توصیه‌ای از سر دلسوزی به مسئولان

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

با وجود همه تنگناها و فشارها، با وجود همه بی‌عدالتی‌ها و بیدادگری‌ها و با وجود خشمی که هر از گاهی از درون ما فوران می‌کند، من همچنان معتقدم که فروپاشی نظام جمهوری اسلامی، کمکی به ما نمی‌کند و راه اصلاح، کم هزینه‌ترین مسیر برای کشور و مردم ماست.

برای این موضوع می‌توانم ساعت‌ها استدلال کنم.

اینکه نظام سیاسی کنونی قابل اصلاح هست یا نیست، شاید بحثی عبث باشد چرا که هر گونه استدلال له یا علیه آن، مبتنی بر فرض‌های غیرقابل آزمون در عرصه عینی است.

قاعدتا هنگامی که رهبران و تصمیم‌گیران اصلی یک کشور به ضرورت اصلاحات پی می‌برند و آن را در دستور کار خود قرار می‌دهند، اصلاحات عملا رخ می‌دهد، هر چند که پیش از آن هزار دلیل منطقی در ناممکن بودن اصلاحات اقامه شده باشد.

منظور من از اصلاحات، جابجایی افراد و تغییر نامها نیست. اینکه در راس نظام سیاسی چه کسانی باشند، مهم نیست و اینکه نظام چه نامی را برای خود می‌پسندد نیز مهم نیست.

آنچه مهم است این است که دولت حاکم، وظایف معمول خود را به عنوان یک دولت ملی انجام دهد، کشور را از درگیری با نظام بین‌الملل دور نگه دارد و حقوق مردم را تا حد کشوری مانند بنگلادش، رعایت کند.

در واقع، حد انتظار من از اصلاحات همین است، هر کس بیش از این را می‌خواهد می‌تواند برای به دست آوردنش تلاش کند!

اما چرا مسئولان جمهوری اسلامی در برابر این حد اقل خواسته‌ها مقاومت نشان می‌دهند؟ آیا واقعا همه آنها افرادی به غایت خودخواه و بی‌اعتناء به منافع کشورند؟

من سربازی‌ام را در دانشگاه امام حسین گذراندم و شهادت می‌دهم که اکثر سپاهیان بلند مرتبه‌ و میان رتبه‌ای که آنجا خدمت می‌کردند، از فرزندان شریف این مرز و بوم بودند. آنها اغلب، سال‌های زیادی از عمر خود را در جنگ ایران و عراق گذرانده بودند و با وجود درجه‌های بالا، وضع مالی چندان مناسبی نداشتند. برخی از میان رتبه‌ها بعد از ظهرها برای امرار معاش مسافر کشی می‌کردند و ظاهرا این چیزی نیست که کسی آن را باور کند.

البته طبق معمول چند آدم عصبی و تند مزاج هم بودند که در آن دوره در حاشیه بودند و شاید به همین دلیل آزاری هم نداشتند.

حتی زمانی که اسیر دست بازجوها بودم و روزگار را در زندان می‌گذارندم، در میان تشکیلات قضایی و بخصوص در بین پرسنل زندان اوین و حتی زندان 59 ماموران شرافتمند بسیاری را دیدم که به قیمت به خطر انداختن موقعیت خود، مرا و دیگر دوستان را یاری می‌دادند.

در حقیقت، نگاه من به آنان، نگاه سیاه و سفید نبود. در اوج فشارها، آنها را برادر خود می‌دانستم و هیچ وقت هم نسبت به آنها بی‌احترامی نکردم.

حاج علی که آقای بهنود و آقای نبوی و همینطور آقای گنجی او را خوب به خاطر دارند و می‌دانند که در انجام وظیفه خود به عنوان زندانبان از بازرس ژاور چیزی کم نداشت، در طول مدتی که من در انفرادی 240 بودم، مرا مانند فرزندش دوست می‌داشت و همیشه می‌گفت من شرمنده اخلاقت هستم! من هم به نوبه خود به پیرمرد احترام می‌گذاشتم و او را نسبت به مشکلاتش دلداری می‌دادم.

در واقع، ما که اصلاح طلب نام گرفته‌ایم، تا همین چند سال پیش هیچ حس کینه و عنادی با آنها که در بدنه نظام مسئولیتی دارند، نداشتیم و آنها نیز چنین حسی نسبت به ما نداشتند.

ناگهان اما توفانی به پا خاست. افرادی خشن و نیرنگباز از زوایای تاریک و حاشیه‌های پنهان به وسط میدان آمدند و فضا را از کینه و دشمنی آکندند.

من به جلال خداوند سوگند می‌خورم، برخی از کسانی که در این دوره از کنج عزلت به متن صحنه آمدند و به آزار بی گناهان دست زدند، نه فقط بویی از دین استشمام نکرده‌اند بلکه با هر نوع اصول اخلاقی و انسانی هم بیگانه‌اند.

آنها آمدند و تخم نفرت را پراکندند. از مخالفان و منتقدان نظام، در نزد هواداران ساده دل خود هیولا ساختند و از مجموعه نظام نیز در نزد مخالفان و منتقدانش چهره‌ای دیو صفت ترسیم کردند.

اینک آن افراد ساده دلی که با انگیزه دین خواهی از حکومت طرفداری می‌کنند، بی گمان همه اصلاح طلبان را افعی‌های خداستیز می‌بینند و آنان که با انگیزه آزادی خواهی به انتقاد از نظام برخاسته‌اند همه حامیان نظام را هیولاهای سودپرستی که دین را بازیچه دنیا قرار داده‌اند، می‌نگرند.

این تصویرهای متقابل، تا چه اندازه با واقعیت منطبق است؟

من بر این باورم که از واقعیت به دور و به خیال نزدیک است. آنچه سبب این خیالپردازی دو طرفه شده، نبود ارتباط است.

ما به عنوان اصلاح طلبان باید اذعان کنیم که به وظیفه اصلاح طلبانه خویش در ارتباط گیری با رقیبان خویش عمل نکرده‌ایم.

البته در سال‌های اخیر، بزرگان طرف مقابل، اجازه تماس ما را با نیروهایشان ندادند، اما در زمانی که بدنه‌ آنها خواهان نوعی تعامل و گفتگو بود، ما از بیم متهم شدن به همراهی با آنها، تن به این ارتباط ندادیم و در عمل تسلیم نفرت خویش شدیم.

ار بحث دور نیفتم. اصل سخنم این است که در بطن نظام حتی نهادهایی که ما از آنها هراسانیم، افراد نیک سرشت بسیاری یافت می‌شود، اما این افراد در سایه حضور طیف خشن و بدنهادی که به صحنه آمده و ابتکار عمل را به دست گرفته است، دیده نمی‌شوند.

سوالم این است که چرا نظام سیاسی، زمام خویش را به دست این طیف ماجراجو و خشونت طلب داده و می‌خواهد با نام آنها شناخته شود؟

رفتارهایی که این روزها با دانشجویان و مطبوعاتی ها و سایر اقشار منتقد و معترض می‌شود، به خلاف تصوری که طیف محدود خشونت طلب دارد، نشانه قدرت نظام محسوب نمی‌شود، بلکه علامت از دست رفتن اعتماد به نفس است.

در واقع با این بگیر و ببندهای بی اساس، همگان نوعی ترس نظام سیاسی از شرایط جامعه را نتیجه می‌گیرند، ترسی که در نگاه خارجیان هیبت و اقتدار نظام را به کلی به باد می‌دهد.

من اگر علاقمند به فروپاشی نظام سیاسی بودم، از این وضعیت احساس شادی می‌کردم، اما می‌دانم که فروپاشی ممکن است مصیبت ما را دو چندان کند.

آنچه این روزها در اطراف ایران و در خاورمیانه می‌گذرد، خواب را از چشم من ربوده است. به عینه می‌بینم که ائتلافی بسیار قدرتمند علیه کشور در حال شکل‌گیری است و کشور را به تنگنایی تاریخی خواهد انداخت.

اگر از این ماجرا احساس خطر نمی‌کردم، بی‌گمان با زبانی دیگر با اهل قدرت سخن می‌گفتم و چنین ملتمسانه از آنان تقاضای درایت و هوشیاری نمی‌کردم. اما وامصیبتا که شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل!

تاکنون چنین می‌پنداشتم که تهدیدهای خارجی ممکن است به صاحبان قدرت آسیب برساند، اما کشور از گزند حوادث در امان خواهد بود، اینک اما هول و هراس مرا برداشته و چنین می‌بینم که بهمنی که آماده سقوط است، ابتدایش شاید در کنترل کسی باشد، اما انتهایش می‌تواند این مرز و بوم را بر باد دهد.

من به همه مسئولان کشور می‌گویم که اگر محتاج التماسید، ما التماس می‌کنیم، اگر نیازمند تملقید، ما تملقتان را می‌گوئیم، اگر می‌خواهید ما نفس نکشیم، حاضریم داوطلبانه روانه زندان شویم، اگر عاشق حکمرانی هستید، ما تا آخر عمربه آن تن می‌دهیم، فقط شما را به خدا، این مملکت را به نقطه‌ای نرسانید که علی برای کوفه پیش بینی کرد، آنگاه که با اندوه و درد فریاد برآورد: ای کوفه چنان می‌بینم تو را که….. (خدا هرگز چنین چیزی را بر ایران نپسندد)