در مقاله پیشین ضمن آنکه بر اهمیت یافتن “انتخابات” به عنوان یکی از دستاوردهای انقلاب بهمن در ایران تأکید کردم، این نظر را نیز به عنوان یک اصلاحطلب حامی شرکت در مبارزهی انتخاباتی مطرح کردم که این اولین بار، پس از انقلاب بهمن است که از منظر مبارزهی مسالمتآمیز و اصلاحطلبانه میتوان و باید به رویکرد “تحریم انتخابات” یا حداقل عدم شرکت اندیشید. گزینهی عدم شرکت را از آنجهت در صورت مسئله قید میکنم که رهبران سبز با احتمال زیاد در صورت نامناسب تشخیص دادن شرایط انتخابات، سیاست خود را نه “تحریم” بلکه “عدم شرکت” عنوان خواهند کرد که با منش آنان و ایضاً منش حکومت و در یک کلام مقتضیات فضای سیاسی ایران هماهنگی بیشتری دارد و خوانش مردمی آن البته همان تحریم است.
در پرداختن به علت بروز این فضای متفاوتبه تغییرات رخ داده در پی مبارزات گذشته و به ویژه انتخابات سال 88 رجوع کردم.
مواردی که اشارهوار به آن پرداخته بودمکه در جای خود به بحث های سنجیدهی جامعه شناختی وکار کارشناسانه نیاز دارد، عمدتاً حول این محورها بود:
یکم تغییرتوازن قوا میان اصلاحطلبان یا به زبان امروز سبزها با حکومتیان.
دوم بروز بیسابقهی اختلافات نظری و سیاسی در جبههی اصولگرایان، با این اغماض که جناح احمدی نژاد ـ مشایی، علیرغم فاصلهگیری آشکار، در حوزهی همین نیروها محسوب شود.
سوم وضعیت انسجام یا پراکندگی نیروها در اردوی اصلاحطلبان.
در مورد اول، یعنی تغییر ترکیب توازن قوا میان اصلاحطلبان و اقتدارگرایان حاکم، هیچگاه چنین صحنهی آراسته و جبههی معلومی وجود نداشته است. اکنون دیگر نه تنها حکومت، که اصلاح طلبان نیز قدرت و پتانسل حضور خود را نشان دادهاند و نکتهی پرمعنا اینکه امروز دیگر حکایت مبارزه، داستان قهرمانانی چند که نامشان در تاریخ بماند یا جنگجویانی فرمانبر که فرماندهانشان را پیروی میکنند نیست؛ داستان مبارزهی آگاهانهای است که از رهبران و کادرهای درجه اول آن تا لایههای گوناگون فعالان اجتماعی و سیاسیاش نشان دادهاند که برای پرداخت سنگینترین هزینهها آمادگی دارند. حکایت این جبههی معین و منسجم دیگر تنها حکایت شعارهای مطالباتی و حتا فقط مبارزات مقطعی انتخاباتی نیست؛واقعیت حضور مردمی است که به حقوق خود آگاه هستند و آن را به جد طلب کردهاند. مقابله با چنین مردمی که فقط عاصی نیستند که به کشتن آرام بگیرند، بلکه حرفی برای گفتن دارند که به گوش جهان رساندهاند، از عهدهی خشونت خارج است وسیاست میطلبد.
در دومین مشخصه، یعنی آنچه در اردوی اصولگرایان به شمول همهی جناحهای حاکمیت میگذرد، شاهد تشتت ناتوان کنندهای هستیمکهتا کنون بیسابقه بوده است. رئیس جمهور منتخب جبهه بی آنکه جایگزینی برایش موجود باشد، از جانب خودیها مورد سختترین حملههاست. دشوار اینکه در میان همین خودیها نیز دو نیروی بسیار متفاوت در مقابل هم ایستاده اند و دشوارتر اینکه در همین طایفهی اصولگرایان، هنوزرئیس جمهورمورد غضب حامیانی دارد.
چنین شرایطی کمترین زیانش این است که دستیابی به یک سیاست واحد را بسیار دشوار می کند و شاید دست نیافتنی.
اما در موضوع سوم که ترکیب آرا در جبههی اصلاحطلبان باشد، تفرقه در کمترین میزان نسبت به گذشته و وحدتی نزدیک به دوم خرداد 76 موجود است. اینطور نیست که در عرصهی وسیع جنبش گرایشات متفاوت موجود نباشد. اما دو گرایشی که به زعم من امروز امکان بازیگری در صحنهی انتخابات را دارند، یعنی کسانی که به راه اعتدال و میانهروی با قبول رهبری موسوی و کروبی میروندو آنها که به این رهبری انتقاد دارند و آن را به اندازه کافی قاطع نمی بینند، در تخالف شدید با یکدیگر نیستند.
گرایش سوم که نیرو و جمعیتی در داخل کشور ندارد و عمدتاً در خارجه میگوید و می نویسد، جریانی است که عمدتاً “پس از واقعه”جنبش سبز را تأیید کرده اما رهبری سه گانهی جنبش را از آغاز نپذیرفته است.
از نتایج قابل توجه این است که احتمال پراکندگی آرا در میان جنبش سبز بسیار پایین است. چه اگر اصلاحطلبان به سیاست عدم شرکت برسند، هم گروه اول وهم گروه دوم به طریق اولی از آن تبعیت می کنند و در صورت انتخاب سیاست شرکت نیز گروه دوم از آنجایی که در برنامههای عملی، همواره در کنار گروه اول بوده است، به احتمال زیاد در این آزمون نیز شرکت خواهد داشت.
گروه سوم نیزبا مشخصاتی که رفت و به سبب همین مشخصات، صحنهی عملی در داخل ندارد و شرکت در انتخابات را نیز پیشاپیش باطل اعلام میکند. از این نظر، میتواند از محاسبهی ما در بررسی صحنهی انتخابات به دور باشد و این بحث را که این دوستان کی و کجا بازیگر صحنه خواهد شد را همما فعلاً مسکوت بگذاریم.
به این ترتیبدر میان اصلاحطلبان پراکندگی فکر و عملدر انتخابات آتی مجلس، زمینهی قابل توجهی ندارد. این نتیجه هم در مقایسه با انتخابات ریاست جمهوری سال 84 که عامل شکست آنان و برامدن احمدینژاد شد، و هم در قیاس با انتخابات سال 88 که دو نمونهی شاخص مانند کروبی و موسوی حضور داشتند، به دست میآید.
در این شرایط و در صورتیکه پیششرطهای خاتمی، کلاً یا بخشاً، متحقق شده باشد، به نوعی که امکان حضوراصلاحطلبان در انتخابات فراهم شود، آنها برای اولین بار گزینهی شرکت و تحریم هر دو را در مقابل خود دارند. یعنی تحقق “برخی” از آن شروط نیز هنوز میتواند برهان شرکت نشود. چند و چون آنچه شرایط را قابل شرکت میکند و یا غیرقابل اعتماد باقی میگذارد، در گذر از مجموعهای از تحولات داخلی و خارجی تعیین خواهد شد، که قید داخلی عمدتاً به میزان نرمش حکومت در مقابل مخالفان سیاسی خود برمیگردد و وجه خارجی آن بیشترین تأثیر را از وقایع منطقه میگیرد؛ وقایعی که باز به نوبهی خود میتواند عقلانیت را به حکومت ایران یادآوری کند و راه حوادث سنگین و آیندهی نامعلوم کشورهای منطقه را در مقابل ما نگشاید.
بعد از این اما و اگرها شرکت اصلاحطلبان در انتخابات اگر رقم بخورد، سنگینترین چالش آنان با گرایشی از اصولگرایان خواهد بود که شانس بیشتری را در آن جبهه دارد: یعنی جناح احمدینژاد مشایی!
و گزینه تحریم در صورتی که ناگزیر شود، نه حرکت بیهودهای نظیر آنچه تحریمگران حرفهای تاکنون پیش گرفتهاند و حاصلش یکدست شدن مجلس و خانهنشینی معترضان بود، که اقدامی در جهت فرارفتن از موقعیت سیاسیفعلی است. این فراروی در عین حفظ سمت و سوی مسالمتآمیز و حفظ ارزشهای مبارزهی مدنی، راه ایجاد و تثبیت مبارزه سیاسیی قانونی را در ایران خواهد گشود و مدنیت در مبارزه را به جامعه و مهمتر از آن، به حکومت تحمیل خواهد کرد.
تحریم کنندگان پس از روز انتخابات نیز با اقتدارگرایان چهره به چهره هستند و در جامعه حضور دارند. حضور دارند زیرا که انتخابات تنها صحنهی عمل آنها نبوده است. آنان بیش از دوسال و نیم است که فاجعهی انتخابات پیشین را فریاد میزنند و همچنان بذرهای مطالباتش را در جامعه میافشانند و هیبت دوم خرداد را در ذهن و خاطرهی اقتدارگرایان یاد می آورند. آنها حضور مدام خواهند داشت زیرا که امروز صدای اعتراض آنها در جهان شنیده شده و افکار عمومی آزادیخواهان همهی دنیا را پشت سر دارند. پرشماریی آنان زندانهای ایران را با همهی وسعتشان تنگ میکند و رفت و آمد ناگزیرشان به جامعه که فشارهای فرهنگی و اجتماعی آن را ایجاب میکند، به معنای ارتباط مدام جامعه با آنان است. جامعه از پایداری آنان و آنان از پایداری جامعه نیرو میگیرند و رشد می کنند.
به این ترتیباست که تحریم این انتخابات از سوی اصلاحطلبان هزینهی انتخابات را برای اقتدارگرایان بالا میبرد و تبلیغات همیشگی را به زمین میزند. این سرنوشت را پیشرفت شتابان ارتباطات در جهان تضمین میکند.
و علیرغم همهی این امکانات تازه باز بایدتأکید کرد که همهی اینها در فضایی تخمین زده میشود که رویکرد تحریم، همچنانکه شرکت قطعی، هنوز محرز انگاشته نمیشود.
آنچه که امروز بایدقطعیت داشتهباشد، تأکید بر تأمین شرایط برگزاری انتخابات است. اعلام چنین مطالباتی، به جای آنکه کارحکومت را درمصادرهی انتخابات آسان کند، او را در مقابل پرسشهایی از داخل و خارج قرار میدهد و به چارهاندیشی وامیدارد. به میزانی که حکومت برای پیروزی خود در انتخابات به سیاست متوسل شود، حتا اگر در صدد سناریوسازی بر بیاید، امکان مانور نیروهای بیرون از حکومت بیشتر خواهد شد و گزینهی تعامل وسازش با برخی خواستههای جامعه مطرح تر.
مسیر تحولات سیاسی در جامعهی ما به چنین فضایی نیاز دارد و تلاش در جهت ایجاد این فضاها بخشی از کوششهایی است که برای ایجاد فرهنگ دموکراسی ناگزیر است.
بهویژه امروز که جنبش دموکراسیخواهانه در کشور ما مفاهیم صلح و آشتی و مدارا را به میان جامعه برده است، دعوت هرباره از حکومت به گزینش تعامل و سازش با معترضان، قرار دادن او در مقابل افکار عمومی و وجدانهای آگاه در همه جهان است؛ صرفنظر از اینکه نمیتوانیم فراموش کنیم که در قلب سپاه استبداد، چهرههای شاخصی آشکارا به ارزشهای آزادیخواهانه بها می دهند، از یک صدایی کردن جامعه انتقاد میکنند و حتامشخصاً خواهانگشودن فضای انتخابات برای اصلاحطلبان هستند. مشوق آنان هریک از انگیزههای فردی یا سیاسی باشد، هوای جامعهی مدنی را در ایران تازه می کند.