وزیر بی اطلاعات

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

الآن در ایران چهل تا اداره اطلاعات خیلی خطرناک داریم در وزارت کشور و نیروی انتظامی و دادستانی و سپاه و بسیج و غیره که وزارت اطلاعات اصلی پهلوی آنها مثل بازی “مار و پله” یا “منچ” در مقایسه با پوکر روباز سرخپوستی است، آن هم با چیپ صد دلاری در لاس وگاس. برای همین است که وزیر اطلاعات گفته است: “هر کس می خواهد برگردد، برگردد، البته دستگیرش می کنند.” فاعل دستگیرش می کنند نامعلوم است و وقتی فاعل دستگیر شدن در ایران نامعلوم باشد، نه قید زمانی در موردش وجود دارد، نه قید مکانی، و خیلی وقت ها می بینی فاعل یک دفعه مفعول هم می شود. جمله اش هم نه سروته دارد نه نقطه.

مثل جملات همین آقای وزیر اطلاعات که گفته است: “من در جزئیات پرونده حصر نیستم.” گفته اند: حدس می زنید کی آزاد شوند؟ گفته: کی؟ گفتند: موسوی و رهنورد و کروبی. گفته: از کجا؟ گفتند: هیچی، شوخی کردیم، تاس بریز منچ بازی کنیم. و معلوم شده نه در جریان جزئیات، بلکه در جریان کلیات هم نیست. حالا بگذریم که تعدادی ماموران وزارت اطلاعات در دوره احمدی نژاد اطلاعات شان را فروختند به اسرائیلی ها. همه شان هم دستگیر شدند. البته معلوم نیست این دستگیر شده ها همانها باشند که اطلاعات را فروختند به اسرائیل؟ اول می گیرند بعد می کشند بعدا که شمردند معلوم می شود فروختند به اسرائیلی ها یا نه.

یعنی واقعا بزرگترین وزارت اطلاعات در بزرگترین خاورمیانه واقعا چه سرنوشتی داشت. آن یکی مامور امنیتی اش که آقای کشمیری بود، الآن دارد در آلمان گل یا پوچ بازی می کند. روسای اش که تهرانی و حسن کامران بودند، دو سال بخاطر کشمیری زندانی شدند، بعد کار افتاد دست آدمهای حرفه ای که حجاریان و امین زاده و پورنجاتی بودند که یکی شان ترور شد، دومی مدتها زندانی شد، سومی هم فعلا رمان می نویسد. بعد اطلاعات افتاد دست خیلی حرفه ای ها مثل سعید امامی که آخرش ختم شد به اپیلاسیون و امورات واجبی، بعد هم در کشوری که به زور اعلام می کنند نرخ تورم چند است، اطلاعیه داد وزارت اطلاعات که ماموران خودسر ما قتل زنجیره ای کردند. همه معاونین هم رفتند توی قوطی الآن معلوم نیست کجا دارند چکار می کنند. بعد هم که آب افتاد دست یزید و اژه ای وزیر شد خوب معلوم بود که گاز می گیرد. بعد هم نصف معاونین را اخراج کردند، احمدی نژاد هم یک کامیون اسناد و مدارک را برد خانه شان نوه اش با آنها موشک درست کند بزند اسرائیل را از روی نقشه جهان محو کند. حالا هم که وزیر اطلاعات در جریان هیچ چیزی نیست.

 

یک بدهکار یک میلیارد دلار

رفتیم بالا آمدیم پائین براساس ارقام واصله و اعلام شده توسط بانکهای کشور، ۳۰ نفر آدم که همه شان بدهی های من و شما که هیچ، هزینه یک سال اداره این جمهوری های آفریقایی را می دهند، مبلغ ۸۰ هزار میلیارد تومان به سیستم بانکی بدهکارند، یعنی یک مبلغی در حدود ۲۷ میلیارد دلار که می شود به اندازه فروش نفت از دوره شاه شهید تا میرحسین موسوی و حتی خاتمی. البته این بدهی بانکی که این سی نفر دارند، ربطی به آن صد میلیون دلاری که از ۷۰۰ میلیون دلار کل فروش نفت در دوره احمدی نژاد گم شده است ندارد. یعنی این سی نفر که انگشت کوچک زنجانی هم نیستند، نفری یک میلیارد دلار باید به دولت بدهی شان را بدهند. البته آقای حسن روحانی در اولین سفر استانی اش به خوزستان گفته که یک نفر که منظورش بابک زنجانی است گرفتار شده و بقیه هم باید معرفی شوند. البته نمی دانم معرفی شدن این افراد چه فایده ای دارد. اصلا مگر این افراد اسم دارند؟ تازه فرض کنیم که برویم سراغ شان و بگوئیم پول ات را بده، چنان سوت ات می کند که سه دور دور خودت بچرخی بعد به این فکر کنی که گرفتن آن چهار میلیارد دلار از آمریکا ساده تر از گرفتن این سی میلیارد دلار از این سی نفر است.

حالا از همه اینها گذشته، آقای روحانی یک سفر رفت به خوزستان، سوار یک ماشین روباز استیشن هم شد، عده ای هم پشت ماشینش می دویدند. ما هم که همین صحنه را در دوره احمدی نژاد دیده بودیم به این فکر می کردیم که مشکل ما قیافه و بی ریخت بودن رئیس جمهور که نبود. اگر برد پیت و جرج کلونی هم رئیس جمهور باشند، مثل خاتمی باید از ماشین پائین بیایند، با مردم دست بدهند، با آنها راه بروند. اگر وقت ندارند لطفا از یک راهی بروند که مردم دنبال ماشین ندوند. مردم که حیوان نیستند، آدمند. آن یکی را می گفتیم شعور ندارد، شما هم اگر کارهای آن بی شعور را بکنی آنوقت لایق همان کلمات می شوی. نکن. محترم باش. آخرین بارت هم باشد، چون هم اسمت حسن است و قافیه اش خیلی خوب است، هم داری کم کم خودت را از چشم می اندازی.

 

دلجویی از شاکی

یک مقام قضائی: محمود کریمی باید از شاکی خود دلجویی کند.

محمود کریمی کلاه کابوی را گذاشته سرش، ششلول را گرفته دستش، روبرو شاکی وسط سیبل ایستاده، محمود یک دور می چرخد و شلیک می کند. تق…. می خورد کنار پای شاکی…..

کریمی: دلجویی شد؟ ماموری که آنجا ایستاده می گوید: نه حاجی! خیلی پائین می زنی، بالاتر باید بزنی. نمی خواد اینقدر خم و راست بشی. وایستا، همین جوری رودررو دلجویی کن.

شاکی با نگرانی: حاجی! بخدا من دلخور نیستم، اصلا احتیاجی به دلجویی نیست. چیزی که نشده.

کریمی دوباره نشانه می گیرد و دست چپش را زیر دست راست می آورد، یک چشمش را می بندد و شلیک می کند. گلوله می خورد وسط پاهای شاکی. شاکی فریاد می کشد….

کریمی: دلجویی شد؟ مامور نقطه را نگاه می کند و می گوید: حاجی! هفتاد سانت پائین زدی. نمی شه که اینجوری دلجویی کرد. اگر تیراندازی ات خراب شده، بگم شاکی بشینه.

کریمی: نه، درستش می کنم. نشانه می گیرد. دستش را بالا می آورد. از مگسک به چشم های شاکی نگاه می کند. سعی می کند او را شمربن ذی الجوشن تصور کند. می گوید: یا اباعبدالله، و ماشه را می کشد. صدای گلوله و آخ در هم می رود. گلوله نزدیک دست راست خورده و پوست را زخمی کرده. شاکی زخم را می مالد. او را باز می کنند. شاکی: من خیلی حالم بهتره. واقعا دلجویی شد. شما قبول کن. تمومش کن بریم حاجی.

کریمی( به قلبش اشاره می کند.): یک کلمه می گی تموم شد، این قلب رو چه کنم؟ یه بار دیگه بیا به نیت علی اکبر می زنم اگر دلجویی شد که هیچ وگرنه واگذارت می کنم به اباالفضل….

 

تختخواب هوشمند

الحمدالله و المنه به دنبال همه چیزهای مان که در حال هوشمند شدن هستند، جز آدمها که هر روز استعداد بیشتری از خودشان نشان می دهند، سیستم رختخواب هوشمند هم ساخته شد. البته این سیستم فعلا در مراحل اولیه است و در مواردی مثل خروپف و دیابت و بالارفتن فشارخون عمل می کند، مثل کامپیوترهای خانگی که تا ده سال قبل برای ارسال یک ای میل باید یک ساعت با ماوس و کی بورد ورمی رفتی و برای بازشدن یک عکس باید هفت تا امامزاده داوود نذر می کردی، ولی الآن جیک ثانیه هنوز نگفتی “ ز” شخص زوکربرگ در خانه ات حاضر می شود و ثابت می کند که آن ف که می خواستی بگوئی جز فیس بوک به هیچ فرحزادی منجر نمی شود. به همین دلیل و با این فرض که رختخواب هوشمند تا دو سال دیگر، مجهز به سیستم گویای قصه گو، خارنده زیربغل، انتخاب همسر مناسب، دادن وسایل کمک بهداشتی، سلام و احوالپرسی، جی پی اس، خبرخوان، کتابخانه بالشی و خیلی چیزهای دیگر می شود، با این فرض که همه این اتفاقات افتاده و یک زن و مرد روی تخت ساعت ده صبح روز تعطیل هنوز خوابیدند، تختخواب مذکور چه خواهد کرد؟

ساعت ده صبح ۱۳۹۴، شیراز، بیژن و منیژه نیمه خواب

منیژه: بیژن آقو، ساعت ده شد، نمخوی بیری اداره؟

بیژن: منیژه گلم، چقدت بگم، امرو تعطیلن؟

تخت هوشمند: بیژن راست می گه، بیژن راست می گه، خروپف، خروپف، خروپف…..