سی و یک سال پیش در 3 شهریور 1357 امام موسی صدر در سفر دوره ای به کشورهای عربی به دعوت رسمی معمر قذافی رهبرلیبی به این کشور سفر کرد و شش روز بعد یعنی 9 شهریور در حالی که قرار بود راهی ایتالیا شود، ربوده شد. از آن هنگام تاکنون خبر دیگری از امام موسی صدر در دست نیست.
دولت لیبی در 9 شهریور ادعا کرد که امام موسی صدر و همراهنش لیبی را به مقصد ایتالیا ترک کرده اند اما دولت های ایتالیا و لبنان در تحقیقات مفصلی که به عمل آوردند ورود امام موسی صدر به این کشور را تکذیب کردند و معمر قذافی رهبر لیبی را عامل ربودن امام موسی صدر معرفی کردند.
شاید بهتر باشد برای درک بهتر عمق اندیشه های نوگرایانه امام موسی صدر، بدون هر تفسیر و توضیح بیشتر، بخش هایی از روایات خواهرزاده وی، صادق طباطبایی را در مورد دایی خود بازخوانی کنیم.
وی در کتاب “خاطرات سیاسی – اجتماعی دکتر صادق طباطبایی”، که سال گذشته به چاپ رسید، به تفصیل به شرح احوالات و دیدگاه های “امام موسی صدر” پرداخته است؛ دیدگاه هایی آنچنان نوگرایانه و اصلاح طلبانه، که خواننده در عجب می ماند که چگونه در چهل – پنجاه سال پیش، یک روحانی شیعه توانسته تا به این حد در استنباط نو از دین به پیش برود. شاید غیبت امام موسی صدر، همان قدر که برای پیروانش فاجعه آمیز به نظر می رسد، برای خودش عین مصلحت بوده: که به قول ظریفی “اگر در میانمان بود، یحتمل تاکنون برخی حکم ارتدادش را هم صادر - چه بسا اجرا - کرده بودند”.
خواهرزاده این روحانی شیعه در باب نگاه کلی امام موسی به مقوله استنباط احکام فقهی تصریح می کند: ”از نظر ذائقه فقهی، ایشان در بسیاری از موارد نسبت به آنچه که امروز در جریان است، نظارت متفاوتی داشتند. مثلا در مورد برخی از احکامی که اجرا می شود، می گفتند که یک مبنای فقهی وجود دارد که می گوید: اجرای هر حکمی که موجب وهن اسلام می گردد، حرام است و تصریح می کردند که این یک عمل واضح فقهی است. مثلا در مورد سنگسار کردن زن می گفتند که اصلا اجرای این حکم حرام است.“ نویسنده در جایی دیگر متذکر می شود: “دایی جان همواره می گفتند: فقهای ما نباید ببینند که رسول خدا 1400 سال پیش چه کردند. آنها باید فکر کنند که اگر ایشان امروز می بودند چه می کردند.”
طباطبایی در جای دیگر، نقدی بنیادین از امام موسی صدر را نسبت به مخالفان نوگرایی در احکام فقهی بازگو می کند که حکایت دارد: “اعتقاد داشتند که روحانیت باید پیشگام و پیشقراول نوآوری ها باشد. این تعبیر را همیشه داشتند که ما در برخورد با مسائل نو آنقدر صبر می کنیم و صبر می کنیم که آن چیز نو خودش را با همه خصوصیاتش بر ما تحمیل نماید و بعد عکس العمل نشان می دهیم. مثلا تعریف می کردند که وقتی تازه پنکه آمده بود، یکی از بزرگان قم تعریف کرده بود که امروز برای من چیزی آورده بودند که فوت تعبیه می کرد، و این چون از غرب آمده چه بسا که یک گرفتاری برای جامعه اسلامی ایجاد کند. به همین جهت گفته بود که آن را بیرون ببرند. و همینطور درباره رادیو، تلویزیون سینا و موارد دیگر. ایشان می گفتند که چون حوزه های ما از جریانات روز به دور هستند و در مسیر نوآوری ها قرار ندارند، نه تنها از آنها بهره ای نمی برند، بلکه اول آنها را تحریم می کنند و بعد که آن امور خود را بر آنها تحمیل کردند جبرا می پذیرند.”
با توجه به چنین دیدگاه هایی در نزد امام صدر، جای تعجب ندارد که صادق طباطبایی، خبر از تذکراتی می دهد که از بابت نقل نظرات فقهی دایی مجتهد خود دریافت کرده است: “بعضی به من تذکر داده اند که برخی آرای فقهی جدید امام صدر را در بعضی محیط ها نقل نکنم. زیرا علیه آقای صدر سوء استفاده می کنند.” وی تاکید می کند: “حقیقت آن است که فضای امروز جامعه، هنوز آمادگی هضم برخی از این نظرات را نیافته است. زمان لازم است تا اینگونه نظرات جا بیفتند. من مواردی از دایی جان، آقای بهشتی و مرحوم پدرم [آیت الله محمد باقر سلطانی] در اروپا مشاهده کرده ام که اگر بازگو شوند، بسیاری از مردم تعجب خواهند نمود.”
وی در همین راستا البته چندین خاطره قابل بازگو شدن را نیز در کتاب خود نقل می کند. مثلا این خاطره که: “در آلمان سال دوم اقامت من بود که پیرامون دست دادن به زنان نامه ای نوشتم و از ایشان [امام موسی صدر] سوال کردم. نوشتم که محیط اینجا با فرق می کند. ادب اجتماعی اقتضا می کند که وقتی به کسی برمی خوریم اولا سرمان را پایین نیندازیم و چشمها را نبندیم، ثانیاً باید دست داد. نمی توانیم بگوییم که ببخشید، ما مسلمانیم و دین اسلام اجازه نمی دهد، فرهنگ آنجا طوری است که به عنوان یک آدم بی ادب تلقی می شوم. ایشان در جواب نوشتند: مساله ای نیست و می توانی شرایط ادب و عرف را به جای آوری و دست بدهی. در این مورد دایی جان مرحوم شهید سید محمد باقر صدر و شهید بهشتی نیز همین نظر را داشتند.”
و خاطره دیگری که از این قرار است: “دایی جان سفری به آلمان آمدند […] قدری قدم زدیم تا رستورانی را پیدا کردیم. داخل شدیم. من یک لحظه آمدم خود را جمع کنم، چون قاعدتا همه جا نجس می بود. گفتم: دایی جان ما اینجا نمی توانیم از هر غذایی که بیرون طبخ می کنند، استفاده کنیم. مساله اینها چگونه است؟ ایا نجس است؟ پاک است؟ دایی جان در جواب گفتند: ادا در می آوری؟ گفتم: نه من می خواهم واقعا بدانم… ایشان گفتند: اینها مسیحی و اهل کتاب بوده و بنابراین پاک هستند. اگر چیزی دال بر نجاست ندیدی، پاک هستند و اشکالی ندارد. من کارت غذا را نگاه کردم و گفتم: پس یک غذایی مثل ماهی یا تخم مرغ می خورم. ایشان گفتند: گوشت قرمز هم اگر خواسته باشی، می توانی مصرف کنی. البته اگر ذبیحه اسلامی در دسترست نباشد.”
… و باز خاطره ای دیگر، که مربوط به نوع نگاه این مجتهد شیعه نسبت به موسیقی، آن هم در زمانی است که تقریبا هنوز کسی در “حرام” تلقی کردن موسیقی، تردیدی به خود راه نمی داد: “من [از امام صدر] پرسیدم: دایی جان اینکه وقتی رادیو را باز می کنیم می گوید مثلا فلانی غزلی را در «دستگاه» ماهور می خواند، این چه دستگاهی است؟ غیر از این ضبط صوت های معمولی و این نوع دستگاه است؟ ایشان دستگاه های موسیقی را برای ما تشریح کردند و به محمد [پسرخاله نویسنده که پدری موسیقی دان داشته است] گفتند: مثلا الان تو یک فرصت خوبی داری. پدرت با موسیقی آشناست. سعی کن هفته ای یک پرده یا یک گوشه موسیقی را از پدرت یاد بگیری. در این صورت دریچه یک علمی به رویت باز خواهد شد که خود جهان دیگری است.” و عجیب آن که این نگاه نو، نه در مورد موسیقی سنتی ایران، که شامل موسیقی غرب نیز می شده است: “یادم هست در همان اولین سفرشان به آلمان اظهار داشتند که یک عنصر محرکی باید در موسیقی غرب باشد که سوای از موسیقی ماست. می گفتند: منتشا تحرک و عنصر اصلی در موسیقی مشرق زمین حرمان است. اینجا قاعدتاً این امر وجودندارد. بشکاف و دقت کن. ببین انگیزه ها و منشا و مهمترین ویژگی موسیقی کلاسیک مغرب زمین در کجاست. همین حرف باعش شد تا من به یک دوره آموزش موسیقی کلاسیک روی آورم و در آن غور کنم. یک بار که سمفونی شماره 5 بتهون را برای ایشان جمله به جمله تشریح می کردم، گفتم چایکوفسکی باله ای دارد به نام دریاچه قو. حیف که شما نمی توانید آنرا ببینید. دایی جان گفتند: مگر چه اشکالی دارد؟ گفتم در روی سن علاوه بر ارکستر بزرگ هنرمندانی هستند که حرکات باله را اجرا می کننند… ایشان گفتند که اگر من یک وقت سفری در اروپا بودم و در همان زمان آن را اجرا می کردند می خواهم ببینم.”
با تکیه به این حد از بینش و نوآوری و درک دنیای جدید است که امام موسی صدر، به عنوان یک “روحانی ایرانی” و برای تبلیغات مذهبی به لبنان می رود، اما با تکیه بر نبوغ، شخصیت، بینش و نوگرایی خود، به موثرترین شخصیت سیاسی – اجتماعی مورد قبول مسلمانان و غیرمسلمانان آن کشور تبدیل می شود، و آن هم در یکی از پیچیده ترین دوره های تاریخ این کشور، یعنی دوران جنگ های داخلی.
خاطرات بسیاری در کتاب صادق طباطبایی، در مورد سیره سیاسی امام موسی صدر و توفیقات وی در راهبری جامعه آن زمان لبنان (دهه 70 میلادی) ذکر شده است، که موارد متعددی از آنها آنچنان زیباست که اشک در چشمان خواننده جاری می سازد. اگر قرار باشد از میان همه آنها، مثال هایی را به عنوان نمونه بازگویی کنیم، شاید ذکر دو مورد زیر، گویاتر باشد:
“با آغاز جنگ داخلی لبنان در سال 1975 میلادی مصادف با فروردین سال 1354 شمسی، تمامی تلاشهای دایی جان مصرف پایان دادن به این بحران شد. جنگ داخلی لبنان یک فنته کاملاً اسراییلی و یکی از اهداف شوم آن، جدایی مسلمانان از مسیحیان و نهایتاً تقسیم لبنان بود […] از آنجایی که هفته ها تلاش ایشان ودیگر دلسوزان برای توقف جنگ با موفقیت کامل همراه نبود، دایی جان با در پیش گرفتن تاکتیکی جدیدی، دست به تحصن و اعتصاب غذای نامحدود زدند تا به پشتوانه مشروعیت کاریزماتیک و مقبولیت وسیع خود در میان تمام طوائف، جنگ را متواقف کنند […] هزاران نفر از جنوب لبنان و بقاع به سمت بیروت راه افتادند و تا در اعتصاب غذا شرکت کنند. هزاران تن از اهالی خود بیروت به مسجد آمدند و با تحصن در آن جا و خیابان ها اطراف در اعتصاب غذا شرکت جستند[…] مسیحیت غیر کتائبی لبنان [کسانی که حامی فالانژیست های مسلح نبودند] به حرکت در آمد و صدها تن از روحانیون و بزرگان مسیحی همراه هزاران تن از مردم مسیحی، با اعلام و انجام اعتصاب غذا در کلیساهای خود، به حمایت از مطالبات دایی جان پرداختند. روزانه ده ها تن از شخصیت های برجسته مسیحی و مسلمان لبنان، از قبیل شارل حلو رئیس جمهور اسبق، پاتریاک خورش، پاتریاک هزیم، مفتی حسن خالد رهبر اهل تسنن، نخست وزیر اسبق لبنان چون رشید کرامی، صائب سلام، عبدالله الیافی، نمایندگان پارلمان و رهبران احزاب برای دیدار دایی جان به مسجد الصفا می آمدند تا از مطالبات ایشان حمایت کنند […] حمایت یک پارچه ملت لبنان و افکار عمومی از مطالبات دایی جان چنان شدت یافته بودکه سلیمان فرنجیه رئیس جمهور وقت در روز چهارم اعتصاب به زانو درآمد و مرحوم رشید کرامی را مأمور تشکیل یک کابینه جدید و غیر حزبی نمود. با تشکیل رسمی کابینه رشید کرامی و صادر شدن اولین بیانیه دولت جدید در روز پنجم، شدت درگیری و خونریزی ناگهان کاهش یافت.”
نمونه دیگر، به نحوه میانجیگری امام موسی صدر در تنش های طائفه ای بر می گردد، تنش هایی که هر کدام، در شرایط فقدان شخصیتی چون وی، قابلیت تبدیل به خونریزی و فتنه ای جدید میان مسلمانان و مسیحیان را داشته است: “این مساله میانجی گری گاهی خیلی عجیب بود. یادم هست که یک روز یک جوان فلسطینی در شهر طرابلس یک دختر مسیحی را به قتل رسانده و فرار کرده بود. مسیحی های فالانژ تقریباً 50 یا 60 فلسطینی زن و کودک و پیرمرد را گرفته بودند و می گفتند اگر فوراً آن فرد را به ما تحویل ندهید اینها را آزاد نخواهیم کرد […] آقای صدر از ابوزعیم [یکی از فرماندهان الفتح] خواستند آن جوان فلسطینی را پیدا کند وتحت نظر بگیرد […] دایی جان از نمایندگان مسیحی ها هم خواستند گروگان ها را آزاد کنند و گفتند فعلا این جوان پناهنده به مجلس شیعیان است. شما بروید و مراسم تدفین را آماده کنید. من هم برای تشییع و تدفین خواهم آمد، و بعد تکلیف مجازات قاتل را معلوم می کنم. بعد از مدتها گفتگو بالاخره راضی شدند، بخصوص از اینکه ایشان در تدفین آن دختر مقتول حاضر می شوند احساس غروری پیدا کردند و رفتند و گروگانها آزاد شدند… فردای آن روز به طرابلس رفتیم. امام موسی در مراسم خاکسپاری آن دختر سخنرانی عاطفی بسیار قشنگی کردند و با ذکر داستان هایی از سیره حضرت مسیح غائله را خواباندند. پدر مقتول که به شدت متاثر بود و غمگین، به ایشان گفت سیدی مادر این دختر و من خون این دختر جوان را به تو می بخشیم. تو هر چه صلاح و بر اساس عدالت می دانی عمل و اجرا کن.”
در چنین شرایطی، عجیب نیست که طباطبایی یادآوری می کند: “دکتر چمران، هم در نامه ها و در مصاحبه هایش این را گفته است که مسیحی های لبنان اظهار می کردند که در چهره امام موسی صدر، مسیح را می بینیم. ایشان به عنوان چهره ای مطرح بودند که اختصاص به شیعیان ندارد. مردم به او لقب وجدان ملی لبنان داده بودند […] در جریان بحران لبنان و جنگ های داخلی این کشور، مجله اشپیگل مقاله ای داشت که به این جمله ختم می شد: … اگر قرار باشد که یک نفر در لبنان مورد قبول همه به عنوان حاکم و زمامدار باشد، فقط سید موسی صدر است.”
این که واقعا چرا امام موسی صدر توسط دولت لیبی ربوده شد تا ایران، لبنان و منطقه، در حساس ترین مقاطع تاریخ خود از وجود این پدیده تکرار نشدنی محروم بمانند، و اینکه آیا رژیم طرابلس “آمر” این آدم ربایی بود یا صرفا “عامل” آن، البته از جمله بزرگترین ابهامات تاریخ معاصر هستند که شاید هرگز به درستی رمزگشایی نشوند. به هر تقدیر، همان طور که بسیاری از شیعیان در ایام عزاداری محرم، با خوردن هر جرعه آب زمزمه می کنند که “لعنت بر یزید”، خواننده هر سطر از خاطرات صادق طباطبایی در مورد امام موسی صدر هم، بی اختیار مایل است تکرار کند که: لعنت بر ربایندگان امام موسی….
به راستی تصادفی است که سید موسی صدر، باید پنج ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، ربوده و ناپدید می شد؟