مصاحبهی رضا براهنی با روزنامهی بهار، واکنشهای مختلفی را در میان منتقدان، روزنامهنگاران و نویسندهگان ایرانی ایجاد کرد. مصاحبهای که سیستم طراحی پرسشهایاش به شکلیست که حرفهای خوشآیند حکومت و نیروهای امنیتی بازگو بشود؛ از زبان و دهان کسی که آبرویی دارد و اعتباری. پیش از این به بهانهی آسیبشناسی سینمای ایران سعید کنگرانی را پای مصاحبه نشاندند و اینبار به بهانهی نقد روشنفکری به سراغ رضا براهنی رفتهاند. گرچه براهنی خیلی زود در گفتوگویی تصویری حرفهای دیگری زد و مصاحبهی چاپ شده را زیر سوال برد. اما باید گفت و اشاره کرد که چنین مصاحبههایی دو هدف را دنبال میکنند. ابتدا اعتبار خریدن برای حرفها و افکاری که پیش از این رسانههای امنیتی نمایندهاش بودند و دوم ایجاد شکاف بین روشنفکران و نویسندهگان. در میان این آب گلآلود شده است که ژورنالیستی طناب دار را برای براهنی بابت حرفهایاش تجویز میکند و دیگری او را توبه کردهای میخواند که به سمت آستان ولایت میرود. اما کسی از رسانههای مشکوک و روزنامهنگاران ظاهرا فرهنگی و در باطن امنیتی چیزی نمیگوید. آنها که شکارچیان کلمات بویناک هستند. پاپاراتزیهای بیمقداری که به دنبال طعمهی مناسب میگردند. یکبار بازیگری فروپاشیده و اینبار نویسنده و روشنفکری معتبر که چند سالیست گرفتار بیماری آلزایمر شده و پاری وقتها حتی خانوادهاش را به جا نمیآورد. مطلب “امید کشتکار” که بر صفحهی شخصیاش در فیسبوک منتشر شده و اینجا بازنشر میشود، به خوبی و درستی فضای حاکم بر رسانههای نو برآمدهی امنیتی را تشریح و توصیف میکند.
“آخرین باری که از پس سالها، رضا براهنی را دیدم دو سال پیش در پاریس بود. اینبار اما برخلاف آن مرد باهوش سرزنده، با آن قدرت بیان عالی و با آن چشمهایی که از سلامتی برق میزدند، پیرمردی را دیدم شکسته، تبعیدی و فراموشکار که حتی یک جمله را نمیتوانست درست و صحیح به پایان ببرد و به جای بیربطی مرتبط نکند. پیرمردی با ذهنی آنچنان آشفته که غیرقابل باور مینمود.
دو سال گذشته و بیشک شرایط بیماری براهنی بدتر شده است. پس حالا زمانیست که رسانههای امنیتی جریان مسلط از مهرنامه و اندیشه پویا گرفته تا به تازگی روزنامهی بهار، سوار بر جریان «توابسازی» جدید جمهوریاسلامی دست به اعترافگیری از او بزنند. از زبان او به همه بتازند، تاریخ را جعل و وارونه کنند، از جمهوریاسلامی و نظام سانسورش تعریف و تمجید کنند و به این بهانه نانی در کاسهی دروغ بزنند و نظامدوستیاشان را به امنیتیها و اطلاعاتیهای عصر اعتدال ثابت کنند. همین رویکردهاست که نشان میدهد آن چیزی که در روزنامهنگاری امروز ایران اهمیتی ندارد، «شرف» است. والا که هر انسانی حتی هنرمند و روشنفکر را در آستانهی اضمحلال ذهنی میتوان با سوالات غلط مجاب کرد که آسمان و ریسمان به هم ببافد.
جالب است که تصویر کاور مصاحبهکننده این گفتگو در فیسبوک تصویر احمد شاملوست. حداقل هرچیزی که از شاملو نمیدانیم این را یاد بگیریم که او در سراسر عمرش مجیز هیچ قدرتمدار و سیاستمداری را نگفت و به ساز هیچ مامور وزارت اطلاعاتی نرقصید.”
نویسنده: امید کشتکار