نبود حسگرهای اجتماعی

عباس عبدی
عباس عبدی

کسانی که با امور مهندسی و تولیدی آشنا هستند، می‌دانند که برای زیرنظر داشتن موتورها یا دستگاه‌های مختلف، تعدادی حسگر یا سنسور در قسمت‌های گوناگون یک دستگاه نصب می‌شود که وظیفه آن‌ها، اندازه‌گیری درجه حرارت، فشار، رطوبت و سایر کمیت‌های فیزیکی و انتقال این اندازه‌‌ها به مسئول دستگاه است، تا اگر این کمیت‌ها با تغییرات قابل توجهی مواجه شدند که نشان‌دهنده بروز اختلال در کارکرد دستگاه و احتمال خراب‌شدن عملکرد یا کالای تولیدی و حتی رخ دادن سانحه و خطر است، کارگر مربوط فوری دست‌ به ‌‌کار شده و برای رفع اشکال دستگاه اقدام کند. نمونه عادی این حسگرها که همه با آن آشنا هستیم، درجه حرارت آب موتور خودرویی است که با آن رانندگی می‌کنیم. ما از طریق این حسگر و نمایش آن در پشت فرمان خودرو متوجه می‌شویم که وضعیت درجه حرارت آب طبیعی است یا به هر دلیلی به مرز خطرناک رسیده که در صورت بی‌توجهی، اصطلاحا موتور سوخته خواهد شد و خودرو از حرکت باز خواهد ایستاد. دیگ بخار هم حسگر دارد که اگر نداشته باشد، به‌ احتمال فراوان مواردی پیش خواهد آمد که فشار و حرارت دیگ به ‌حدی زیاد می‌شود که امکان انفجار آن خواهد بود. همان‌طور که وسائل و دستگاه‌های گوناگون از طریق حسگرها تحت نظارت هستند، جامعه نیز باید حسگرهای لازم را داشته باشد. آمار و اطلاعات و نیز پژوهش‌های اجتماعی و نیز پژوهش‌گران اجتماعی خبره، مجموعه‌ای را تشکیل می‌دهند که نقش این حسگر‌ها را در رابطه با جامعه ایفا می‌کنند. البته به هر میزانی که جامعه باز و آزاد باشد، تغییرات رفتاری مردم خیلی سریع دیده خواهد شد، برای مثال اگر سوپاپ یا دریچه اطمینان زودپز و دیگ بخار انعطاف‌پذیر باشد، افزایش دما و فشار داخل زودپز به‌ سرعت با تخلیه بخار خنثی می‌شود، ولی اگر جامعه‌ای بسته و غیرآزاد باشد، به‌همان نسبت مثل زودپزی رفتار می‌کند که دریچه اطمینان آن دچار مشکل و گرفتگی شده و لذا فشار و دمای داخل زودپز بالا می‌رود، بدون آن ‌که آشپز متوجه این مساله باشد و فقط وقتی متوجه خواهد شد که زودپز منفجر شود.

درهرحال چندسال است که حسگرهای اجتماعی جامعه ما که از گذشته هم چندان قوی نبود، ضعیف شده است و کمتر کسی می‌تواند با قاطعیت و مستند به اطلاعات و آمار معتبر، کسی را قانع کند که برخی از شاخص‌ها و کمیت‌های اجتماعی ما در منطقه قرمز و خطر قرار دارد و چه‌ بسا درحال عبور از این منطقه است. ولی شواهد و قرائنی وجود دارد که می‌توان با استناد به آن‌ها زنگ خطر را به‌ صدا در آورد. در این یادداشت به دو مورد آن اشاره می‌کنم. یکی که همه با آن درگیر هستند، التهابات در بازار ارز است و دیگری اتفاقاتی است که فیلم آن‌ را دیده‌‌ام و احتمال اندکی می‌دهم که خوانندگان آن را دیده‌ باشند.

مدتی پیش فیلمی چند دقیقه‌ای دیدم از چند جوان یزدی (حول‌وحوش 20 ساله)‌ که یکی از آن‌ها اسلحه رولوری را از دیگری گرفت و تعدادی فشنگ در آن قرار داد، سپس از جلوی یک پژو 405 کاملا نو که شماره آن‌ نیز در فیلم معلوم است، دو گلوله به‌سمت راننده و کمک راننده شلیک کرد به طوری که دو سوراخ بر روی شیشه ایجاد شد (البته کسی در خوردو نبود و ظاهرا در بیابان اطراف شهر قرار داشت) جوانان با واکنش خود نشان دادند که از این‌ کار خود لذت می‌برند، سپس به پشت خودرو رفته و درب صندوق عقب را بازکرده و مخزن گاز نمودار می‌شود، بعد با دور شدن از خودرو و از فاصله 10 تا 15 متری مخزن گاز را نشانه‌گیری کرده و با اولین تیر آن‌ را منفجر کرده و خودرو به‌شکل مهیبی آتش گرفت، و این جوانان هم با صدای بلند و “آه” گفتن از این فیلم واقعی ابراز تعجب و خلاصه کیف می‌کنند. از نحوه پوشش و رفتار آنان در فیلم می‌توان حدس زد که به احتمال فراوان خودرو دزدی نبوده و این‌کار را با خودروی شخصی خودشان و فقط برای ارضای روحیه ماجراجویانه و… انجام داده‌اند و اگر هم دزدی باشد چندان تغییری در اصل ماجرا نمی‌دهد. کسانی که با وضعیت اجتماعی یزد آشنا هستند می‌دانند که این استان به‌ لحاظ شاخص‌های توسعه (فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی)‌ جزو استان‌های برتر کشور است، و به ‌لحاظ شاخص‌های سلامت اجتماعی (کمبود جرائم، ناهنجاری‌ها،…) ‌نیز در بهترین وضعیت نسبت به سایر مناطق کشور قرار دارد. وقتی که در چنین منطقه‌ای با این حد از فقدان مسئولیت اجتماعی یا ماجراجویی و بی‌توجهی به ثروت جامعه (مقتصد بودن یزدی‌ها هم فراموش نشود) مواجهیم، علی‌القاعده باید آن ‌را یک زنگ خطر جدی مبنی بر بروز رفتارهای اجتماعی مشکل‌ساز فرض کنیم و گمان هم نباید کرد که این اتفاق فقط و فقط یک مورد ویژه است و چیزی در ورای آن وجود ندارد.

نمونه دیگر التهاب در بازار ارز طی یک‌ هفته اخیر است که از یک ‌جهت وضعیت سال‌های 72 و 73 را به ‌یاد می‌آورد. این وضعیت دقیقا مشابه همان زودپزی است که دریچه اطمینان آن ازکار افتاده یا به ‌صورت عمدی بسته شده است. وقتی که قیمت ارز برای یک دوره 8 ساله از سال 1381 تا 1389 فقط 22 درصد افزایش پیدا می‌کند، درحالی که نقدینگی اقتصادی در این فاصله زمانی 465 درصد افزایش داشته است(مثل زودپزی که به طور مداوم حرارت داده می‌شود ولی بخاری از آن خارج نمی‌شود)، این امر بدان معنا خواهد بود که میان این دو سیاست، یعنی افزایش شدید نقدینگی و ثبات قیمت ارز تضاد وجود دارد و دیر یا زود دما و فشار این زودپز از حد تحمل بدنه آن خارج و با انفجار مواجه خواهد شد، و کار به‌جایی خواهد رسید که فاصله زمانی میان وقتی که همه سعی می‌کردند دلار خودرا به ریال تبدیل کرده و در بانک‌های داخلی پس‌انداز کنند، تا زمانی که مردم کوچه وبازار هم برای حفظ ارزش پول خود، دلار بخرند، به ‌سرعت طی شود و این وضع چیزی نیست جز محصول نبود حسگرهای اجتماعی و اقتصادی و یا بی‌توجهی به علائم و هشدارهای همین مقدار اندک از حسگرهای باقیمانده.

منبع: روزگار هفتم دی