شب هراس بهمن

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

شب هول. شب هراس. شب بهمن. شب شبیخون. شب هجوم. درها را می زنند. اوباش می آیند و عاشقان را می برند. سی سال پیش. سه سال پیش. امروز. فردا. دهانت را می بویند:

مبادا گفته باشی عشق…

حالا اسم هستند. بچه هایی را که می برند. روزنامه نویس هایی را که می گیرند. اسم هستند در فضای مجازی. چهره ها. اسامی. مقالات. شورها. شرها. عشق به آزادی. شعله مهر ایران در جان.

اسم نبودنددر آن بهمن سی سال پیش. همسران بودند. رفقا. همراهان. مردان و زنانی آمده باقافله خون و شکنجه. گنجشگ های کوچکی که در این جنگل وحش جیک جیک می کردند. همین. و قاتلان درراه بودند.

به تهران بر می گردم. به بهمن ۶۱. به بهمن ۹۱. هیچ چیز عوض نشده است. در ها را نیمه شب می کوبند. به کشتن چراغ آمده اند. به چیدن گل.

چشم ها بسته است. سلول انفرادی. اتهام: داشتن گلسرخی درقلب.

در بسته می شود. سخت ترین شب زندان، شب نخست است. از زندگی به گور. از تخت امن به زمین سخت نا امن.

درها در این نیمه شب خوف بسته می شود بر اسم، بر عشق، برجوانی. سی سال پیش قفل شد برما، یاران، دوستان. و فردایش دوستاقبانان آمدند با شلاق ودستنبد قپانی.

“برادر بازجو” که حالا تاجر بزرگی است، گفت:

زیر چشم بند، پوزخندی زدم وسیلی انقلاب چنان فرود آمد که در سرم ستاره بازی شد.

تمام نشد. تازه شروع شد. در شب هول بهمن ۶۱، یاران و عاشقان راه به چوبه های دار بردند.

در به بهمن ۹۱، با همه دستگیر شدگان شب هولی دیگر در بهمن به سلول های انفرادی بر می گردم. این درها بروی بهار بازخواهد شد…