اگر انقلاب اسلامی بر ما نتاخته بود، چگونه زنان ایرانی می توانستند، رقص و آواز خود را بر رساله های خاک خورده و مرده در کتابخانه های حوزه ها، چیره کنند؟ آیا اگر این رساله ها از سال ۱۳۵۷ شمسی، تبدیل به شلاق نمی شد، زنان با ابزار رقص و آواز به جنگ شان می رفتند؟ چه اندازه این برهه از تاریخ ایران قشنگ است. افسوس از بس ستم کشیده ایم، به ندرت از این همه قشنگی لذت می بریم. زنان ایرانی فرمول عهد عتیق “چشم در برابر چشم” را که به متون دینی ما وارد شده، بکلی زیر و رو کرده اند و فرمول روزآمد “رقص به جای اعتراض” و “تک خوانی به جای تقیه” در حوزه عمومی را انتخاب کرده اند. دختری در مترو بر می خیزد و با موسیقی غربی می رقصد. او در فهرست روزآمد کنشگران مشهور حقوق زن، نام و آوازه ای ندارد. شاید نامگذاری “سرباز گمنام” بر او سزاوارش باشد. او یک زن جوان ایرانی است، با کلی حجاب و یک موبایل که برایش می نوازد و او را به رقص بر می انگیزد. اما آن چه به این رقص که وارد فضای مجازی شده، منزلت اعتراضی وسیاسی می بخشد، واکنش چند زنی است که خواهی نخواهی تماشاگر و شنونده او شده اند. برخی با حرکات چشم و ابرو تبری کرده اند، خودشان را به آن راه زده و در حالی که بسیار شیک پوشیده اند، زن رقصنده را نادیده می گیرند. یکی از هما ن ها که به نظر می آید در برابر این رویداد بی تفاوت است، با موبایل، بدون تظاهر در حال فیلمبرداری است. شاید می داند که دارد قطعه مهمی از تاریخ معاصررا ثبت می کند. موضوع برایش جدی است. زنگ تفریح نیست. یکی از زن ها حاضر نمی شود موبایل رقصنده را برایش نگاه دارد تا دست دختر آوازه خوان، آزاد بشود و آزادانه به آهنگی که از موبایل پخش می شود برقصد. زنی از سوی دیگر نهیب می زند بگیرید واسش دیگه! جمعی است زنانه، از طبقه متوسط شهری، که مثل نمادی از جامعه خسته با انرژی انفجاری که در پی آزاد شدن است، نمایان شده است. یک لحظه از فضای عمومی را شکار کرده و از زیر لایه های حجاب و تقیه خود را تمام و کمال نشان می دهد و اعلام حضور می کند.
شبکه های اجتماعی فیلم ها را به تماشا می گذارند. فیلم زنی که در مترو رقصید، با آهنگ غربی روزآمدی که از گوشی موبایل اش پخش می شد. فیلم زن باحجاب جوانی که در فروشگاهی خرید کرد، به جای آن که از درد گرانی، گریه آغازد، با کیسه های خرید رفت جائی در همان فروشگاه نشست و زد زیر آواز. تک خوانی کرد. ترانه ای خواند با ترجیع بند “ مستم و بی قرارم، کاری به کسی ندارم”. به کنایه گفت “من می خواهم آواز بخوانم. این امر خصوصی من است. کاری به کسی ندارم. شما هم به امر خصوصی خودتان بپردازید. با من کاری نداشته باشید و بگذارید زندگی کنم.” در حالی که مردم برایش به شدت و با احترام دست می زدند و از او تشکر می کردند، کیسه خریدش را برداشت و راهی خانه شد. او زنی نبود با شهرت خوانندگی و مرزشکنی. زندگی روزانه اش را در حال خرید ادامه می داد. آرایش افراطی نداشت. موزون و مقتدر گام بر می داشت و فضا ی عمومی را از چاه افسردگی بیرون می کشید. موسیقی را در حوزه عمومی می زیست. همان جا که رساله ها، تک خوانی زن را در آن حوزه قدغن اعلام کرده اند. زن با ممنوعه زندگی می کرد و به دیگران که لبخند بر لبان شان نشسته بود، زندگی می داد.
این دو زن، نمی خواستند وارد فضای مجازی بشوند. اما شدند. مرزها دیری است شکسته است. آن دو به تمناهای انسانی شان برای در جمع خواندن و برای دیگران رقصیدن پاسخ داده بودند. بادیگران بودن از برکت موسیقی را به یاد دیگران می آوردند. وقتی به فضای مجازی وارد شدند و ما دیدیم شان، مثل این بود که پیام فرستادند حتا این جا هم به ذات و جوهره زندگی احترام می گذاریم. قانون سد راه نیست. قانون نمی تواند اصول طبیعی زندگی را تعطیل کند. انرژی نهفته ای داریم که تخلیه نشده و آزارمان می دهد. داریم خفه می شویم. باید خودمان به حال خودمان فکری بکنیم.
از هم اکنون می شود جنس جنبشی را که علامت می دهد پیش بینی کرد. از جنس رقص و ساز و ضرب است. عدالت را تداعی می کند، اما با رقص و آواز و عناصری بنیادی از زندگی که “فعل حرام” شناخته شده و مجازات شلاق دارد.
رویدادها بی وقفه پیش رو در گذر است. لزوما در پستوی خانه ها در جریان نیست. رویدادها درست در زمانی اوج می گیرد که طرح حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر در مجلس است تا تصویب بشود. طراحان طرح در صدد برآمده اند مجازات سخت و سنگین کسانی را که در برابر تجاوز بسیج به حریم خصوصی شان، سکوت نمی کنند و از در اعتراض در می آیند، تسهیل کنند.
جریان زیرزمینی و روزمینی بر ضد سیاست های فرهنگی، پر تحرک است. زنی که در مترو با موسیقی روزآمد غرب می رقصد، لشگری از زنان و مردان پشت سر دارد. خودش هم می داند. او تنها نیست. زنی که در فروشگاه می زند زیر آواز و نگاه مردم را که با افتخار به او می نگرند می بیند، لشگری پشت سر دارد که خود را در تشییع جنازه اهل موسیقی نشان می دهد.
صدها نمونه دیگر از این گونه اعتراض های زیبا ایران را در خود گرفته است. آنها لزوما وارد شبکه های اجتماعی نمی شوند، در چنان چالشی با نظام ارزشی خودمحور پیش می روند که لحظه ای نظام را آسوده نمی گذارند. نمایندگانی که طرح حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر را ساخته اند و برای تصویب اش به جان تلاش می کنند، بیش از ما از این چالش و هزاران نماد عینی اش خبر دارند و به شدت می ترسند. اگر نمی ترسیدند، خطری که تهدیدشان می کند، ضعیف می شد. افسوس که زیر سایه ترس، زندگی و اخلاق و شکیبائی و یک قلم “عقل” را باخته اند. آسوده روزگار نمی گذرانند و نمی خواهند با صدای بلند از خطاهای خود بگویند. خطر برخلاف طرح های ابتکاری و خشونت آمیز، بی شوخی به آنها نزدیک می شود. نمایان شده است. سلاحی غیر از نوای موسیقی و تک خوانی زنانه و مانند آن در دست نیست. همین سلاح نرم سرانجام به کار می آید.
جنبش اجتماعی که با رنگ سیاسی، آینده کشور را رنگ آمیزی خواهد کرد، بازیگرانی دارد از جنس این دو زن. جنبش در بیت همه آقایان پیرو و طرفدار سینه چاک دارد. دختر آن سردار که نمی خواست با چادر از خانه خارج بشود و زیر فشار سردار به آن مجبور شده بود، یک روز به دفاع از حق خود در انتخاب پوشاک، زد شیشه های خانه را شکست، چادر را به سوئی پرتاب کرد و مجوز خروج از خانه با مانتو شلوار مد روز را به زور به دست آورد. جوان برومند یک فقیه حقوقدان که تب تجدد گرایی اش بالا رفته بود و نمی توانست در خانه پدر جوانی کند، زد خودش را به ضرب گلوله ای کشت. بیت آقایان بر خلاف رساله هاشان که جوان های بیت لای آنها را باز نمی کنند، پر جوش و خروش است. جائی که جوان نفس می کشد، راه را بر شور و هیجان و تجدد گرائی نمی توان بست. بیت آقایان پرماجراست و اشتباه است اگر تصور کنند کسی از آن چه در لابیرنت های بیت ها می گذرد خبر ندارد. آیت الله صانعی بی جهت از تشییع جنازه غیرمنتظره یک جوان خواننده برآشفته نشد که گفت “ ما در این 36 سال چه کردیم که پس از مرگ یک روحانی ( مهدوی کنی ) تحت هر عنوانی مردم به شادمانی و ساخت لطیفه می پردازند اما درگذشت یک جوان ۳۰ ساله ( پاشائی ) که فاعل یک عمل…در نظام اسلامی است به چنان شکوهی برگزار می شود که نیروی انتظامی آن روز را یکی از دشوارترین روزهای امنیتی پایتخت می داند به طوری که روابط عمومی سازمان بهشت زهرا اعلام کرده که تا ساعت ۱۰ شب مشغول متفرق کردن طرفداران مرحوم پاشائی بودند. شرم بر ما…..” [به نقل از پایگاه اینترنتی Liga Iran ].
چگونگی نگاه به زن از درجه تمدن خبر می دهد. یک گیتاریست سرشناس، هنگامی که تسمه گیتارش را روی شانه تنظیم کرد و در برابر دوربین تلویزیون ایستاد، گفت: پیش از شروع می خواهم یک مژده ای بدهم. اطمینان داشته باشید طالبان فرسوده می شود. داعش از بین می رود. می دانم تعجب می کنید که چرا من به جای آن که با گیتار همه را به رقص و آواز برانگیزم، از طالبان و داعش می گویم. دلیل دارد. ریشه اش توی همین گیتار است. موسیقی زندگی است. جماعتی که با موسیقی به صورت جمعی و بی تمایز لذت نمی برند، زود می میرند. موسیقی روح است. کالبد بی روح ماندگار نیست.
صدای گیتار، زن و مرد را به وجد آورد. همه با هم رقصیدند و خواندند. از این جمع کسانی روزهای یکشنبه کلیسا می روند. نان را در جای جسم مسیح و شراب سرخ را در جای خون مسیح به کام می کشند. همه عناصر زندگی در تعادل با هم به زیست مردم معنا می دهد. معیار و متر تعادل، میزان امر و نهی هائی است که گاهی زنان را به انزوا می کشد. درجه امر و نهی که بالا رفت، نظام امر به معروف و نهی از منکر فرو می پاشد. فروپاشی تا سالها باور نمی شود. نسل های جوان با رقص خود، با آواز خود، در ملاء عام از فروپاشی خبر می دهند. می گویند:
اتفاق افتاده است. ولی رسما اعلام نشده. در سبک زندگی ما انعکاس دارد. می توانید فروپاشی را ببینید. می توانید شکست یک نظام ناموزون با جهان امروز و نامتعادل با خواسته های جوانها را ببینید. هرج و مرج بیرونی و اندرونی و دیوارهای فروریخته آن را ببینید. سبک زندگی ما کجا، قانون مجازات اسلامی کجا؟ آن را برای خودشان وانهاده ایم. عمرا زیر بارش نمی رویم!