صحنه

نویسنده
پیام رهنما

نگاهی به نمایش “عطسه ۲۱ دسامبر”

تصاویر رویدادهای ذهنی

 

خلاصه نمایش: از مدت‌ها پیش، برخی مدعی شده بودند که براساس پیشگویی‌های باستانی، دنیا در سال ۲۰۱۲ به پایان خواهد رسید. منبع اصلی این ادعا‌ها هم، تقویم مایا‌ها بود که در زمانی مقارن با ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ (۳۰ آذرماه ۱۳۹۱) به پایان می‌رسید. عده‌ای به پایان رسیدن این تقویم را به معنای به پایان رسیدن جهان تفسیر کردند. این ادعا، مخالفان و موافقانی دارد که هنوز، در حال بحث و مجادله هستند. شاید تا دسامبر ۲۰۱۲ از راه نرسد این بحث و مجادله به پایان نرسد…

نویسنده و کارگردان: محمد مهدی خاتمی. بازیگران: خسرو احمدی. صبا کمالی. سروش طاهری. مهدی فریضه. طراحان صحنه: رضا مهدی‌زاده، سعید حسنلو. طراح لباس: پریدخت عابدین‌نژاد. طراح پوس‌تر و بروشور: محسن جعفری. آهنگساز: سیاوش لطفی. طراح چهره‌پردازی: ماریا حاجی‌ها. دستیار کارگردان و منشی صحنه: حسن ثانی. صدابردار: حسین کشفی اصل.

تمایز تکنیک کارگردان تئا‌تر مولف با سایر گونه‌ها ممکن است مخاطب عام و حرفه‌ای را به این اشتباه بیندازد که چرا صحنه پیش روی او واقعی نیست. واقعی بودن یکی از فرازهای مسلم استمرار پذیری ذهن انسانی است که مراحل تکوین فکری خود را سپری نکرده است. تصویر ذهن چنین انسانی بیش از آنکه ساخته شود گزینش می‌شود. به قول نوذری: حتی ساده لوح‌ترین ادم‌های تئاتررو و سینمارو نیز به سادگی آنچه را در سینما یا تئا‌تر تماشا می‌کنند چندان واقعی و جدی به حساب نمی‌آوردند. شاید بتوان قدری فرا‌تر رفته و بگوییم که به هیچ وجه آن را باور ندارند (نوذری ۳۴۱) دراین صورت انتظار ساخت صحنه‌ای واقعی به خصوص در این نوع نمایش‌ها انتظار بی‌جایی از کارگردان است. معمولا در تحلیل تصویر ساخته شده فراموش می‌کنیم قرار نیست جهان واقعی همیشه جهان فکری ما را بسازد. چینش صحنه فجهان خلاصه بندی شده‌ای است که قرار است ریل‌ترین فکر کارگردان را برای حرکت آماده کند نه ترنی که خاطرات وی را به همراه دارد. گریم، پوشش، وسایل صحنه، نور و موسیقی، ریل چنین جهانی را می‌سازند. المان‌های کوچک شده جان نمادهایی را می‌سازند که قرار است جوهر فکر صقیل و چند بعدی را هضم گرداند. شتاب کارگردان بنابرهر دلیلی که باشد باعث شده است این چینش بین مرز مولف و غیر مولف باقی مانده است.

محمد مهدی خاتمی در نمایش “عطسه ۲۱ دسامبر” تلاش می‌کند تا همهٔ رویدادهای ذهنی و فکری مورد نیاز مخاطب را دربرابرش قرار دهد و برای این کار از تمامی عناصری که گمان می‌برد به کار بردن آن ضروری است اجتناب نمی‌کند. خاتمی در نوشتهٔ خود مسیر قصه گویی و روایت را دستمایه ارتباط مخاطب با درام خود قرار می‌دهد و در اجرا نیز انباشته‌هایی از مسائل گوناگون را به یکدیگر پیوند می‌زند و به تماشاگران ارائه می‌دهد. این بزرگ‌ترین نقطه ضعف نمایش است. اثری که نویسنده آن می‌کوشد تا خود را کارگردانی با فاکتورهای مولف هنری اثبات کند. کارگردان تئا‌تر مولف مایل است مخاطب خودرا درتجربه‌هایش شریک کند اما با مکانیسمی که او خود ترجیح می‌دهد و قدرت تحلیلی که از سوی مخاطب ارائه می‌شود را کنار گذارد.

واقعیت آن است که عموما کارگردان مولف نگران آن است که مبادا دریافت‌های مخاطب ارزان به دست آید و به همین شکل نیز از کف رود. (شیوه‌ای که در سایر نمایش‌ها مخاطب به آن عادت داده می‌شود). مشهور‌ترین تاکید در این بین آن است که: باید عمل نمایشی، مفهوم نمایش را برای هضم تماشاگر راحت کند. دراین نگرش صحنه تئا‌تر، معده هضم تماشاگر است اما در تئا‌تر مولف صحنه به مثابه مغز تماشاگر است. به قول پولتی: در نمایش قادریم تجربه خطا و فاجعه را به گونه‌ای ارزان‌تر به دست آوریم. از این راه ما به روشنی خاطرات بی‌شماری را که در خون ما خفته است، بیدار می‌کنیم تا با آن نیروی تکرار خودرا پاک سازیم و ارواح تاریک خودرا صرفا به بازتاب‌های خودشان عادت دهیم. در ‌‌نهایت نمایش نیز مانند موسیقی رفتارهای ما را پالایش می‌کند و به ما قدرت نگهداری و حفظ نفسی را که اساس هرگونه پرهیزکاری است می‌دهد (پولتی ۳۶، ۳۷) اما در این نوع نمایش این خاطرات ما نیست که زنده می‌شود بلکه این کنکاش‌های ذهنی مااست که به تلاش واداشته می‌شوند.

“عطسه ۲۱ دسامبر” یک نمایش غیرواقعی است و با دقت بیشتر بر موضوع و ساختار قصه مسیر منتخب گروه مجری را به سوی اجرایی غیر رئالیستی بر صحنه سالن سایه در می‌یابیم. متن موقعیتی از وهم و خیال تاریخی در میان اذهان انسان‌های امروزی را با خودشان در میان می‌گذارد. قرار است پس از این سال اتفاقی برای جهان بیفتد و پیامد آن جهانی جدید را تجربه کنیم. موقعیت انتخاب شده از سوی نویسنده با همهٔ تکراری بودن جذاب و با طراوت است. اما آنچه انتظار تماشاگر از لایه‌های خلاقه متن به عنوان کنش اصلی درام ایجاد می‌شود هرگز پاسخ دقیق و درستی را ارائه نمی‌دهد و پیکرهٔ اصلی نمایش در اندازه‌های یک طرح و روایت داستان ساده باقی می‌ماند.

آنچه می‌تواند این اثر را در مرحله نگارش و اجرا از آسیب‌های موجود برهاند انتخاب و تمرکز آفرینندهٔ اثر برروی یک نوع شگرد اجرایی است تا تکلیف گروه و مخاطب در مواجهه با درام مشخص و معلوم شود. دنیایی واقعی به همراه داستان‌های افسانه‌ای یا جهانی برمبنای افسانه و رویا به همراه روایتی مستندوار در خدمت عمل نمایشی…

مکان‌های انتخابی در نمایش نمادین هستند، تا آن چنان که نویسنده می‌خواهد شخصیت‌ها دردرون ماجرا‌ها به کنش دراماتیک و نمایشی بپردازند. اما این مهم در تغییر صحنه‌های متعدد و تعدد صحنه‌های غیر ضروری آن طور که شایسته است شکل نمی‌گیرد. مهم ترینن مشکل نمایش در بین صحنه‌های آن نهفته است. نمایش برای روایت داستان خود و ارتباط آدم‌ها از پشت سر هم کردن ماجرا‌ها به شکل ضربدری استفاده می‌کند اما حلقه ارتباطی بین آن‌ها سست و ضعیف است به طوری که در اکثر صحنه‌ها، حضور و یا خروج اشخاص معنا و منطق خود را به درستی پیدا نمی‌کند و به همین دلایل نمایش توان لازم را برای جذب مخاطب تا نقطهٔ انتهایی اجرا از دست می‌دهد.

 

زیر نویس