ادبیات داستانی ایران و سلطه جوایز دولتی و خصوصی
ما بسیار نیستیم اندکیم!…
سروش مظفر مقدم
ادبیات داستانی ما به قول نیچه دچار میانمایگی شده است. سلطه یک ذهنیت خاص در فضای ادبی ایران چندین دهه است که مانع بارور شدن بسیاری از استعدادها و متبلور شدن ذائقههای متفاوت در میان مخاطبها شده است. در این راه سازمان منتقدان ادبی و برخی جوایز و جشنوارههای بخش خصوصی و دولتی نیز بیتاثیر نبودند. جوایز و جشنوارههای دولتی همواره مبلغ نگاه به اصطلاح ارزشی خود هستند و در این راه از حمایتهای ویژه برخوردارند اما جوایز بخش خصوصی که قاعدتا باید مستقلتر وبیطرفانه عمل کنند متقابلا و توسط پارهیی از مطبوعات حامیشان دست به کار ساختن چارچوبها وحوزههای محدودی شدند که جز برخی از گونههای ادبی پذیرفته شده دیگران در آنجای نمیگیرند.
صراحتا بگویم آنکس که مانند ما، باما، در کنار ما نیست هرگز حق دیده شدن ندارد. جریان ادبیات داستانی ایران که در دهههای ۶۰ و۷۰ از گوناگونی وغنای قابل توجهی بهرهمند بود در سالهای آغازین دهه کنونی حرفی برای گفتن ندارد. نویسندگانی چون رضا جولایی باید که در کنج خلوت و انزوا بنشینند و دیگرانی چون منیرو روانیپور، مندنیپور و… مجبور به مهاجرت میشوند و آنهایی که ماندند نیز به خود میقبولانند که برای ماندن و دیده شدن باید ذائقه هنری و دیدگاه خویش را به کل تغییر دهند و در راستای جریان غالب حرکت کنند. در این یادداشت صرفا قصد طرح مشکلات را ندارم. میخواهم به علل ماوقع بپردازم. از بخشهای دولتی که تکلیف ذهنیتشان تقریبا معلوم است بگذریم با بخش مستقل و خصوصی روبهرو میشویم. این بخش مشتمل است بر نویسندگان، ناشران، منتقدان مطبوعات و جوایز. هرکدام در جای خویش قابل بحث ونظرند وما به صورت فشرده به این عوامل میپردازیم. نویسندگان همواره سعی میکنند تا دغدغههای ذهنیشان را جدای از شرایط غالب و از طریق مدیومهای فکری واجتماعی و آگاهیهای ویژه خویش خلق کنند اما بیشتر مواقع در مقابل سد سدید شرایط موجود متوقف میشوند. من از تمام دردسرهای مالوف یک نویسنده ایرانی که همانا ماجرای اخذ مجوز و انتشار اثر است، میگذرم، زیرا اثر او پس از انتشار دچار بلایای جگر خراش دیگری میشود. در قسمت پرده نخست کتاب تازه منتشر شده باید در بوته معرفی و نقد قرار گیرد تا همان جماعت اندک کتابخوان آن را بشناسند. اما جریان غالب ژورنالیسم ادبی که رابطهیی مافیایی با برخی جشنوارهها وجوایز دارد حاضر به کمترین تحرکی در این زمینه نیست. نکته جالب در اینجاست که بخش قدرتمند ومتنفذ منتقدین که در کشورها وجوامع مرجع همواره سعی میکنند از جریانهای موجگونه مطبوعاتی به دور بمانند در اینجا خود، همان منتقدانی نیز هستند که باید ضمن معرفی اثر بر آن نقد بنویسند! بنابراین عمل نقد و پروسه مربوط به آن در بسیاری مواقع تعطیل میماند. از سوی دیگر دستاندرکاران جوایز ادبی نیز که پیشاپیش روشن کردند از چه آثاری برای شرکت در جشنوارههایشان استقبال میکنند، دست به انتخاب و در پارهیی مواقع فرستادن لیست به ناشران میزنند تا آنها نیز کتابهای مورد وثوق را ارسال کنند. نکته جالب در اینجاست که حوزههای ژورنالیسم نقد ونوشتن چنان برهم ریخته که یک منتقد مطبوعاتی در آن واحد میتواند در مقام نویسنده و ناشر یا درکسوت متولی جوایز، داور، دبیر و… هم ظهور کند. البته چنان که میدانیم این تجلیات گوناگون تنها در قالب یک جمع محدود و اسامی تکراری تحقق میپذیرد. در چنین شرایطی ژانرهای ادبی نو و ابداعات جدید مردود اعلام شده یا با شک و بدبینی بسیار مواجه میشوند. دم زدن از ادبیات تجربی (به صورت ضمنی) گناهی است کبیره. تمامی دستاوردهای ادبی چند دهه گذشته در اطوار عدهیی کمشمار خلاصه میشود. بیهوده نیست که در میان انواع کنونی ادبی در فضای کنونی، ادبیات تجربی ومتفاوت هرگز مورد کنکاش قرار نمیگیرد وبضاعت داستانی داستاننویسهای امروز ایران به تاثرات وتاثیرهایی خلاصه میشود که فیالمثل از جریان گلشیری (بیواسطه یا با واسطه) پذیرفتند. در چنین فضایی اگر کسی مثلا به طرف رئالیسم جادویی مارکزی گام کوچکی بردارد (مثلا رمان عقرب روی پله راهآهن اندیمشک) این جمع مطبوعات و منتقدین یکصدا نوآوری او را ستایش میکنند، غافل از اینکه دوران مارکز هم مدتی است که سپری شده (بدون نفی عظمت مارکز)، حال باید پرسید آیا بضاعت حدود صد سال داستاننویسی در ایران تنها همین است؟ به اعتقاد راقم این سطور ادبیات داستانی ایران که دارای چهرههایی نظیر ساعدی، بهرام صادقی و صادق هدایت بوده، نمیتواند و نباید که در این مرحله توقف کند یا بر اساس میل و سلیقه برخی که خود را از اخلاف یک جریان یا وابسته به یک شخص زنده یا در گذشته میدانند سمت وسوی رو به آینده خویش را تغییر دهد. نویسندگان هماره قائم به ذات بودند. منظور از قائم به ذات بودن بینیازی به خواننده نیست. بلکه مراد من اعتماد یک خالق اثر به شم زمانی وتاریخی خوانندگانش است. یک نوشته خوب هرگز گم نمیشود حتی اگر در یک مقطع زمانی خاص مورد بیتوجهی و بایکوت عمدی قرار بگیرد، زمان و تاریخ خود البته قاضی منصفی است. بنابراین به ساز کس یا جریانی رقصیدن یا گردن گذاردن برای دیده شدن به هرقیمتی کار و پیشه هنرمند نیست. هنرمند حقیقی هم با خویش وهم با جامعهاش صادق است و تن به مصالحه نمیدهد، زیرا دلقک نیست. با مروری بر جریانهای مطبوعاتی ادبی دهههای گذشته خصوصا دهه ۵۰ به این نکته پی خواهیم برد که هماره پس از فرو نشستن باد افق روشن میشود و ستارگان به چشم میآیند. قصدم دلداری یا تسلی دادن نیست بلکه میخواهم با صراحت بر این نکته صحه بگذارم که زبان - نفس پدیده زبان خود بهترین پاسدار ومنصفترین منتقد آثار ادبی است. چرا که هر جمله نوشته میشود در ساحت زبان -برای ابد - خانه مییابد. در حقیقت جریانات شبه ادبی و شبهژورنالیستی امروز ایران تنها به خویش آسیب میزنند وبس، چرا که عمری کوتاه دارند ودر یک نگاه به پارودی جریانات ادبی دهههای گذشته میمانند. البته بدون آن ثقل جدیت و سنگینی آنها. باز البته درگیر شدن هنرمند و حتی خواننده ادبیات با این جریانها بیشتر به شوخی و وقتکشی میماند. تنها تاسف نگارنده از این باب است که چنین رسم و پیشهیی موجب به تاخیر افتادن رشد و توسعه و فرا روی جریان پویای ادبیات داستانی در حال حاضر است.
منبع: روزنامه اعتماد