آن اسب بیسوار
آن اسب بیسوار
گفتم:
ـ “نرو، بمان همینجا!”
بردند دور ازین دیارت
قلب همیشه عاشقم را
نگذاشتند بر مزارت!
بالابلند شعر اندوه
شعر پلنگ و بیشه و کوه
شعر مبارزان نستوه:
“جطزاد”گان روزگارت…
رویت: گذر به ارغوانها
چشمت: سفر به آسمانها…
کو سرخِ شاد مهربانت؟
کو سبز پاکِ بیغبارت؟
ای نیمقرن ازین زمانه
با جوششی برادرانه
با من قرین به هر بهانه
جویم دگر کجا کنارت؟
ای خوشهی خوشاب روشن
مِی گشتهای به جام دشمن
ایکاش میشدی هلاهل ـ
حیف از شراب خوشگوارت!
صدبار با صلاح جویی
گفتم: “حذر ز شرمرویی!”
گویِ طلب درین مدارا
بیرون فتاد از مدارت
اسب تو ـ آن “سفید” توسن ـ
هرشب کنار خانهی من
با شیههای ز بیقراری
میایستد به انتظارت:
سر مینهد به روی دوشم
میگوید این سخن به گوشم:
ـ “آن مهربان چرا نیامد؟
کو آن عزیز غمگسارت؟”
ـ “اسب سفید آتشی جان!
بیهوده یال و دم میفشان
دیگر که میدهد قصیلت؟
در خاکْ خفته شهسوارت…”
۱۰ آذر ۸۴
شعری از صدیقه وسمقی
زنی در خیابان
به یک قرص نان
خود را می فروشد
آن سوترک مردی
گرده نانی را
از دست عابری می رباید
ما گرسنه
در کوچه های غربت این شهر
پرسه می زنیم
و می دانیم
که دست های کثیفی
نان ما را
از سفره های مان ربوده است
این پول نان ماست ،
که در هزار توی دالان های پنهان
کیک زرد می شود
برای تزیین بساط بیداد !
پول نان ما ،
موشک هائی است
که به اسرائیل می رسد
زود تر از آنکه
آب و نان ،
به “ ورزقان ” و “اهر” برسد !
نگاه کن !
این پوکه های گلوله
این لاشه های تانک ،
پول نان ماست ،
که در خیابان های حمص ریخته است !
این پول نان ماست ،
که در ویرانه های دمشق
در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز
دفن می شود
این پول نان ماست ،
که در کوچه های حلب
پیش چشم جنازه ها
برای یک بازنده هزینه می شود
بازنده ای که قبل از بازی باخته بود !
پول نان ما ،
بذرهای دروغ و فساد است
که بر زمین پاشیده می شود
تا شاید برزگری خام اندیش
آرزوهای پوچ خود را
از آن درو کند
پول نان ما ،
هیزم هائیست که در هر سو
آتش می افروزد
و در آتش می سوزد
پول نان ما ،
تفنگ هائیست
که هدف های اشتباه را نشانه گرفته است
پول نان ما ،
پایگاه اتمی بوشهر است
که غبار یک عمر سفاهت حاکمان
بر آن نشسته است
پول نان ما ،
باج هایی است
که در جیب های چین و روسیه
ورم کرده است !
پول نان ما ،
مزد سردارانی است
که سرها را به دار می کنند
و لب ها را می دوزند ،
تا گرسنگان نفهمند گرسنگی تقصیر کیست !
پول نان ما ،
منبری است
که واعظی ابله بر آن نشسته است
و به ما می آموزد ،
گرسنگی تقصیر خداوند است
گرسنگی ،
بشارت ظهور یک منجی است !
و ما می دانیم
این تقصیر ماست
که ابلهی بر منبر نشسته است
این تقصیر ماست
که خیره سری بر مسند نشسته است
ما می دانیم ،
محصول بذرهای دروغ و تزویر
و خارهای ترس و سکوت
جز قحطی نیست
پول نان ما را قماربازان ،
در قمارخانه های سیاست و قدرت
باخته اند
اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی ،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و ما زنده ،
زیر آوارهای آن می مانیم
هان !ا
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند.