مادر من رفتند و ایشان را دیدند این مسائل ایجاد شد. ما نه هوادار چنین سیستمی هستیم نه فعال نه هیچ چیز دیگر. واقعا در حق خانواده ما زیاده روی و ظلم شد.
او پیشتر نیز به “روز” گفته بود: اعضای خانواده من هیچ جرمی مرتکب نشده بودند که مستحق چنین اتهام و چنین حکم و رفتارهایی باشند. مادر من تیرماه ۸۷ برای دیدن برادرم به عراق سفر کرده بود. برادر من در اردوگاه اشرف به سر می برد و هیچ گونه ارتباطی با خانواده نداشت، ما هم به هیچ عنوان عقاید سیاسی او را قبول نداشتیم اما بالاخره مادر است و طاقت نمی آورد. او صرفا برای دیدار با برادرم به عراق رفت و برگشت. از تیرماه ۸۷ هم هیچ مشکلی پیش نیامد تا عاشورای ۸۸ که ریختند خانه ما و اعضای خانواده را بازداشت کردند. در حالیکه آنها هیچ گونه فعالیتی نداشتند و تنها مساله، همان سفر مادرم به عراق برای دیدار برادرم آن هم در سال ۸۷ بوده است.