بحران غزه حماس و حزب‌الله

قدسی سرمست
قدسی سرمست

از آغاز عملیات نظامی اسراییل در نوار غزه، حزب الله لبنان می‌کوشد از تواتر پرسش “چرا به کمک حماس نمی‌شتابید” بکاهد. لبنان همسایه‌ی اسراییل است و برخلاف مدافعان حماس در ایران که عملا امکان ورود به نوار غزه را ندارند، حزب الله ظاهرا با هیچ نوع مانع عینی برای گشودن جبهه‌ی جدیدی علیه اسراییل مواجه نیست. اما شیخ حسن نصرالله تنها سخنرانی می‌کند و می‌کوشد از سویی با برجسته نمودن بستن گذرگاه رفح توسط مصر، نیروهای نظامی مصر را به تمرد از دولت تهییج نماید و از سوی دیگر حماس را به حمله‌های شدیدتر تا نابودی اسراییل تشویق می‌کند. البته بدیهی است نصرالله برای به نمایش گذاشتن حداقلی استانداردهای جمهوری اسلامی، در مواجهه با بحران غزه، دولت‌های عربی را نیز محکوم می‌کند؛ اما تا کنون هیچ گونه نشانه‌ی قابل تاملی از تمایل حزب الله به یاری دادن عینی و نه تخیلی حماس در بحران غزه به چشم نمی خورد.

در واقع مدت‌هاست شیخ حسن نصرالله. بیش از آنکه خود را درگیر ایدالیسم سنتی اعراب در نابودی اسراییل و تحقق اهداف جمهوری اسلامی در فلسطین و لبنان بداند، به مشارکت جدی در حکومت و مبدل ساختن حزب الله به یک حزب تمام عیار می‌اندیشد. هویت حزب الله از جمهوری اسلامی درحال استقلال یافتن است و علاقه‌مند است در انتخابات پیش روی لبنان به عنوان یک حزب سیاسی مبارزه کند. حزب الله به حمایت افکار عمومی جهانیان نیاز دارد و دیگر نمی تواند به بهانه‌ای چون تجاوز اسراییل و اشغال جنوب لبنان به منظور درگیری با اسراییل تمسک نماید. به این ترتیب نصرالله سخنرانی‌های حمایت‌گر و پرشور و نمایشی بیشتری در حمایت از حماس ایراد می‌کند و حزب الله لبنان تجمع‌های گسترده‌تری به راه می‌اندازد، اما عملا کوچک‌ترین گامی جهت در گیری نظامی با اسراییل بر نمی دارد.

این در حالی‌ست که در ایران جمعیت داوطلب برای اعزام به غزه در حال افزایش است و جماعت استشهادیون آرزو می‌کنند کاش بال داشتند و می توانستند به نوار غزه پرواز کنند. اما جمهوری اسلامی، که با ایجاد تکانه‌های عاطفی مکرر می کوشد دولت‌های عرب را به خیانت، مماشات و تبانی پنهانی با اسراییل متهم کند، به این پرسش پاسخ نمی‌دهد که چرا نیروی مقاومت در لبنان مماشات می کند و در جنگی تمام عیار با اسراییل همان‌گونه که آرزوی جمهوری اسلامی است درگیر نمی‌شود؟ البته فراموش نکنیم توان واقعی نظامی حزب الله پس از جنگ با اسراییل کاهش جدی یافته است و اسراییل عملا حزب الله را به مرز ازدست‌دادن نسبی بضاعت نظامی‌اش رسانید.

در این میان سوریه نیز تنها به فعالیت محدود تبلیغاتی علیه اسراییل پرداخته و از هم‌نوایی با ایران علیه دول عربی دیگر اجتناب می‌کند.

به این ترتیب به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی با پرستیژ رادیکال و بر انگیخته‌ی جنگ تمام عیار علیه اسراییل، کاملا تنهاست و دول عربی ضمن آنکه حملات اسراییل را به غزه، وحشیانه توصیف می‌کنند و آمادگی خود را برای ارایه‌ی مساعدت‌های غیر نظامی به حماس اعلام کرده‌اند، ایران را به مداخله در فلسطین و مصالح اعراب منطقه متهم می‌نمایند.

حال حماس یا باید تجربه ی حزب الله لبنان را مبدل به خود آگاهی نماید و به مصالح ملی فلسطین، اتحاد با فتح و مشارکت مدنی در تحقق واقعی دولت فلسطینی و دریافت امتیاز از اسراییل بیاندیشد و یا با هزینه کردن کل بضاعت نظامی‌اش و از دست دادن نیروهایی که سال‌ها صرف آمادگی‌شان نموده است، دچار تشتت گردیده و هویت خود را عملا برای مدت طولانی معلق نماید.

این در حالی است که حماس از نظر نظامی هرگز در قواره‌ی حزب الله نبوده‌است و اصولا غزه با مختصات جغرافیایی ایزوله‌ی خود تفاوت‌های بسیاری با جنوب لبنان دارد. عملا حماس در نبرد با اسراییل تنها به کنش‌های نمایشی نظامی، چون پرتاب راکت می‌پردازد که با آغاز نبرد زمینی توان‌اش در انجام این اقدامات نیز کاهش خواهد یافت.

حماس با راکت‌پراکنی‌های هیجان‌زده به سوی اسراییل‌، زمینه‌ی مساعدی جهت حمله‌ی غافل‌گیرانه‌ی اسراییل به غزه را فراهم کرد و امروز علیرغم آنکه افکار عمومی دنیا رفتار عقده‌گشایانه و ضد انسانی اسراییل را در غزه محکوم می کند، عملا در ادامه ی این نبرد تنهاست.

اضلاع مثلث خونین ایران، حماس و اسراییل به خطوط نقطه چین مبدل شده و حماس باید دریافته باشد دولت‌های عربی هویت‌اش را در هیچ شرایطی بومی ارزیابی نمی‌کنند و عدم پشتیبانی نظامی و مداخله‌ی آن‌ها در بحران غزه، عملا اقدام جدی علیه ایران ارزیابی می‌گردد. از سوی دیگر این مثلث خونین، مثلث طلایی ایران در دریافت امتیاز از جامعه ی جهانی نیز هست و بدیهی است جمهوری اسلامی علاقه‌مند است بحران غزه طولانی گردیده و هم‌چنان برگ برنده‌ی ایران در معادلات جهانی باشد. این امر در بررسی نتایج جنگ غزه، برای اسراییل نیز مویدات جدی می‌یابد.

با فرض اشغال غزه توسط اسراییل، این دولت می‌تواند بن بست شکننده‌ای را تجربه نماید. در واقع یا ارتش اسراییل باید در غزه بماند و با سرکوب و ایجاد ارعاب به نابودی حماس بکوشد و یا اداره‌ی این منطقه را به دولت محمود عباس منتقل کند؛ هردوی این گزینه‌ها عملا مستلزم هزینه‌‌های جدی است. استقرار ارتش اسراییل در غزه مخالف با تعهدات این کشور در روند صلح با فلسطینیان و لذا در تباین با افکار عمومی ملت‌ها و دولت‌های دیگر به ویژه جامعه ی اروپا و هم‌چنین متضمن تلفات جدی در میان نیروهای نظامی اسراییل و غیر نظامیان غزه خواهد بود. انتقال اداره‌ی غزه به محمود عباس نیز با موانع عینی و ذهنی جدی میان فلسطینیان همراه است.

با این‌همه انتخابات در اسراییل بسیار نزدیک است و دولت این‌کشور ناگزیر است جهت پیروزی در انتخابات عملکرد قدرت‌مندانه‌ای در بحران غزه را به افکار عمومی خود القا نماید؛ هر چند از ابتدا هدف‌گذاری اسراییل، نه تغییر حکومت در غزه، بلکه توقف عملیات راکت پراکنی حماس اعلام شده بود.

حماس پس از آغاز دوره‌ی جدید پرتاب راکت به سوی اسراییل، پیش‌بینی نمی‌کرد با حمله‌ی تمام عیار اسراییل به غزه مواجه شود. این غافل‌گیری عملا در ماجرای ورود نیروی زمینی اسراییل به غزه نیز تکرار شد و غافل گیری سوم می‌تواند به بهای سلب مطلق موجودیت و هویت حماس رخ دهد.

به نظر می‌رسد حماس برای پرهیز از پایان تراژیک، چاره‌ای جز تن دادن به آتش بس فوری ندارد. در این صورت اسراییل نیز ناگزیر از پذیرش آن بوده و حماس با ادامه‌ی موجودیت خود خواهد توانست به کنش‌های حیاتی دموکراتیک روی آورده و سهم خود را در معادلات فلسطین، با حمایت جهانیان بجوید.

منافع اسراییل و جمهوری اسلامی در کش‌دار بودن بحران غزه جدا قابل تامل است و حماس در این بزنگاه تاریخی می‌تواند با پذیرش و حتا درخواست فوری آتش‌بس، مانع تلاشی و انهدام خود در اصطکاک خونین منافع اسراییل و ایران گردد. بدیهی است این امر به معنای هویت جویی و استقلال‌خواهی حماس در برابر ایران بوده و زمینه را برای اعتماد اعراب و جهانیان به حماس فراهم خواهد آورد.