گفتمان غایب در گفتگوی عبدی و حجاریان

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

‎ ‎‏1 ـ قبل از ظهور اصلاحات:‏‎ ‎

‏ همه می دیدند که امید و اعتماد بزرگ دارد بیهوده می شود و اصلی ترین شعارهایش، استقلال، آزادی، … دیگر جاذبه ‏ای برای بسیج یا حتا نگاهداری مردم ندارند. خلاف انتظار نیز نباید می بود. “استقلال” پس از اینکه به دست آمد، باید ‏بتوانی در سایه اش بنشینی و لابد پس از قطع دست بیگانگان، سهم خود را نیز افزون کنی! اما سهمیه ها می رفت تا از ‏زمان دخالت اجانب کمتر شود!‏

آزادی به سرعت تقسیم شده بود و جز به دینداران، آنهم آن بخشی که دینداری برایش جز انجام فرایض مذهبی نبود، به ‏دیگران چیزی نرسیده بود.‏

جمهوری اسلامی؟ باری، به دست آمده بود با همین دستاوردها، و تعداد مردمی که در مفهومش حیران می ماندند، ‏روزافزون بود.‏

حاکمان از بالا با پرسش چه باید کرد مواجه بودند زیرا با وجود اینکه هنوز شمار حامیان شان قابل توجه بود، اما انبوه ‏رو به تزایدی ازمردم را نیز می دیدند که خسته و مأیوس از شکست های کوچک و بزرگ، دیگر نیروی محرکه ای ‏برای ساختن نیستند و ایضاً نه اتکایی برای مقاومت در برابر آفاتی که از بیرون و درون نظام را تهدید می کرد.‏

نیروهای سیاسی گوناگون بیرون از حاکمیت هم، با همین پرسش مواجه بودند و همه شیوه هایی هم که در سالهای رفته، ‏آزموده بودند عقیم مانده بود. همه شیوه های مسالمت آمیزی که می شناختند؛ و همه شیوه های انقلابی و رادیکال؛ از ‏جنگهای محلی و منطقه ای، تا طغیان و شورش های اجتماعی. تئوری سازان و اندیشه ورزان اپوزیسیون، از اردوی ‏چپ ـ چپ سیاسی یا مذهبی ـ اگر کشته و اسیر نبودند، بیرون ِ دروازه ها و بیرون از دایره اثرگذاری بودند و اغلب ‏هنوز مشغول هزینه کردن…‏

آنچه به عنوان اپوزیسیون انقلابی انقلاب، مدتی به مشکل حاکمان تبدیل شده بود، به خشن ترین شیوه ها حذف شده بود و ‏مشکلات جدید که می رفت اپوزیسیون جدید بیافریند، چهره می کرد.‏

طغیان سیاسی بزرگی در زندانها و پای چوبه های اعدام، سرکوب شده و بحران بزرگ اقتصادی ناشی از انقلاب و ‏جنگ در راه بود. هیچ در بر پاشنه پیشین نمی توانست بچرخد.. ‏

پیش از اینکه کار به اینجاها بکشد، پس از پایان جنگ هشت ساله که دیگر حماسه میهنی نمی توانست کمبودها را جبران ‏کند، هاشمی رفسنجانی و گروهش سعی کرده بودند پاسخی برای مشکلات مادی جامعه بیابد. اما لیبرالیسم اقتصادی ‏دولت سازندگی، از آنجایی که سازو کار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مناسب خود را نداشت، و بر ساختار شبه فئودالی ‏و عقب مانده راست سنتی نیز نمی توانست حرکت کند، به بن بست رسیده بود. لیبرالیسم اقتصادی ایشان به یک پایگاه ‏اجتماعی فرهنگی نیاز داشت. پایگاهی که در شرایط ویژه انقلاب ایران فرصت تکوین نیافته بود و “سازندگی” ها راباید ‏بر پایه ادعاهای انقلاب خویش، خلق می کردندش؛ یک پایگاه واسطه. این بود که درست در لبه خط پایان و قبل از ‏شکست برای همیشه، شتابزده و باری به هرجهت، تصمیم گرفتند تا به جای تسلیم به نیروی در قفای خود، باقیمانده توان ‏خود را در اختیار جریانی بگذارند که حتا اگر موقتاً، نیروی مخالف را عقب براند. جریانی که مهمترین خصیصه اش ‏اعتراض به وضع موجود بود و در درون خود از نواندیش دینی تا ملی مذهبی مغضوب و روشنفکران سکولار و لائیک ‏را جا می داد. ریسکی که خطرناک بودن خود را با آتشبار بی امان اکبر گنجی و موجی از اصلاح طلبان رادیکال نشان ‏داد. موجی که انگار پیش از آنکه مبشر منطق اصلاحگرانه باشد، خشم بخون کشیده در گورستانهای دسته جمعی بود، ‏اگر حتا تعلق تاریخی و سیاسی با آن نداشتند. ‏

مسئله این بود که بیست ساله های انقلاب کرده چهل ساله شده بودند، بی آنکه گوشه ای از بهشتی را که دین یا مسلک ‏شان وعده کرده بود، ببینند. باقیمانده انقلاب در حاکمیت، در برخورد با موانع آشکار پیش رویش، به ناچار و خوشبختانه ‏نیروی اصلاح را در درون خود می پرورد.‏

از سوی دیگر، جامعه روشنفکری ایران، که هرگز چنین به سوک قهرمانان عملگرایش ننشسته بود، پس از سکوت و ‏خمود سنگین، اینبار با تلاشهایی بیشتر از جنس اندیشه و سیاست، بجای شور و قهرمانی به میدان می آمد. دو حلقه، ‏ناگزیر به هم رسیدند. علاوه بر تلاش جامعه روشنفکری ایران، از لائیک تا دینی، پشتیبانی دولت هاشمی رفسنجانی که ‏از راست سنتی جز زیان ندیده بود، زمینه بروز و حضور اصلاح طلبان در صحنه سیاست ایران شد.‏

‎ ‎‏2 ـ محتوی اصلاحات دوم خرداد‏‎ ‎

اما هیچکدام از زمینه های وجوب و آن حالات و شرایطی که پیش آمده بود، به معنای تهیه و تکوین یک پروژه سیاسی ‏نبود. اصلاحات دوم خردادی، بیش از آنکه چون اصلاحات سیاسی و اجتماعی دوره قاجار، حاصل یک پروژه برای ‏تغییرات معین باشد، یک ضرورت شده بود. ضرورتی برای تغییر که نه اهداف معلوم و نه راه مشخصی را بیان می ‏کرد؛ چیزی شبیه انقلاب بهمن! با چهره ای متفاوت در بیرون و درونی همچنان سوزان و انقلابی. مثل دوران انقلاب، ‏همه چیز خراب بود و مثل همان وقتها قرار بود همه چیز درست شود. اقتصاد بعد از جنگ بطور طبیعی مشکل آفرین ‏بود و ایده های مغشوش و من درآوردی آقایان تأمین کننده نان و برنج مردم نبود. آزادی ها در همه عرصه های فردی و ‏اجتماعی از سیاسیون گذشته مردم عادی جامعه را جان به سر کرده بود. هر کس از هر یک از این گوشه ها و با هر ‏میزان نیاز و انتظار می دید که کسانی می گویند این وضع تغییر خواهد کرد و باز یکبار دیگر همه امید و انتظار خود ‏را به راهی بستند که راهبران شان بی تجربه تر از آن بودند که در برخورد با اولین شکست، سامانه کار بزرگشان از ‏هم نپاشد. یکبار دیگر شرایطی فراهم آمده بود که همه می دانستند چه نمی خواهند و این« نه» بزرگ را راهنما و پرچم ‏کرده بودند.‏

‎ ‎‏3 ـ شکست و ناامیدی و انتظارات کاذب‏‎ ‎

من در این باره که چه میزان از انتظارات مردم از جریان دوم خرداد کاذب و حتا چه میزان اصلاح طلبان، خودً دچار ‏توهم از توان خود و آمادگی جامعه و حکومت برای تغییر بودند، و چقدر همین فضای کاذب به خیزش امواج ناامیدی بر ‏پایه تحلیل های غلط سیاسی، کمک کرد، بارها نوشته ام.‏

مشکل این توهم دو سویه نا گزیر به مشکل بزرگتری فرا رویید. ناامیدی نه تنها به سرعت توده های اجتماعی را فرا ‏گرفت بلکه بسیاری از نظریه پردازان و تئوریسین های مؤمن اصلاحات را نیز مأیوس کرد و همچنان که یک شبه ‏اصلاح طلب کرده بود، به روزی یا شبی، چنان دگرگون کرد که در خلوت خود تئوری های ساختند که بر هیچ پایه ‏ذهنی و مادی استوار نبود و هیچ نیرویی نیز برای اجرایش سراغ نداشتند. حاصلش تنها گسترش بی اعتمادی از ‏مشارکت سیاسی و عدم تلاش مجدد بود که در فضای مشوش و نگران و کم تجربه سیاسی تعمیق می شد. این اولین ‏تجربه اصلاحات سیاسی از طریق انتخابات در تاریخ ایران بود، که نتیجه اش حتا شکست کامل نبود بلکه عدم تحقق ‏برنامه جهانشمولی بود که تنها بر پایه کمبودهای وسیع و انتظارات نامحدود آفریده شده بود. ولی نظریه پردازان از چپ ‏و راست، به جای تشویق و تشجیع جامعه به خیزش مجدد و پیگیری مستمر، نشستند تا تئوریهای جدید بسازند. گویا ‏تئوری های سیاسی، نه بربستر امکانات واقعی در دو سوی حاکمیت و مردم که در خلوت اندیشه ها ساخته می شوند؛ در ‏زندان یا آزادی.‏

در باره اکبر گنجی و مانیفست و راهبردهای تک نفره اش در زمان خود نوشته و بسیار نواخته شده ام، اما عباس عبدی ‏نیز در این مسیر کم تلاش نکرده است.‏

به یاد می آورم و نقل به مضمون می کنم از زمانی که عباس عبدی خروج از حاکمیت را طرح می کرد. او در جایی ‏احیاناً در برابر این پرسش که آخر چرا باید سکان سیاست را با دست خود به محافظه کاران سپرد، استدلال کرده بود که ‏‏: این آقایان که بیست سال از انقلاب، هنوز نمی توانند هلال ماه شعبان را به موقع ببینند و مردم ایران هر سال باید یک ‏روز بیشتر یا کمتر روزه بگیرند، مگر توان اداره مملکت را دارند؟ ‏

منظور‎ ‎آقای عبدی این بود که حضرات راست خود وادار می شوند چون از عهده اداره امور ( به زعم ما) برنیامده اند، ‏حکومت را تحویل بدهند و حق به حقدار خواهد رسید. بیاد دارم که این تز ایشان آن زمان در میان چپ، بخصوص در ‏خارجه هواداران زیادی داشت و این حرف هم که ایهالناس، می شود و شده است و به هر شکلی افراد نالایق بر سر کار ‏مانده اند و به ازایش پدر ملک و ملت درآمده است، همه به حساب محافظه کاری و عدم شهامت من و ما گذاشته می شد. ‏و به یاد دارم پس از یکی از جلسات سخنرانی که دوستانی از اصلاح طلبان در شهر ما داشتند، وقتی این موضوع را ‏طرح کردم، آقای سخنران لبخندی زد و گفت ممکن است بشود!‏

زمان برآن حکایت و بر آقای عبدی بسیار گذشت و با خروج یا اخراج از حاکمیت، هر روز نالایق تر از گذشتگان دارند ‏مملکت “اداره” می کنند و به زعم خود هم خوب اداره می کنند. اما هنوز آقای عبدی به خروج، نه تنها از حاکمیت که از ‏دولت و پارلمان فکر می کند. هنوز این استدلال حیرت آور بستر ایده ها و گفته هایش است که اگر یکپارچه و در کثرت ‏نمی توانیم قدرت را بگیریم بگذار هیچ سهمی نداشته باشیم. ‏

گفتگوی ایشان با سعید حجاریان، که روی سایت ایشان و تقریباً تمام سایت های فعال اصلاح طلبان قرار دارد البته در ‏تمام لحظات خود پر است از اشارات قاطعانه ای به نمی شود ها…‏

اما برای شروع ورود محدود و مشروط به بحث، بررسی نگاه ایشان به مسئله تحزب و تشکل، که هم در خروج ایشان ‏از مشارکت و هم در طرحشان برای خروج از حاکمیت مبنا بوده موردی برای تأمل باشد. آقای عبدی پس از اصرار بی ‏دلیل بر اینکه: “آیا هواداران یک حزب نباید بدانند که در یکسال آینده این حزب کدام‎ ‎مسیر را طی خواهد کرد؟” با وجود ‏اینکه حزب هنوز به تصمم نرسیده است، در مقابل این پاسخ مفهوم آقای حجاریان که: “در دفتر سیاسی چالش داریم‎.‎‏” با ‏حکمی که هیچ فعال حزبی نمی تواند فرمولش را کشف کند، می گویند: “چالش در بدنه حزبی مهم است نه در شورای ‏مرکزی و دفتر سیاسی. آنجا باید انعکاسی از خواسته های بیرون باشد” در حالیکه چالش در بدنه حزبی با هیچ ابزاری ‏قابل مشاهده و بیان نیست مگر از طریق پی بردن به همین چالش ها در شورای مرکزی و هیئت سیاسی. یعنی کسی مثل ‏حجاریان یا هر عضو مؤثر دیگری، نمی تواند در بدنه بحثی برانگیزد که زمینه اش در کل جامعه نباشد ولی وقتی می ‏گوید در دفتر سیاسی بحث است، یعنی که چالش های موجود در بدنه منتقل شده اند. ولی آقای عبدی که فقط مخالفت می ‏کند و بهانه می گیرد، برای اینکه ثابت کند همین حالا و همینجا و گرنه هیچ، این قاعده و نظم را نیز برنمی تابد. و وقتی ‏که حجاریان به درستی می گوید : “آنجا هم یک بحث مطرح می شود و چالش ایجاد می شود‎.‎‏” ایشان باز اصرار می کند ‏و ادم نمی فهمد یعنی چه که: “ولی چالش در بدنه و جامعه با چالش در دفتر سیاسی و راس هرم حزبی فرق دارد‎.‎‏” ‏خوب فرق داشته باشد! منظور چیست؟ آیا در دفتر سیاسی و شورای مرکزی نباید مسائلی را که در بدنه به چالش نرسیده ‏اند، طرح کرد؟ ـ به فرض اینکه نرسیده اند ـ یا حتماً باید قبل از رسیدن به هیچ نتیجه منسجمی نظر و عقیده پراکند و ‏توهم ایجاد کرد؟

اما دخالت در این بحث ظاهراً تشکیلاتی میان آقایان عبدی و حجاریان، نه واقعاً ایراد به نگاه ایشان به تشکل و نظم ‏تشکیلات است؛ که تنها نمودی از بیقراری ایشان در مقابل شکست های قابل پیش بینی و نمونه وار سیاسی است. واِلا ‏آنچه باید مورد بحث و نقد قرار بگیرد این نگاه انقلابی ایشان به مسئله حضور سیاسی است که همچنان بارزترین ‏عنصرش “امتناع” است. ایشان می گوید: ‏

‏”من معتقدم که الان زمان، زمان امتناع تصمیم‎ ‎گیری اصلاح طلبان است. هر عملی هم که انجام دهند تاثیر مخرب آن ‏بیشتر از‎ ‎تاثیر مثبت آن است. بهترین دلیل هم سال اول مجلس هفتم بعد از روی کار آمدن‏‎ ‎دولت جدید است. بهترین کار ‏این است که به خودشان بپردازند و اصلا هم اصرار‎ ‎بر حضور در انتخابات نداشته باشند.“‏

ایشان در حمایت از این “امتناع” مورد علاقه شان می گویند که اصلاح طلبان، “هر عملی هم که انجام دهند تاثیر ‏مخرب آن بیشتر از‎ ‎تاثیر مثبت آن است”. چون این ادعا چرایی اش معلوم نیست و با فلسفه استفاده از ممکنات نمی ‏خواند، شاید دلیلی که ایشان برای اثبات آن می آورند، کمک کند: “بهترین دلیل هم سال اول مجلس هفتم بعد از روی کار ‏آمدن‎ ‎دولت جدید است.” یعنی ایشان در نقد نوع حضور اصلاح طلبان، اگر مجلس و فعالیت های حزبی شان منظور ‏باشد، نمی گویند که آن حضور باید پررنگ تر بشود و یا فلان برنامه های حزبی می بایست به این یا آن شیوه اصلاح ‏شود می گویند که: “بهترین کار این است که به خودشان بپردازند و اصلا هم اصرار‎ ‎بر حضور در انتخابات نداشته ‏باشند.“‏

ایشان گمان می کنند که در دنیای سیاست می توان گوشه گرفت و هر وقت رضایت کامل درونی از دانسته ها و بایسته ‏های خود به دست آمد، پا به میدان گذاشت و گفت : ما آمدیم لطفاً به ما گوش کنید! گویا سروران جبهه ملی که پس از ‏کودتا انتخابات را به برگزارکنندگانش واگذار کردند، پس از حضور ناگزیر در صحنه سیاست توانستند، گوشه ای از ‏جایگاهی را که داشتند، بازبیابند.‏

انتخابات مهمترین و تنها فعالیت سیاسی موجود درجامعه ماست که علیرغم تحریم ها و تهدیدها و دخالت های حاکمان، ‏وسیعترین مشارکت ها را در جامعه ایجاد می کند و اثرگذارترین حرکت سیاسی بوده و هست. غایب این صحنه غایب ‏از اذهان و باور مردم خواهد بود.‏

[](http://)