یک: فردا بیست وپنجم خرداد است. تجربه درخشان راهپیمایی۲۵ خرداد برای مردم فراموش نشدنی است. آن ها پس از سالیانی دور، دوست داشتن دیگران(همبستگی اجتماعی) و شهرشان را تجربه کردند. در میانه انبوهه، جمعیت- برای اولین بار- شهرشان را به خانه خویش مبدل ساختند و شهروند شدند. شاید دادخواست فرجامین “ولادیمیر درملوگا” کارگر برق کار راه آهن که در ماه اوت سال ۱۹۶۸همراه با شش تن دیگر به علت انجام تظاهرات اعتراضی در میدان سرخ مسکو توسط خروشچف اعدام شد، زبان گویای مردمی باشد که از زیرزمینها، به بیرون سرک کشیدند:
“من در طول عمر آگاهم و از روزی که خود را شناختم آرزو داشته ام یک شهروند باشم (یعنی شخصی که با غرور و به آرامی اندیشه خویش را بیان می کند). من برای ده دقیقه، در طول تظاهرات، یک شهروند بودم.”
طغیان پرومته ای که از درون روح و جان انسان عادی کوچه و خیابان فوران کرد، اقدامی عمومی بود برای تولید فضا. آن ها فضاهای عمومی فاقد حیات عمومی شان را زندگی و حیات بخشیدند. تهران شهری است که تجربه زندگی شهری در آن به ندرت یافت می شود. در واقع ما جایی برای گردهم آیی شهری نداریم. از ترس معتادها و مواد فروشها و طرحهای پاکسازی به پارک نمیرویم، به خاطر تماشاگرنماها به ورزشگاه، سینما رفتن هم با وجود سیدیهای ارزان دست فروشها کاری احمقانه به نظر میرسد، بلیط تئاتر هم که یا آنقدر گران است یا نایاب که اساسا به ما نمیرسد. پس حیات عمومی را ما کجاها تجربه می کنیم؟ توی ترافیک رعب آورماشینها و مترو؛ و آن زیرزمین در خانههای دربسته و اقوام و دوستانی که آرام میآیند و آرام میروند. “آگورا” ی ما در تهران درمهمانیهای شبانه چند نفره خلاصه میشود. در این وضعیت تظاهرات خیابانی در واقع نوعی بازگشت به آگورای نداشته بود. انسانهای زیرزمینی تهران برای اولین بار حیات عمومی را در خلال راهپیماییهایشان در شهر تجربه کردند. وقتی به خیابانها پا میگذاشتند و بی اعتنا به هر آنچه که تا پیش از این آنها را میترساند(منزلت اجتماعی، ثروت، مناصب کاری، پلیس و…) به پیش میرفتند، در حقیقت به تولید اثر هنری مشغول بودند. آنها برای بازپس گیری خیابان و بازگرداندن شادی و امید فوران کردند؛ فورانی برای احیای حیثیت از دست رفته و شهرشان. آنها وقتی فریاد میزدند: رای من کجاست؟ درواقع می گفتند: حیثیت من کجاست؟ و خطاب شعارشان هم کناردستیشان بود، هم خیابان و هم امر مسلط. فریادی که از درون زندگیشان بر میخاست: سیاست- زندگی.
دو: “آن رویدادی که میخواهد فراموش شود، به یاد آورده میشود”.
شش سال از خرداد۸۸ گذشته است و همچنان آن “شور” به یاد آوردهمیشود، هرچند خودش کمسو شدهاست. خانهها و شب نشینیها و فضاهای مجازی بیش از هر زمانی پر است از خاطرات آن روزها. به یادآوردن، همواره عکسالعملی است دربرابر نیروهایی که فراموشی را طلب میکنند. به نوعی هم در دوران احمدی نژاد و هم در دوران روحانی، نیروهای سیاسی مستقر در دولت البته به دلایل متفاوت، خواستار فراموشی ۸۸ بودهاند. شکل حزبی نیز این میل به فراموشی را پیدا کرده است؛ حزب ندای خرازی چیزی نیست جز حزب خفقان یادآوری ۸۸. در واقع نسبت بین حافظه و فراموشی نیز نسبت بین نیروهای واقعی و نزاعهای سیاسی موجود است.
بعداز سال ۱۹۶۸ جوانان آلمانی و حتی فرانسوی شروع کردند به یادآوری دوران نازیسم و مقابله با فراموشی برنامه ریزی شده دولتهای اروپایی و تلاش کردند سکوت نسبت به آن را بشکنند. دولتها میگفتند ما برای ساختن و پیشرفت (برای آینده) نیازمند فراموشی نازیسم هستیم. عکس العمل جوانترها اما نقل روایتهای متعدد از آن دوران و پیش کشیدن این موضوع بود که برای بازنگشتن مجدد نازیسم باید از آن سخن گفت و اینکه باید مسئولیتمان را در آن فاجعه روشن کنیم.
توانایی یادآوریِ یک رویداد جمعی -یعنی مقاومت در برابر فراموشی- نیز پدیدهای جمعی است. این توانایی محصول یک فاصلهگیری و البته مهیا شدن شرایط یادآوری است. پایان دوران نکبت احمدی نژاد و کمی امیدواری پیدا کردن افراد در دوران جدید در خاطرهنویسیهای فراوان امسال ما درباره خرداد ۸۸ بی تأثیر نبوده است. نکته جالب این است که اکثر روایتهایی که ما دیدیم و شنیدیم از جنس “یادش بخیر” نبوده و همراه با نوعی تحلیل و خشم بوده و این یعنی اینکه ۸۸ هنوز “یادمان” نشده و فعال است.
سه: حقیقت به مثابه نه یک کلیت منسجم و نهایی که به عنوان بهترین توصیف از وضعیت در افقهای بلندتری از زمان پرتو میافکند. تنها با یک فاصلهگیری زمانی و عاطفی میتوان به حقیقت نزدیک شد. شش سال از حرفهای موسوی درباره ساختار فاسد اقتصادی و سیاسی میگذرد. هرچه زمان، بیشتر گذشته و هرچه بیشتر و بیشتر او حذف و ساکت شده، بیشتر “سخن” گفته است. در این سالها کمتر جایی در رسانههای رسمی از او متنی یا حرفی منتشر شده اما بیش از هرکس ارتباطش را با حقیقت نگهداشته است. در واقع، دراین سالهای سکوت، حقیقت است که به او کمک کرده که فراموش نشود. اگر او ابتدائاً از حقیقت گفت، آن را با دلیری به یاد ما آورد و سپس به زندان رفت، اینروزها حقیقت از او میگوید. این ارتباط، توان اوست؛ سخنگویی در سکوت. پیرمرد هفتاد ساله ما از معدود شخصیتهای تاریخ است که این چنین به حقیقت پیوند خورده و دوستی میکند. نه او حقیقت را فراموش کرد و نه حقیقت او را. این شاید مهمترین دلیل شکست پروژه دولتی فراموشی ۸۸ است. قدرت موسوی در هر آنچیزی است که حقیقت رخ بنماید؛ مثلاً در همین اخبار هر روزهٔ فاش شدن فساد نزدیکان احمدینژاد. در همین اخبار و رسانههایی که او در آنها ممنوع التصویر و بیان شدهاست.