شاید اگر آذر ماه سال۵۷ مصادف با مُحرم نمیشد، دستگاه امنیتی شاه میتوانست پس از زهر چشمی که در ۱۷ شهریور گرفته بود و با اعلام حکومت نظامی که در پاییز آن سالِ بلوا کرد، زمام امور به دست گیرد، اما مُحرم آمد و شورش روح ایرانیان و اعلامیه ی جاندار آیت الله خمینی که بر تارُکش نوشته بود: خون بر شمشیر پیروز است، از دسته های عزاداری، مشت های گره کرده ساخت و شاه شیعه و اسلام پناه –لقبی که سلاطین ایرانی پس از صفویه گرفتند-ـ یک شبه یزید شد.
محرم سال پنجاه هفت، کار را تمام کرد و سوگوارانِ سیاسی که در خیابان می رفتند و بر پرچم نوشته بودند: “این نهضت حسینی تماشاچی ندارد” باقی شهر را از جنوب تا شمال همراه انقلاب کردند. آنچه در آن محرم اتفاق افتاد البته به یکبارگی نبود، چه سالیانی دراز می گذشت که مذهبیون ضد شاه، از قیام حسین بن علی، فلسفه ی سیاسی ساخته بودند. مجاهدین خلق، بزرگترین گروه مسلح مذهبی را محمد حنیف نژاد، پایه گذاشت که صفتش نوحه خوانی بود و علی شریعتی در حسینیه ارشاد، حسین را وارث آدم می دانست و یگانه راه ساختنِ عالمی دیگر را قیام توصیف می کرد و شورمندانه می گفت که یا باید حسینی بود یا زینبی و دیگر هر چه هست یزیدی است.
عاشورا و حسین، راهی خونبار و آزادی بخش می نمود که سیره اش نه تمکین بود و نه سازش و سیطره ی این گفتارِ انقلابی که از عمقِ مذهب شیعه بر می خاست، حتی بر سر چپ بی مذهب نیز سایه می انداخت و خسرو گلسرخی ـ- شاعر و نویسنده مارکسیست-ـ در دفاعیاتش، حضرتِ حسین را رهبر خلق های انقلابی خاورمیانه می خواند.
این فلسفه ی سیاسی ساده و راست و حسینی، در چند عبارت کوبنده، نظام سیاسی مستقر را سر تا پا فاسد و اصلاح ناپذیر معرفی می کرد و چاره ای جز قیام نمی دید و حتی اگر امیدی به پیروزی نبود، شهید قلب تاریخ می شد و در این تکلیفِ برخاستن و بر انداختن به عرفان می رسید و زمزمه می کرد: “همانا خدا خواست تو را کشته ببیند”.
در آن روزگار که فلسفه ی سیاسی حسینی به زبانِ انقلابی و اتفاقا روشنفکرانه و نه لابه های روضه خوانان و آخوندهای محافظه کارِ اشک ساز و خریدار بهشت، عرضه می شد، هرگونه روایتِ تاریخ مدار و قدیس سوز از حضرت حسین، حتی در این حد که حضرتش نه با علم به شهادت که بنابر اصلاح به راه افتاد و نامه های اهل کوفه که او را به اِمارت می خواند، سبب ساز هجرت از مدینه به کوفه شد و آخر کار هم حماسه ی کربلا شکل گرفت و در آغوش شمشیر غنودن را به زیر بار ذلت ماندن، ترجیح داد، ناشنیده می ماند و مورد طعن قرار می گرفت.از همین بود که “صالح نجف آبادی” و کتابش “شهید جاوید” که روایت تاریخ مدارِ قیام کربلا بود، سرزنش شد و ناخوانده ماند.
اما غافل نباید بود که درپدیدار شدن این فلسفه ی سیاسی خونبار و خونخواه، استبداد خود رای ایرانی و بستن هر گونه راه اصلاح از یکسو و دل بستنِ بخش بزرگی از مبارزان مسلح و غیر مسلحِ ضد شاه به آرمانهای آن جهانی و اتوپیای ذهنی، نقشی سترگ داشتند و اینگونه بود که سوگواران سیاسی در محرم ۵۷، حسینِ سر تا به پا در خون را می پسندید و این تصویرِ حزن آورِ مغرور را بر هر لبخند مصالحه و سازش و اصلاح گام به گامی ترجیح می دادند.
انقلاب شد و حالا با بر آمدنِ حکومت اسلامی که نظر به یگانه دولت مشروعِ شیعی، یعنی دوران علی بن ابی طالب داشت، حسین باید به گونه ای دیگر تعبیر می شد و آن شور حسینی که یکسره بر رفتن و گذر کردن از هر حکومتی چشم داشت، به راه دیگر باید می افتاد.
آیت الله خمینی، باشناسایی یزیدان زمانه در مقیاسی جهانی، جغرافیای تازه ی کربلا را نشان خلق می داد، جایی که شیطان بزرگ بود و اُمرای عرب وابسته به غرب.
انگار حسینی بودن سازگاری با در اکثریت بودن نداشت و با این عَلَم مبارزه ی جهانی که خمینی می افراشت، باز هم ایران اسلامی در همانِ اقلیت دلخواه قرار می گرفت و جنگ نعمتی بود که به یاری آمد و صدام، تمثال یزید یافت ونگاه رزمندگان ایرانی ازنقطه ی صفر مرزی، فرسنگ ها فاصله گرفت و تا کربلا پر زد.
فلسفه ی سیاسی حسین که در ماهیتِ تاریخی اش اعتراضی بود بر حکومتِ حاکم، آن هم در مظلومانه ترین وجه اش وبی یار و یاور، از اعتراض به حکومت و تعبیر اسلامی اش امر به معروف و نهی از منکر گذشت و به جهاد علیه کفار رسید، کافرانی ایستاده در آن سوی شط العرب که اتفاقا شمار بسیارشان شیعه بودند و حُب حسین داشتند و این سو هم شور حسین بود که غوغا می کرد و خون به خون می آمیخت.
جنگ و آیت الله خمینی یکی پس از دیگری خاموش شدند و نوبت به رهبری تازه رسید که بیشتر از فقه، تاریخ خوانده بود و ناگزیر می بایست، قیام کربلا با نگاهی تازه تحلیل می شد و صد البته در راستای حفظ نظام که اوجب واجبات بود.
آیت الله خامنه ای ازهمان آغاز رهبری دست به گرته برداری های تاریخی زد، هر جا که حرف از حاکمیت و قدرت بود “علی” می شد و هر جا که پای انتقاد و اعتراض دیگران در میان بود “حسین مظلوم” بود، بی یاور و تنها. بیراه نیست اگر بگوییم که آیت الله خامنه ای از همان آغاز زعامت بر دو رکن سپاه و هیات ایستاد.
پیشینه ی نحیفِ رهبری در حوزه ی علمیه و سوابقِ لاغر انقلابی ایشان که دیگرانی بسیار فربه ترش را داشتند و دست آخر بی بهره گی از شکوه و جلالِ امام و ایستادن در کنار رقبای سیاسیِ قَدری که یکی از ایشان هاشمی رفسنجانی بود و در کسوتِ ریس جمهوری، پایگاهی اجتماعی می طلبید که رهبر تازه وارد را به گرمی بپذیرد و او را به امامت رساند و اگر که به پایش جانی نمی دهد، لااقل به راهش جانِ دیگران بگیرد.
هیات ها و مداحین، کیمیای سعادتی بودند و راوی کربلایی که حسینش، سید علی خامنه ای بود و پیروانش غلامان و اگر پیر هم می شدند، پیر غلام. مداح می توانست در آنِ واحد از بیت رهبری برخیزد و بخواند و کربلا را گشتی بزند و آنگاه که حضار از این موسیقی بمِ غنایی سر مست شدند، پرده براندازد و حسینِ معاصر را که کسی جز رهبری نبود، نشان خلایق دهد.
نهضتِ حسینی دیگر آنگونه که سینه به سینه نقل می شد، معترضِ سرخ و بی باکِ حکومت نبود که اینک توجیه گر حاکمیتی می شد که اتفاقا همواره نیز عزادار حسین است. آیت الله خامنه ای با پرورش هیاتی هایِ دست آموز و مداحانِ دست بوس، از حسین و قیامش وسیله ی سرکوب ساخت و در توجیه اندک بودن و در اقلیت بودنِ طبقه ی سرکوب، این قلیل بودن را به پای مظلومیت و حقانیتِ اهل حکومت گذاشت.
مداحان، سید علی خامنه ای را با اینکه در مقامی قرار دارد که همگی قوایِ حاکمیت زیر دست اویند، چنان وصف می کنند که گویا معترضی تنهاست بر ستمکاری که ایادی حکومت می کنند. سید علی خامنه ای در یک لحظه هم حاکم است و هم معنرض به حکومت و در این نقش بازیِ عجیب، مداح نیز یک معترض جلوه می کند که هم می تواند سرکوب کند و هم اعتراض.
حسین در حاکمیت و مداح در قدرت، چنان آش شوری بود که بسیاری را ازتکایا و هیاتها رماند و سالهاست که بسیاری از متدینین در ماههای متبرک محرم و رمضان مجلسی می جویند، فارغ از سیاست.
با این حساب، حسینِ دیگری هم پیدا شد، حسین غیر سیاسی. حسینی که می توان برایش گریست و آخر مجلس به روح پر فتوح امام راحل و جان رهبر نستوه انقلاب دعا نکرد و یا از وسط صحرای کربلا به انتخابات ریاست جمهوری و لعن رهبران جنبش سبز گریز نزد. این حسین غیر سیاسی همان است که ابتدایِ محرم امسال، سعید حدادیان –ازمداحان به نام و نان رسیده- نسبت به او هشدار می دهد.
واقعه ی عاشورای سال ۸۸ و روزی که معترضان سبز به خیابان آمدند و بنابر گفته های سپاهیان، نزدیک بود تهران سقوط کند، زنگ خطری را نواخت که هنوز نوع دیگری از حسین زنده است که هرچند بی آزار و غیر سیاسی، می تواند در یک عاشورا گریبان حکومت را سر بزنگاه بگیرد.
جمهوری اسلامی در تمام این سی و چند سال توانسته تا هر چه از انجمن و نهاد مستقل از حکومت بود را بر باد فنا بدهد الا این تکایا و هیات های مذهبی که با تمام کوشش حاکمیت و مداحانش، همچنان در دست مردم است و ایرانیان شیعه توانسته اند این خُرده نهادهای مدنیِ فصلی را حفظ کنند و به عنوان یکی از معدود همکاری های ایرانیان با هم و در راستای یک هدف مشترک، هر ساله برپا دارند.
هیات های غیر سیاسی به مثابه ی یک اعتراضِ سربسته نیز هست به حسینی که حکومت مصادره کرده و اصلش از آنِ مردم بوده و از طرفی به گونه ای بدبینانه می توان آن را نشانه ی بی تفاوتی جامعه ایران هم دانست که به حماسی ترین بخش مذهب شیعه تسری یافته است، اما این دلخوشی را نیز می توان داد که حسینِ غیر سیاسی، نشانه ی عبور از فلسفه ی سیاسی ساده ی خون و شمشیر است و رسیدن به اصلاح و سازش و تغییر تدریجی.
هر چه باشد قیام حضرت حسین در سال ۶۱ هجری قمری را نمی توان به پای ولایت فقیه و جمهوری اسلامی نوشت، ماجرای کربلا و سنت محرم در میانِ ایرانیان شیعه یک هزاره جاری است:
در آن سپیده ناپایدار مرغی را
به همسرایی خود خواندی و مرغ هیچ نگفت
وخون زشاخه فروریخت
و مرغ پر زد و از ریسمانِ باد آویخت
در آن سپیده ی ناپایدار،مردانی
زدور می خواندند
هنوز نعش صداشان بر آبها جاری است
پانوشت
شعر از استاد شفیعی کدکنی