یک، هیچ یا بیشتر؟

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

در کمتر از یک سال به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری 88 در شرایطی که جریان اقتدارگرا در خصوص ‏چگونگی شرکت خود درانتخابات تا کنون به جمع بندی مشخصی نرسیده یا خط مشی حرکت با چراغ خاموش ‏تا ایستگاه آخر را پی گرفته است، جبهه ی گسترده ی اصلاح طلبان و تحول خواهان با رویکردهایی متفاوت، ‏اما کمتر متمایل به مشارکت بی قید و شرط، ورود به این رویداد سرنوشت ساز را در ابعاد فکری و عملی ‏گسترده تری آغاز کرده است.‏

پیش از این پیش بینی شده بود که انتخابات مجلس هشتم به مثابه ی آزمونی فیصله بخش عمل خواهد کرد و ‏شخصیت های حقیقی و حقوقی بیشتری را با این پرسش اساسی مواجه خواهد ساخت که آیا در شرایط سیاسی ‏حاکم بر ایران، فعالیت در انتخاباتی فرمایشی که نه انتخاب شونده برای ورود به مرحله ی رقابت آزاد است و ‏نه انتخاب کننده می تواند رای دلخواه خود را به صندوق بریزد، و نه اصولا امکان صیانت از آرای مردم ‏توسط جریان های حزبی غیرحکومتی وجود دارد، منطقی و مبتنی بر عقل و عمل سیاسی است؟ ‏

میزان مشارکت مردم در انتخابات مجلس هشتم، بخصوص در پایتخت و کلان شهرها، نشان داد که فاصله ای ‏عمیق میان نوع عمل مردم تحول خواه با تفکر و برنامه ی رهبران سیاسی اصلاح طلب وجود دارد. همچنین، ‏اولین اقدام سیاسی معنادار اکثر نمایندگان حمایت شده از جانب اصطلاح طلبان و نوع تعاملشان با انتخاب ‏هیات رئیسه، در جهت برگزیده شدن بی رقیب علی لاریجانی- که خود روزی فرمان هدایت جریان ضد ‏اصلاحات را در دست داشت- اندک بارقه های امید به این گروه را نیز در همان ابتدا خاموش کرد و نتایج ‏چنین انتخاباتی را که چهره های شاخص و شجاع به تیغ نظارت استصوابی از دور خارج می شوند، زیر ‏سوال برد. در واقع، این رویداد تعیین کننده نشان داد که آنچه جریان های سیاسی موسوم به “اصلاح طلبان ‏پیشرو” در جهت “حفظ ائتلاف” در مقام تئوری می ریسند و می بافند، در صحنه ی عمل به طرفه العینی پنبه ‏می شود؛ چون تعهد حزبی و تشکیلاتی چندانی وجود ندارد و بسیاری وقتی خرشان از پل گذشت راه خود را ‏درپیش می گیرند و تلاششان عمدتا این است که تنها گلیم خود را از آب بیرون بکشند.‏

حال با چنین تجاربی در نقطه ای ایستاده ایم که باز باید وارد بازی انتخابات شد و آن را در سطحی بالاتر آغاز ‏کرد. در این جایگاه نیز عمدتا همان گروه های پیشین هستند که با وجود اختلاف های بنیانی در گزینش راهبرد ‏سیاسی و تفاوت های اساسی در برگزیدن راهکارها، بحث انتخابات ریاست جمهوری دهم را در دستور کار ‏خود قرار داده اند. آنها هر یک کارت برنده ای نیز در جیب دارند تا در فرصت مناسب روی میز بگذارند، یا ‏نامزدی - اعلام شده یا نشده- در فکر و اندیشه ی خویش دارند تا در روز موعود به هم پیمانان و مردم معرفی ‏کنند.‏

نکته ی طنزآمیز، اما در خور تعمق، اینکه در شرایطی که جریان های سیاسی و اجتماعی بیشتری - از هر دو ‏جناح عمده ی سیاسی- که در انتخابات مجلس هشتم فعال بودند به عدم مشارکت می اندیشند و حتی آن را به ‏زبان هم می آورند، بخش هایی از تحریمیان این بار از منظرهای متفاوت نگاه به شرکت در انتخابات دارند و ‏حتی گروه هایی گویا با برخی نامزدهای مطلوب خود وارد مذاکره و چانه زنی نیز شده اند. البته، این اقدامی ‏است که باید به فال نیک گرفته شود، چون دست کم حضور در کارزار انتخابات - نه شرکت بدون قید وشرط ‏در انتخابات- را می توان برتر و پسندیده تر از سکوت منفعلانه یا نشستن و نظاره گر بودن و مردم را به عدم ‏شرکت خواندن ارزیابی کرد.‏

در‎ ‎صورتی که صفحه ی شطرنج سیاسی ایران گشوده شود، در انتخابات ریاست جمهوری مهره ی اصلی ‏کماکان وزیر خواهد بود که در سایه ی شاه خواهد نشست. این نکته ای است که گویا برخی از به اصطلاح ‏وزیران محتمل آینده را برای سنجیدن درستی عمل ورود به صحنه به تفکر واداشته، یا شاه را برآن داشته ‏است که خوب بیندیشد که آیا صفحه ی شطرنج سیاست ایران به چنین مهره هایی نیز نیاز دارد؟ تا بر این ‏اساس، اجازه ی ورود به بازی را - در جایگاه حامی نظام و حتی تثبیت قدرت خود- به برخی از آنان نیز داد، ‏یا چون مضار ورودشان بیش از منافع آن است، با توصیه ای کتبی یا شفاهی به ایشان، یا دستور و امریه ای ‏به شورای نگهبان و دست اندرکاران برگزاری انتخابات، راه ورود برخی از این گروه مهره ها را از همان ‏ابتدا سلب کرد؟ این تفکر و دغدغه ای است که خود امکان برگزاری “انتخابات آزاد، سالم، عادلانه و رقابتی” ‏در ایران را هرچه بیشتر زیر سوال می برد و برخی از نامزدهای بالقوه را برای آستین بالا زدن و ورود به ‏صحنه بیشتر دچار تردید می کند؛ آن هم در شرایطی که اکثر گروه های اصلاح طلبان و تحولخواهان تا کنون ‏بر روی ثمربخش بودن ودنبال کردن فرضیه ی “ورود تنها با یک نامزد” به توافق ضمنی رسیده اند.‏

اما، این نامزدهای بالقوه - فارغ از اینکه رد صلاحیت شده یا از فیلتر شورای نگهبان عبور کنند- چه کسانی ‏می توانند باشند و چه میزان از حمایت حداکثری جریان های سیاسی یا نخبگان و کنشگران اجتماعی و در ‏نهایت عامه ی مردم را جلب خواهند کرد؟

اگر با ساده ترین تقسیم بندی شروع کنیم، نامزدهای ریاست جمهوری به دو گروه مقیم خارج و ساکن کشور ‏تقسیم و تفکیک خواهند شد. سوابق نشان می دهد که آن گروه از جریان های سیاسی خارج از کشور که روش ‏های اصلاح طلبانه ی مسالمت آمیز را پذیرفته و نگاه به مشارکت مشروط در انتخابات دارند، در صحنه ی ‏عمل یا از توافق بر سر معرفی یک فرد از میان خود، حتی یک برنامه ی انتخاباتی مشخص، ناتوان هستند و از ‏ابتدا بر طبل تحریم می کوبند یا چون اولویت شان عمل سیاسی است ترجیح می دهند که در شرایط نداشتن ‏نامزد مستقل به سمت حمایت مستقیم یا غیرمستقیم از یک نامزد یا برنامه ی جریان سیاسی فعال در ایران ‏بروند. به این دلیل است که اندک تلاش هایی هم که برای مشارکت مستقیم در انتخابات تا کنون صورت گرفته ‏است عمدتا از سوی افراد یا جریان های مستقل کوچکی بوده است که برخی گاه با شیوه ی ورود یا برنامه ‏هایشان نه تنها نتوانسته اند آرای چندانی را جلب کنند، بلکه در مواردی هم مایه ی تمسخر حاکمان یا حتی خنده ‏و شوخی مردم نیز شده اند. اما گویا خرابکاری های احمدی نژاد و حامیان اصلی اش و رویگردانی ملت و ‏بحران های پیش رو، این بار شخصیت های حقیقی وحقوقی مقیم خارج را بیشتر به صرافت انداخته است تا ‏پیش از اینکه حرفی از تحریم به میان آورند، ابتدا بیشتر به این موضوع فکر کنند و از میان چهره های مستقل ‏یا دولتمردان گذشته ی نامزدی را بیابند.‏

اگر از افراد و جریان های مستقل کوچک مذکور بگذریم، در انتخابات ریاست جمهوری پیش، امیرانتظام به ‏عنوان پرسابقه ترین زندانی سیاسی ایران مد نظر گروه هایی برای نامزد کردن قرار گرفت. در این دور نیز ‏تاکنون ابوالحسن بنی صدر در مرکز تفکر برخی جریان های متفاوت قرار گرفته است. بحث های موافق و ‏مخالفی که این روزها در جامعه پیرامون اولین رئیس جمهور پس از انقلاب و نقش او در سیاست و جنگ ‏مطرح است، خود به خود علائمی از این جریان است و از نگاه تبلیغاتی می تواند بخت و اقبال این گزینه را ‏بالا ببرد -هر چند که گویا خود بنی صدر تمایل چندانی به بازگشت و توان پذیرش ریسک ها و خطرهای بالقوه ‏این اقدام ندارد. طبیعی است که اگر این سناریوی محتمل- با بنی صدر یا نامزدی دیگر- تحقق نیابد، باز نگاه ‏ها کماکان بر روی بازیگران داخل ایران متمرکز می گردد. در این شرایط، جریان های سیاسی مقیم خارج ‏باز دو سناریوی عمده ی گذشته را بر روی میز خواهند داشت و بر اساس آن نوع حضور در کارزار ‏انتخاباتی را مشخص خواهند کرد؛ تحریم، یا حمایت از نامزد مورد توافق اصلاح طلبان و تحولخواهان درون ‏کشور. ‏

‎ ‎اما، در داخل مبنای تصمیم گیری ها و چیدمان مهره ها چگونه خواهد بود؟‎ ‎

بر خلاف جریان اقتدارگرا که از میان نامزدهای شکست خورده ی دوره ی گذشته شان، دو نامزد- لاریجانی و ‏قالیباف- کماکان به عنوان کاندیداهای بالقوه مطرح هستند و احمدی نژاد و یارانش نیز در تلاشند که به هر نحو ‏شده آب رفته را به جوی بازگردانند و با وجود امتناع اکثر اقتدارگرایان، به ویژه جریان معتدل محافظه کار با ‏نامزد کردن او، بخت ریاست جمهور را برای بار دوم بیازمایند، نامزدهای اصلاح طلب دوره ی گذشته ‏شخصا پای خویش را تا کنون از این معرکه پس کشیده اند، البته جز یک نفر. مهدی کروبی اگرچه با توجه به ‏توصیه ی دوستان این روزها سیاست صبر و انتظار اختیار کرده و مهر سکوت برلب زده - تنها گاه همسر و ‏برخی از یاران هم حزبی اش از نامزدی شیخ اصلاحات سخن به میان می آورند- اما مشخص است که او که ‏سه چهار سالی است که پاشنه ها را ورکشیده و منتظر است که محمد خاتمی پا پس بکشد، تا او دویدن در این ‏ماراتن نفس گیر را آغاز کند و این بار شبی را تا صبح نخوابد تا به زعم خویش شاهد مقصود را با محافظت ‏از آرای خویش در بر بگیرد.‏

‎ ‎اما دیگران؟‎ ‎

به جز نامزد یا نامزدهای اصلی و رای آور که خود تا کنون می گویند تمایلی به وارد شدن به این میدان ‏ندارند، یا شرط هایی را مطرح می کنند که جواب منفی دیپلماتیکی داده باشند یا احزاب اصلاح طلب را در ‏معرض آزمایشی سخت قرار دهند، دو نامزد تا کنون به صورت مستقیم و غیرمستقیم خود را برای جای ‏گرفتن در صحنه ی شطرنج سیاسی ایران و بازی کردن در نقش وزیر مطرح کرده اند: محمد رضا عارف و ‏محمد علی نجفی. اولی در جایگاه معاون اول پیشین رئیس جمهور، مبارزه ی تبلیغاتی را ماه ها پیش با پا پس ‏کشیدن از انتخابات مجلس هشتم، در ظاهر در اعتراض به رد صلاحیت های فله ای نامزدهای مستقل و ‏اصلاح طلب، آغاز کرد. او اولین کسی بود که حتی پیش از اینکه رای و نظر مثبت احزاب اصلی یا حتی ‏شخصیت های سیاسی اصلاح طلب را جلب کند، خود را برای تصدی این پست صالح دانست و تمایلش را به ‏صورت رسمی اعلام کرد. اقدامی از پیش شکست خورده که نشان داد شناخت تجربه ی سیاسی چقدر بر ‏پیشینه ی اجرایی رجحان دارد. چون در مقام عمل عمده احزاب اصلی اصلاح طلب به صورت مستقیم و ‏تلویحی به او گفته اند که از خیر این ماجرا بگذرد چون نمی توانند در شرایط سیاسی حاکم بر کشور حامی او ‏باشند- بهانه ی حمایت از نامزدی خاتمی دست کم تا کنون مستمسک خوبی برای عدم حمایت از عارف بوده ‏است.‏

اما نجفی که ردای وزارت را در دوره های مختلف و پست های متفاوت به تن داشته است، از سه سال پیش ‏وقتی که اصلاح طلبان در انتخابات شکست خوردند، گاه در خیال خود، خویش را در این جامه دیده و بر این ‏اساس دفتری و تشکیلاتی غیرسیاسی نیز- فارغ از حزب کارگزاران- شکل داده است. مبنای اندیشه و خیال این ‏تحلیل آن زمان گروهی از اصلاح طلبان پیشرو بوده است که اگر به جای چند گزینه روی این عضو ‏کارگزاران توافق می شد و با سه یا چهار نامزد وارد کارزار انتخابات ریاست جمهوری نمی شدیم، بخت ‏پیروزی مان بیشتر و امکان روی کار نیامدن احمدی نژاد فزونتر بود. اما نجفی نیز در مقایسه با عارف، با ‏وجود حمایت احتمالی بیشتر، در شرایط کنونی که با روی کار آمدن احمدی نژاد جامعه دستخوش تحول های ‏شگرف و نارضایتی های گسترده شده است، پیش بینی نمی شود که بخت سابق برای کسب حمایت اکثریت ‏محافظه کاران و تحولخواهان و کسب آرای گسترده برای پیروزی در انتخابات پیش رو داشته باشد. او نیز ‏چون عارف کماکان شرط ورودش را به میدان پذیرفته شدنش از سوی قاطبه ی اصلاح طلبان حکومتی و وارد ‏نشدن خاتمی و احتمالا کروبی به میدان قرار داده است. البته او با اعتماد به نفس زیاد، برای سامان این ‏وضعیت و رسیدن بر روی “تنها یک نامزد” سازوکار خاصی را نیز مبتنی بر اعلام اعتماد چهره های شاخص ‏سیاسی- نه نخبگان فرهنگی و کنشگران اجتماعی و گروه های مرجع- به تک نامزد نهایی - که خود در میان ‏نامزدهای بالقوه جایگاه ویژه خواهد داشت - ارائه داده است.‏

می ماند دو چهره و نامزد اصلی؛ یکی، همه در پی او و خود در حال بررسی و ارزیابی- و البته چون همیشه ‏نیم نگاهی هم به بالا و حاکمیت. و دیگری، عمدتا گروهی از تحریمیان به دنبالش و جمع بیشتری از اصلاح ‏طلبان پیشرو در انتظار برای روشن شدن تکلیف اولی، و البته خود نیز باز در حال سبک و سنگین کردن ‏اوضاع و شرایط، - و نیم نگاهی هم به پائین و مردم. شاید به این دلیل باشد که گفته می شود او برای نامزد ‏شدن در انتخابات دو شرط عمده تعیین کرده است؛ اول اینکه اصلاح طلبان پیگیر و پیشرو در شرایط عدم ‏حضور خاتمی بر روی نامزدی او به توافق گسترده برسند و دوم اینکه در صورت رد صلاحیتش این گروه ها ‏قاطعانه و علنی شرکت در انتخابات ریاست جمهوری را منتفی بدانند. البته افراد بدبینی هم وجود دارند که ‏مطرح کردن این دو شرط را به نوعی پاسخ منفی دیپلماتیک می دانند و تداوم یافتن سیاست سکوت معترضانه. ‏البته در مقابل، جریان های دیگری هم هستند که تصورشان این است که طرح این مباحث خود نوعی پایان ‏یافتن دوران سکوت است و شروع دوره ی جدید و به چالش کشیدن حاکمیت.‏

این دو، محمد خاتمی و عبدالله نوری، هر کدام که وارد میدان شوند رسیدن به اجماع را در میان اصلاح طلبان ‏آسانتر می کنند و دیگرنامزدها را از ورود به کارزار انتخاباتی منصرف. تنها می ماند مهدی کروبی که در ‏برابر نامزدی خاتمی مات می شود و در مقابل ورود نوری آچمز. البته در مورد دومی این احتمال که ‏نامزدهای تقلبی اصلاح طلب نیز در صورت عدم رد صلاحیت او توسط شورای نگهبان وارد صحنه شوند، ‏دور از انتظار نیست.‏

اما به قول معروف تا اینجای کار تازه پنجاه درصد ماجرا حل است و تازه باید نشست و منتظر پاسخ طرف ‏دیگر که خود دو سو دارد، نشست و واکنش آن را دید و محک زد. از یک سو باید شاهد بود که واکنش حاکمیت، ‏و به طور مشخص رهبر، نسبت به ورود این دو نامزد چگونه خواهد بود و از سوی دیگر میزان اقبال اقشار ‏مختلف ملت از این تحول را ارزیابی کرد که خود به مثابه ی آب پاکی ریختن به روی دست احمدی نژاد یا ‏دیگر نامزدهای اقتدارگرایان است. ‏

در گزینه ی اول به نظر می رسد که تکلیف هر یک از این دو روحانی از همان ابتدا روشن است؛ ترشرویی و ‏رد صلاحیت. اما رد صلاحیت حربه ای نیست که چون نوری به راحتی بتوان در برابر خاتمی به کار گرفت. ‏پس، در مورد او رد صلاحیت آخرین گزینه خواهد بود و طبیعتا در ابتدا روش های دیگری به کار گرفته ‏خواهد شد، چون توصیه به نیامدن یا تشدید عملیات جنگ روانی و ترور شخصیت. روشی که در مورد عبدالله ‏نوری معکوس خواهد بود. هر دوی این احتمالات بخت ورود این دو را به میدان انتخابات کاهش داده یا ‏احتمال نامزدی را به صفر نزدیک می کند، الا اینکه در این مرحله و در این شرایط خطیرحاکم بر کشور، ‏هدف تنها پیروزی یا شکست در انتخابات نباشد، بلکه اولویت با حضور در کارزار باشد و به گونه ای کنشی ‏سیاسی برای به چالش کشیدن حاکمیت و حاکم.‏

در گزینه ی دوم، آمدن و حضور خاتمی به مثابه ی ورود تمام جریان های سیاسی حکومتی و اکثر حامیانشان ‏و بخشی از تحریمیان گذشته که دل خوشی از احمدی نژاد و تحولات اخیر ندارند به صحنه ی انتخابات خواهد ‏بود. نیامدن خاتمی بر اساس تحلیل شخصی یا زیر فشار توصیه ها و جنگ روانی، راه را برای ورود عبدالله ‏نوری باز می کند و به تبع آن مشارکت گسترده تر اقشار مختلف مردم، بخصوص طرفداران تحریم انتخابات ‏و حتی احتمالا ابراز نظر سیاسی برخی از مراجع و روحانیون عالیرتبه ی به نفع شیخ خاموش. پیش بینی می ‏شود که این گزینه چالش برانگیزتر از گزینه اول باشد که بیشتر قابل مهار و مدیریت است.‏

اما اگر این دو گزینه هیچکدام پاسخ ندهد و امکان ائتلاف و وحدت حول “یک” شکل نگیرد، آنگاه اصلاح طلبان ‏با چالش جدی مواجه خواهند شد و سکه ای در برابر خواهند داشت که یک روی آن “هیچ” است و روی دیگر، ‏‏”بیشتر”. پیش بینی می شود که در شرایط نرسیدن به ائتلاف حداکثری و وضعیت “تنها یک نامزد”، اکثر آنان ‏چون انتخابات گذشته به سمت معرفی کردن نامزدهای متعدد و درنتیجه افرادی با مشخصات و خصوصیات ‏حزبی تر پیش خواهند رفت. در این حالت حتی پای اصلاح طلبان تقلبی بله قربان گوی حاکمیت نیز به صحنه ‏ی انتخابات باز خواهد شد و آنان در ظاهر برای گرم کردن بازار انتخابات و در عمل به منظور شکستن آرای ‏این گروه و بالا رفتن بخت پیروزی اقتدارگرایان به ایفای نقش ویژه خواهند پرداخت.‏

اما در این میان، اقلیتی قابل توجه نیز رویکرد “هیچ” را برخواهند گزید و تا اطلاع ثانوی از خیر کنش سیاسی ‏مبتنی بر انتخابات خواهند گذشت. درنتیجه، کفه ی عدم مشارکت و تحریم انتخابات بهار 88 هرچه بیشتر ‏سنگین خواهد شد. در مقابل، پیش بینی می شود که آن گروه از اصلاح طلبان که نزدیکی بیشتری به هاشمی ‏رفسنجانی و رفاقت پیشینی با روحانیت سنتی دارند و حضور در انتخابات را شرط بقا و مبنای عمل سیاسی ‏می دانند، در شرایط عدم امکان معرفی نامزد حزبی خود، در چرخشی به راست به جای حمایت از نامزدهای ‏اصلاح طلب باقی مانده در صحنه، چون مهدی کروبی، اقبال بیشتری به نامزد مورد حمایت جامعه روحانیت ‏مبارز و موتلفه نشان دهند تا از این طریق جریان اقتدارگرا را حذف یا تضعیف نمایند.‏

اقدامی که صفحه ی شطرنج سیاسی ایران را بار دیگر دگرگون خواهد کرد و یارگیری های جدیدی را به ‏منصه ی ظهور خواهد رساند. تحولی که در آن جریان اصلاح طلبان پیشرو بیشتر به سمت کنشگران اجتماعی ‏و فعالان جامعه ی مدنی حرکت خواهند کرد و به تحریمیان نزدیک خواهند شد و در مقابل جریان های ‏عملگراتر برای مقابله با حذف یا بیرون انداخته شدن هرچه بیشتر از حاکمیت، در مبارزه ی قدرت فزاینده ‏میان روحانیت سنتی با جریان های نظامی- امنیتی، به سمت یاران دیروز و رقبای امروز خود خواهند رفت.‏

‏ ‏