اولین ماشین انتحاری در ایران

حسین باستانی
حسین باستانی

حمله انتحاری دوشنبه پیش یک اتومبیل بمب گذاری شده در شهر سراوان استان سیستان و بلوچستان، یک حادثه امنیتی ‏بی سابقه در تاریخ جمهوری اسلامی محسوب می شود.‏

اگر چه در جریان درگیری های سال 60، مواردی از انجام عملیات انتحاری علیه مسوولان حکومتی اتفاق افتاده بود ‏‏(عمدتا در قالب کشیدن ضامن نارنجک در مجاورت افراد هدف) اما احتمالاً این اولین بار است که “انفجار انتحاری یک ‏اتومبیل حاوی بمب” در ایران ثبت می شود.‏

این حمله، در فضای عملیاتی و سمبولیک خاصی صورت گرفته که به وضوح، تداعی کننده نوع عملیات تروریستی ‏گروه های موسوم به “سلفی” یا “تکفیری” است. گروه هایی که عملیات آنها، با مجموعه ای مشخص از نشانه ها و ‏علائم گره خورده است که به تدریج، در فضای افکار عمومی جهان شناخته شده اند. تا جایی که در دنیای امروز، ‏تصاویری چون صحنه اعدام (به ویژه: سربریدن) گروگان های دست بسته در مقابل دوربین همزمان با سر دادن ‏شعارهای مذهبی، یا صحنه انفجار اتومبیل های حامل رانندگان انتحاری در کوچه و بازار، برای بسیاری از مردم ‏تداعی کننده مفهومی واحد است: عملیات تروریست های سلفی - یا همان طور که به اختصار در غرب معمول شده: ‏‏”القاعده”.‏

یک ویژگی بسیار مهم عملیات چنین گروه هایی، گذشته از آن که عراق، پاکستان، یا افغانستان صورت بگیرند یا هر ‏کجای دیگر، آن است که لاجرم، بایستی در یک فضای حماسی مذهبی و با استفاده از نشانه های “جهادی” انجام شوند. ‏برای توضیح بهتر، لازم است یادآوری شود که تاکنون بسیار کم اتفاق نیفتاده - اگر اصلاً اتفاق افتاده باشد - که در گوشه ‏ای از دنیا، عملیات انتحاری یکی از گروه های مورد بحث، علیه صاحب منصبانی صورت بگیرد که خطای اصلی آنها ‏مثلا “نقض حقوق مردم” یا “فساد اقتصادی” است. اما در عوض، اغلب – یا تمام- چنین عملیاتی، علیه نیروها و کسانی ‏صورت گرفته اند که اتهام اصلی آنها ماهیت مذهبی داشته است: از قبیل “اشغال سرزمین مسلمین”، “دشمنی با دین ‏خدا” و از این قبیل …‏

اینجاست که عملیات روز دوشنبه سراوان، دارای جنبه های هشدار دهنده مهمی می شود. در حقیقت این عملیات، در پس ‏زمینه چنان فضایی از تنش مذهبی در منطقه صورت گرفته که حتی در استان پرتلاطمی چون سیستان و بلوچستان، کم ‏سابقه به حساب می آید.‏

به این ترتیب است که مسوولیت مستقیم دولت احمدی نژاد در ورود منطقه به فاز جدید ناآرامی های امنیتی، برجسته می ‏شود. البته، وجود فقر، فساد و بی عدالتی، نارضایتی ساکنان محلی از مسوولان، و تنش های اجتماعی و حتی مسلحانه ‏میان مردم و مأموران حکومت مرکزی، همواره در استان سیستان و بلوچستان وجود داشته است و یقیناً دستاورد ‏اختصاصی دولت نهم محسوب نمی شود. اما نوآوری خطرناک دولت احمدی نژاد در سیستان و بلوچستان، دامن زدن به ‏سطوح بی سابقه ای از تنش مذهبی در منطقه است که نقطه اوج آن را، باید اجرای تصمیم عجیب دولت مبنی بر تخریب ‏مدرسه مذهبی اهل سنت در در زابل – مدرسه “ابوحنیفه” - دانست.‏

ادعای تروریست ها مبنی بر این که عملیات انتحاری سراوان، در انتقام از تخریب مدرسه مذهبی اهل سنت در زابل ‏صورت گرفته، نشانه واضحی از این واقعیت است که دولت، با اقداماتی در حد تخریب یک مدرسه علوم دینی با ‏بولدوزر، پتانسیل های ضد امنیتی بسیار خطرناکی را در منطقه فعال کرده است. فراموش نکرده ایم که تخریب این ‏مدرسه، چگونه حتی به گونه ای کاملاً بی سابقه فریاد اعتراض ائمه جمعه سنی منطقه را (که خود، منصوب رهبر ‏جمهوری اسلامی هستند و همواره بیشترین تأکید را بر تعامل با دولت مرکزی داشته اند) به آسمان بلند کرد. تا آن حد که ‏مولوی عبدالرحمن ملازهی، امام جمعه اهل سنت چابهار، با تاکید بر این که “تا زنده‌ایم این اجازه را به دولت‎ ‎نمی‌دهیم ‏که مساجد و مدارس ما را تحویل بگیرد”‏ از رهبر جمهوری اسلامی و رییس جمهور خواست تا ضمن جبران تخریب ‏‏مدرسه علمیه ابوحنیفه، از اهل سنت عذرخواهی کنند… و مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان، با بیان این که ‏‏”زندگی ذلت بار برای ما ناگوار است و هر کس آن را می خواهد ما به او تقدیم می کنیم”‏ هشدار داد چنانچه مشکلات ‏پیش آمده برای اهل سنت حل ‏نشود ممکن است اعضای این اقلیت برای اولین بار در انتخابات ریاست جمهوری شرکت ‏نکنند.‏

سنی هایی که در پی تخریب مدرسه “ابوحنیفه”، معتدل ترین رهبران مذهبی شان چنین اعتراضاتی را بر زبان راندند، ‏همان کسانی هستند که اکثریت آنها در طول بیش از یک دهه اخیر، همواره دنبال “بهانه ای” برای امیدوار شدن به ‏حکومت مرکزی بوده اند. تا آن حد که در دوم خرداد 76، در پی بیان چند جمله دلگرم کننده از سوی کاندیدای اصلاح ‏طلبان (آن هم یک روحانی شیعه) مبنی بر احترام به حقوق اهل سنت، درصد مشارکت انتخاباتی شگفت انگیزی را به ‏نمایش گذاشتند و در برخی شهرهای استان، بالای 90 درصد به سید محمد خاتمی رای دادند. آموزنده آن که، در ‏انتخابات ریاست جمهوری 80 نیز، در حالی که بسیاری از ساکنان شهرهای بزرگ و کوچک فارس نشین و شیعه ‏نشین از رای دادن ناامید شده بودند، باز بیش از 70 درصد مردم سیستان و بلوچستان در انتخابات شرکت کردند. آنها، ‏در حالی که هنوز چون گذشته به شدت فقیر بودند و هنوز در معرض تبعیض های استخدامی قرار داشتند، و حتی ‏تصمیم دولت خاتمی برای انتخاب چند فرماندار سنی با مقاومت باورنکردنی محافظه کاران عقیم مانده بود، مجددا در ‏برخی شهرها، آرای بالای 90 درصدی را به نفع رئیس جمهوری که دولتش تنها اندکی محترمانه تر با آنها سخن گفته ‏بود به صندوق ها ریختند. و باز شگفت انگیزتر آن که، حتی در انتخابات ریاست جمهوری 1384 ، که به مصطفی ‏معین کاندیدای اصلاح طلب انتقاد می شد که شعارهای “شیک” انتخاباتیش چون “جبهه دموکراسی و حقوق بشر” برای ‏اقشار عام جامعه جذابیت ندارد، وی در مرحله نخست انتخابات ریاست ‏جمهوری سال 84، با‎‏ ‏‎‏479 هزار رای از ‏مجموع 874 هزار رای به صندوق ریخته شده در استان سیستان و بلوچستان، بیشترین رای ‏استانی خود را در کشور از ‏همین استان به دست آورد (محمود احمدی نژاد در استان سیستان و بلوچستان تنها 47 هزار رای کسب کرد، که شاید هم ‏بلوچ ها تا کنون در حال تقاص پس دادن برای همین موضوع بوده اند)… ‏

وقتی دولت آقای احمدی نژاد چنان شرایط را بر همین مردم سخت می کند که حتی ائمه جمعه شان از ناامیدی خود به ‏شرکت در انتخابات سخن می گویند، یعنی حکومت مرکزی، با دست خود شرایطی را فراهم آورده است که کنترل فضا ‏در استان از دست امثال مولوی عبدالحمید ها خارج شود و به دست عبدالمالک ریگی ها بیفتد.‏

قاعده ای کلی وجود دارد که در کشورهای در حال گذار، معمولاً بسیاری از دولت های مدعی اولویت دادن به ملاحظات ‏امنیتی، بر اثر بی توجهی به زمینه های اجتماعی و سیاسی برقراری نظم و قانون، خود به مهمترین عامل تهدید کننده ‏امنیت ملی تبدیل می شوند. ظاهراً حکایت منطقه سیستان و بلوچستان و دولت نهم، نمونه تأسف باری از اجرای این ‏قاعده منطقی است: دولتی که میل واضحی به معرفی خود به عنوان “اولین” انجام دهنده کارهای بزرگ در کشور ‏دارد، و اکنون، اولین عملیات انتحاری یک اتومبیل بمب گذاری شده در ایران، در زمان آن به ثبت رسیده است.‏