نگاه دیگر

نویسنده

از پشت منشور مسئولیت

فرخنده مدرس

برای جهانی که چنین ملتی را می‌شناسد، برای ملتی که در طول تاریخ خود اگر هم “دست به تیغ تیز شمشیر” برده، در برابر تیغ دشمن سینه سپر کرده است ـ بدون کوچکترین عقده و حسد و چشمداشت به خاک و مال دیگری ـ و تنها برای حفظ خود بوده است، برای چنین جهان و چنین مردمانی هیچ چیز بدیهی‌تر از پذیرفتن ضرورت حفظ ایران و حق دفاع از یکپارچگی ملت آن نمی‌نماید؛ آوائی برخاسته از دل که بر دل می‌نشیند.

تا چشم کارمی‌کند، تاریخ جهان و مردمان آن، تاریخ دگرگونی است. و پیشرفت، تاریخ دگرگشت‌ ملت‌ها و سرزمین‌هایی‌ست که بر گرد آگاهی‌‌ها و ایده‌ها برآمده‌اند ـ آگاهی بر آنچه که بوده‌ وهستند و ایده‌ها در خدمت آنچه می‌خواهند بشوند. پس از کوشش و کار، که در سرشت آدمی‌ست و آرزوی توقف‌ناپذیر انسان برای دست‌یافتن به سطح بهتر و آسوده‌تری از زندگانی که پا به پای بودوباش وی می‌آید، عدالت و آزادی پایدارترین و فراگیرترین “ایده برانگیزنده” انسان برای تغییر خود و جهان پیرامون بوده است، عصاره‌ی همه ایده‌های بزرگ که تکان‌های عظیم آفریده‌اند، اما بیشتر در جدائی این دو آرمان از یکدیگر و زیر پا گذاشتن یکی به نفع دیگری. از این جدائی هردو آسیب دیده‌اند و زیان آن به دست جداکننده یعنی انسان، به خود وی و به اجتماع و جهانش رسیده است. جهان پیشرفته در دوران تازه‌ی بلوغ‌یافتگی تجربی و فرهیختگی تاریخی، با همه افت و خیزها و ناملایمت‌های برخاسته از اشتباهات، تلاش می‌کند تا به یاری بهترین روان‌های بیدار خود بر این جدائی و برچالش‌ دست‌یابی توامان به این هر دو آرمان فائق آید و از جهان کنونی دنیا و از آدمی انسان بهتری بسازد.

اما ما ـ ایرانیان ـ در کجای این جهان ایستاده‌ایم؟ پس از تجربه‌های بیشمار و تکان‌های عظیم اجتماعی پی درپی و بسر بردن در ناآرامی‌های دائمی، پس از دو انقلاب عظیم با پیامدهای پردامنه، آن هم تنها در طول یک قرن، یکی بر پایه خواست آزادی و آن دیگری به نام “عدالت‌‌خواهی”، اکنون به کجا رسیده‌ایم؟ آیا از آنجا که ایستاده‌ایم احساس خرسندی و رضایت می‌کنیم و از انسانیت‌مان احساس سربلندی؟

شاید در هیچ دوره‌ای از این تاریخ دراز، ملت ایران هرگز تا این درجه از وضعی که امروز در آن بسر می‌برد، ناشاد و سرافکنده و در رنج نبوده است؛ از شکاف پرناشدنی میان خود و جهان پیشرفته، از سقوط در قعر بدترین استبدادها، از سرایت بی‌عدالتی به همه مناسبات اجتماعی، اقتصادی که همچون خوره‌ای به جان روابط انسانی و اخلاقی افتاده و آن را از درون می‌پوکاند و به تباهی می‌کشد، از عقب‌افتادگی که در فقر دامن‌گستر و در فساد و گندیدگی فزاینده قدرت، سیاست و دین و فرهنگ هر روز جبران‌ناپذیر می‌نماید، از آسیب‌های گران به همبستگی ملی و وحدت ایران زمین، آسیب به “وحدتی پیچیده” و دوام‌آور از فراز و فرودهای بیشمار، از این پرسش کاهنده‌ی جان و روان که آیا این همبستگی تاریخی و برآمده از “پیوندهای مردم ایران از بلوچستان تا آذربایجان، از لرستان و کردستان (و خوزستان) تا دورترین نقاط خراسان” که به “الفت موج و کنار” ( اقتباس از دکتر جواد طباطبائی) مانند شده است، این بار هم تاب آسیب‌ها را خواهد آورد؟

نه این که ناخرسندی و خجلت از وضع موجود و خلجان روحی برای این ملت تازگی داشته باشد. دوسده‌ای‌ست که این درد آشناست. آنچه تاز‌گی دارد؛ سعی در رفتن به ریشه‌‌ی درد است و جستن علت‌هاست، دریدن پرده‌ها‌ی پندار در باره‌ی ریشه‌ها و علت‌های واپس‌ماندگی و خواری‌ست. فروافکندن حجاب نادانی یا پایان دادن به دوره‌ی خود را به نادانی‌زدن است در برابر عنصر عقب‌گرد و واپسگرایی. آنجائی‌ست که نگرندگان این تاریخ دراز و برجسته‌ترین اندیشمندان‌ آن، نوک پیکان واکاوی‌های پایبند به حقیقت را متوجه ملت و مردمان کرده و می‌پرسند که چرا نزد ایرانیان و جامعه ایرانی آن سرشت آدمی در کوشیدن و آن آرزوی توقف‌ناپذیر پیشرفت، آن دلبستگی به عدالت و آزادی کارکرد و پویائی خود را نداشته و نیافته است؟ یا به روایت درست‌تری، کارکرد و پویائی خود را از دست داده است؟ ملتی با آن تاریخ دراز با “ویژگی‌هائی” که داشته است؛ که می‌گویند “در دوره‌هائی از این تاریخ در سطح جهان از برترین‌ها و بر تمدن آن مؤثر بوده است”، چرا امروز در پارگین این جهان جای دارد؟ چرا ایرانی، با این تاریخ دراز و از پس آن همه تکان‌ها و ناآرامی‌ها، و به رغم همه آنها، نتوانسته است، جای شایسته خود و سرزمین خویش، هر دو در بهتر شدن، را در جهان پیشرو بی‌یابد؟ می‌گویند؛ این وضعیت، یعنی وجود دوره‌هائی از “تأثیرگذاری بر تمدن جهان”، همچون خاری خلیده در حافظه این ملت او را “آسوده نمی‌گذارد، مثل آدمی که از بالا به پائین آمده باشد.” و نمی‌گذارد ما؛ “به خلاف خیلی‌های دیگر…به روند حوادث تسلیم شویم” (اقتباس از دکتر جواد طباطبائی) می‌گویند: “در موقعیت ما ویژگی‌هائی هست که نمی‌گذارد به هر چه پیش آید خوش باشیم.” ( اقتباس از داریوش همایون)

ما در عقب‌ماندگی‌مان تنها نیستیم. به رغم توانائی‌ها، آگاهی‌ها، دستاوردها، ایده‌های پیشرفت بشری و فرصت‌های پیش‌روی انسان‌ها و جامعه‌ها، جهان واپس‌مانده هنوز بیش از اندازه بزرگ است، آزادی اندک و بی‌عدالتی هنوز بی‌داد می‌کند. از “بدی روزگار” ما در منطقه‌ای بسر می‌بریم که با عنوان “جهان سومی، خاورمیانه‌ای، اسلامی” تصویر آن در ذهن بسیاری، حتا خودمان، فاصله‌ای با توحش نمی‌یابد. با وجود این، پرسش اساسی در برابر ما ـ ایرانیان ـ این است که آیا آن ویژگی‌ها یعنی موقعیت‌های تاریخی برتر و تجربه‌های برخاسته از آن، در بررسی علل عقب‌ماندگی‌مان نیز ویژگی‌هائی ایجاد نمی‌کنند؟ و خط تمایزی اغماض‌ناپذیر میان ما و جامعه‌های دیگری نمی‌کشند که در این مکان فلاکت‌بار واپس‌ماندگی با ما همجوارند؟ اگر جامعه‌های دیگر ـ عقب‌مانده‌ چون ما ـ در تجربه‌های تاریخی خود، فاقد آن “ویژگی‌ها و موقعیت‌ها” بوده‌اند، پس آیا آنها ـ حداقل در مقایسه با ما ـ به آسانی قادر به گشودن چشم بر توانائی‌ها و فرصت‌ها و لاجرم دیدن مسئولیت‌های خود در جابجائی موقعیت خویش هستند؟ آیا چنین انتظاری از آنان نابجا یا بیش از حد نیست؟ آیا خلاف انتظار است که آنها بسی آسان‌تر و غنوده‌تر ـ و شاید بی‌تقصیرتر ـ در واپسماندگی خود درجا ‌زنند؟ اما ما چطور؟ ما که حتا در رهانیدن گریبان خود از مسئولیت و فریفتن خود به عنوان عنصر”بی‌تقصیر” ـ از سر نادانی یا بی‌تجربگی ـ محرومیم؟ اگر آنها در پیشینه تاریخی خود پیشگامی ـ در موقعیتی غیر از ریزه‌خوار بخش دیگر جهان بودن ـ را تجربه نکرده‌اند، پس دشوارتر بتوانند ریشه‌های واپس‌ماندگی را به عنوان عامل درونی لمس کنند و تصوری از آن داشته باشند. اما ما چطور؟ آیا واپس‌ماندگی ما، در تفاوت از نوع آنان، در اصل عقب‌گرد و واپس‌گرائی نبوده است و ناگزیر وزن مسئولیت در آن سنگین‌تر؟ ما کجا و به چه میزانی از سهم‌ خود از مسئولیت، مسئولیت در برابر خود، مسئولیت در برابر اجتماع و مسئولیت در برابر جهان و انسان و بشریت غفلت کردیم و تا کجا می‌توانیم به این خط غفلت ادامه دهیم؟ گرانباری مسئولیت مجموعه‌ی انسانی که ما باشیم، به عنوان ملتی تاریخی، با چه محکی باید اندازه‌گیری شود، که نخستین دولتش در سپیده‌دم تاریخ خود می‌گویند؛ دادگرانه و روادارانه جهان و بشریت را در حق حیات و بودوباش و حق بهره‌مندی از زندگی بهتر، یکپارچه می‌دید، اما با فروگذاری روح رواداری و به فراموشی سپردن روح آزادمنشی، در طول ‌سده‌ها انسان دیگری شده و گذاشته است، امروز در مقام حاکمیتش حکومتی اِعمال اراده ‌کند که تنها به مرگ و کشتن و نابودی می‌اندیشد و بیشترین ستیز برخاسته از تبعیض مذهبی را با جهان غیر خود دارد؟ آیا درست‌تر نیست که از نظرگاه مسئولیت به ریشه‌ها و ماهیت واپس‌ماندگی‌مان بنگریم و میان واپس‌ماندگی بسیاری از جامعه‌های عقب‌مانده، که عنصر درجازدن از درماندگی برخاسته از ندانستن و فقدان تجربه را با خود دارد و واپس‌گرائی ما که از گرایش به بازگشت و یا ترس از پیشرفت می‌آید، و خالی از آگاهی بر عمل نیست، تفاوتی بنیادی قائل شویم؟

کتاب “بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم” اثر داریوش همایون که با این نام، عنوان شایسته خود را یافته، عنوانی که پیام‌آور روح اثر و بازتاب کنه افکار نویسنده‌ی آن است، مجموعه‌ایست سراسر دست در گریبان این پرسش‌ها و بکار انداختن کنجکاوی و توان انتلکتوئلی در خدمت به چالش کشیدن جهان‌های واپس‌ماندگی، تلاش برای بدر آمدن‌مان از این وضعیت ناشاد. این مجموعه که شامل نوشته‌ها و گفته‌های داریوش همایون در چند سال آخر زندگی وی است (از آغاز ۲۰۰۷ تا آغاز ۲۰۱۱) در ۴۹۰ صفحه، نزدیک به صد مقاله و سخنرانی و مصاحبه و در یک فصل‌بندی ۹گانه، توسط نشر بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی گردآوری و منتشر شده و به دو صورت، چاپی و اینترنتی، در اختیار خوانندگان قرار دارد.

فرایافت مسئولیت که در نوشته‌ها و گفته‌های داریوش همایون هرگز بی‌اهمیت گرفته نشده است، در این مجموعه از آخرین‌ها، همچون روح و جان فصل‌های نه‌گانه اثر، بر بستر متن‌های کوتاه و بر زمینه‌ی نقد گذشته، بررسی وضع موجود و بهانه ساختن رخدادهای روز برای پرداختن به ریشه‌ها و بیش از همه در جدال‌های نظری و سیاسی؛ اوجی تازه‌ و مصداق‌های روشنی می‌یابد؛ و گاه همراه با وارد ساختن تکان‌های سختی بر ذهنیت‌های خوگرفته به کلیشه‌های نامربوط به واقعیت و نابینا در برابر مسئولیت برخاسته از آن. شاید بتوان به یاری کلام خود نویسنده گفت؛ “بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم” اثری‌ست آفریده از “پشت منشور” مسئولیت، با نگاهی متمرکز بر تأثیر و پیامدهای بود و نبود این عنصر کاراکتری فردی و اجتماعی در ضمیر ایرانی، در حوزه‌ها و دوره‌های گوناگون زندگانی این ملت، در دیدن و برشمردن مسئولیت‌های غفلت شده و مسئولیت‌های در پیش، نشان دادن تأثیر فقدان روحیه‌ی مسئولیت‌پذیری در دوره‌ای طولانی از نسل‌های گذشته و دیدن و دادن امید به نسل‌های تازه‌ی ایرانیان که می‌روند تا این مفهوم و منظومه‌ای از معانی نظری و مصداق‌های عملی آن را در کانون بحث‌های خود و ساختن کاراکتر خویش و سرزمین و فردای جامعه‌ خود سازند.



آن گونه که از افکار داریوش همایون و نقطه کانونی‌شان می‌شناسیم و در بازتاب وفادارانه به جوهره‌ی آن، طبیعی‌ست و می‌بایستی اثر با فصل “تعهد به نیاخاک کهن” آغاز شود. مجموعه گفتارها و نوشتارهای گردآمده در فصل نخست کتاب هر چند در ادامه ایستادگی‌هائی‌ست که او ناگزیر ازسال‌ها پیش، در مقابله با دیدگاه‌ها و گرایش‌های کسان و نیروهایی آغاز کرده بود که در دلبستگی به قدرت و یا در تعهد به ایدئولوژی‌های انحرافی و حتا در تعبیرهای بی‌ربط ازمبارزه با حکومت اسلامی و برداشت‌های کژ و مژ از دمکراسی، آزادی و عدالت، نقش کانونی کشور و ملت ایران را نادیده گرفته و در این کج‌راهه‌ها آماده‌ بوده‌ و هستند تا هر کجا بروند؛ از تشویق بیگانگان به حمله به ایران و تا فراهم ساختن مقدمات تجزیه کشور و در خون و آتش کشیدن بساط و بستر حیات و بقای میلیون‌ها انسان…، اما آنچه در نوشته‌ها و گفته‌های داریوش همایون در این دوره بازتابی روشن‌تر و صراحتی برنده‌تر از همیشه می‌یابد؛ اعلام “رفتن تا پایان تعهد ملی خود” است.

ضرورت بررسی هشدارها و جدال‌های نظری داریوش همایون بر بستر روزشمار رخدادها، در تقریباً یکدهه آخر زندگانی وی (از ۲۰۰۳، یعنی از زمان مطرح شدن طرح حمله نظامی به ایران به عنوان گزینه‌ای حاضر و آماده برای حل مشکل اتمی جمهوری اسلامی، و به موازات آن، اوج‌گیری دوباره‌ی رؤیای تجزیه‌ی کشور، با پشتوانه‌ی “ایده”‌ی کوچک کردن ایران، به دنبال اشغال عراق و فدرالیستی کردن این کشور برپایه قانون اساسی آن و تقسیم قومی، زبانی و دینی این کشور در عمل) و ریشه‌یابی و نشان دادن نقطه‌های عطفی در تغییر برخی موضع‌گیری‌های وی در خصوص چگونگی پیشبرد مبارزه علیه حکومت اسلامی، خود اهمیتی جداگانه دارد، اما از پشت منشور مسئولیت و از نظرگاه تعهد به حفظ ایران است که در اوجی دور از انتظار نقطه‌ی نهائی این “تعهد ملی” را به روشنی ترسیم کرده و می‌گوید:

“من هرگز به کوشش‌هائی که سه سال پیش از سوی محافل گوناگون برای کشاندن آمریکا به جنگ با جمهوری اسلامی می‌شد نپیوستم. امروز هم جنگ را برای ایران خطرناک‌تر از جمهوری اسلامی می دانم. بند اول منشور یا برنامه سیاسی حزب هم برایم از بند سوم (پادشاهی) مهم‌تر است: ـ “استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران برای ما از همه بالاتر است و به هر قیمت و در هر وضعی از آن دفاع می‌کنیم.” ـ ….. به همین دلیل هم هست که در صورت حمله نظامی و به خطر افتادن یکپارچگی ایران موقتاً در کنار همین رژیم که قدیمی‌ترین مخالف آن هستم و با آن ضدیت وجودی دارم قرار خواهم گرفت بدین معنی که هر فعالیت ضد رژیم را تا بر طرف شدن خطر محکوم خواهم شمرد و به سهم خود همه ایرانیان را به دفاع از میهن زیر هر حکومت باشد فرا خواهم خواند.” (بخش ۱ “از پشت کدام منشور”)

بازتاب گسترده و تأثیر پردامنه‌ی این سخنان داریوش همایون و افتادن غوغا میان نیروهای سیاسی تبعیدی، پس از اعلام این موضع، نشان از دشواری باور و دور از انتظار بودن آن برای بسیاری، تقریباً برای همه همآوردان وی و حتا کسانی در صفوف مدافعان نظامی اسلامی، داشت و به همان میزان تکان دهنده بود و خلاف همه‌ی تبلیغات و تصورات بافته شده علیه او و مهر بطلان برهمه‌ی آنها. به تحقیق می‌توان ادعا کرد که جز گروه‌‌ کوچکی از زمامداران فاسد و تباه شده از قدرت و بخش بس کوچکتری از مخالفین رژیم ـ همان میوه‌های تلخی که درخت آرزو و اراده‌ی معطوف به قدرت جز آنها ببار نمی‌آورد ـ تقریباً برای همه‌ی آنانی که هنوز تصور و دریافت درستی از اولویت در سیاست و اهمیت حفظ تمامیت سرزمینی و یکپارچگی ملی به عنوان مهمترین دستاورد این تاریخ سخت و دراز، گرانقدرترین دست‌مایه برای پیشرفت و بالاترین اولویت؛ به مثابه مادر و بستر پیشبرد بقیه آرمان‌ها و خواست‌ها را درنیافته بودند، حفظ سرزمینی و دفاع از یکپارچگی ملی را در کانون توجه‌ قرار داد. این سخنان از پس حس مسئولیتی می‌آمد که برای وی و هر ایرانی دلبسته‌ی آن سرزمین گردن نهادن بدان جای هیچ تردیدی نمی گذاشت:

“تعهد ما به هیچ‌کس نیست. ما به ملتی تعهد داریم، به رشته‌ای که صد نسل ایرانیان را به هم پیوسته است، به این نیاخاک کهن پوشیده از زخم‌های فرزندان و دشمنان خود اما همچنان سرفراز و برسرپا. درخت سایه‌گستری که هنوز، و نه تنها برای ایرانیان، میوه‌های نغز دارد. تکلیف ما در آن‌جاست. ایران یک ملت نیست؟ نشان خواهیم داد.” (همانجا)

با وجود سعی تمام در زنده نگه داشتن و آختن روحیه سلحشوری دفاع از میهن در برابر هر نیروی تجاوزگر خارجی و ایستادگی در مقابل دست‌درکاران تجزیه کشور، داریوش همایون اما کمتر از هر ایرانی دیگری ـ مگر از سر ناچاری ـ تصور گام نهادن در نزاع‌های خونین و دست بردن به “تیغ تیز شمشیر” را برای “نشان دادن” یک ملت بودن ایران به خود راه می‌داد. از سر مسئولیت بود که پیش‌گیری از غلتیدن تک تک هموندان یا همآوردان در تمام گرایش‌ها به چنین کژراهه‌های خون و کین و نفرت و نابودی را آخرین میدان نبرد زندگانی خود نمود و برای دور داشتن ایران از چنین مهلکه‌ها و تصویر‌های هول‌آوری بود که دست در قلم خستگی‌ناپذیر، در این دوره از حیات خود، در یک جدال فکری گسترده و در نقد بی‌راهه‌ها، منظومه‌ای از مفاهیم و مباحث نظری را عرضه داشت که به عنوان راهنمای عمل، ایران را بهتر از هر زمانی حفظ و آماده‌تر از هر دوره‌ای برای بیرون آمدن از جهان‌های واپس‌ماندگی می‌نمایند.

در صدر این منظومه یا بهتر است بگوئیم به عنوان شالوده‌ی آن، «ناسیونالیسم نگه‌دارنده ایرانی» قرار دارد که مبنای معتبر، معنای مشروع و قابلیت پذیرش و احترام خود را نه تنها در سابقه‌ی تاریخ سه هزارساله‌ی این سرزمین، بلکه در بند بند قوانین و میثاق‌های بین‌المللی در سراسر جهان امروز می‌یابد. حرکت در چهارچوب قوانین و میثاق‌های بین‌المللی و ضرورت پایبندی و احترام به این چهارچوب‌ها و همکاری با نهادهای بین‌المللی و تلاش در همسوئی و هماهنگی فزاینده با آنها که در نوشته‌های داریوش همایون، چه در حل مسئله‌ی اتمی حکومت اسلامی و چه در التزام به حقوق برابر انسان‌ها درحل مسائل و مشکلات داخلی جایگاه ویژه‌ای یافته و از سوی وی به مثابه یک برنامه سیاسی کامل و راهنمای عمل پیشنهاد می‌شود، نیاز به هر ایدئولوژی و برنامه سیاسی کج‌اندیشانه‌ به منظور برانگیختن و بسیج دسته‌های جداگانه مردم در مبارزه علیه نظام اسلامی را بی‌ربط می‌کند و بی‌مایگی و بی‌پایگی افکاری را نشان می‌دهد؛ آمیخته با کابوس‌های هراس‌آوری نظیر تحریک جنگ و حمله به ایران که به نابودی کشور می‌انجامد و یا فدرالیسم قومی ـ زبانی که از مسیر تقسیم و تکه تکه کردن ملتی شکل گرفته از درهم‌آمیختگی قومی، و از راه ”خودی و غیر خودی” کردن ایرانیان و افشاندن بذر کینه و دشمنی میان آنان می‌گذرد.

بدین ترتیب، در نظر و عمل، رویکرد “ناسیونالیسم نگه‌دارنده ایرانی” سوی دیگر خود را در پای‌بندی و احترام به صلح و امنیت جهانی‌ و تلاش برای گستردن دمکراسی و حقوق بشر به گوشه‌ای پراهمیت از این جهان و نزدیک کردن دوباره‌ی ایران به اصل یکپارچگی جهان می‌یابد و به مثابه مسئولیتِ نه تنها یِک شهروند ایرانی بلکه همزمان یک شهروند جهانی‌ شناسانده می‌شود. داریوش همایون با اعلام وفاداری به منشور سازمان ملل و فراتر از آن با پایبندی به میثاق جهانی حقوق بشر به عنوان “فتح‌نامه لیبرال دمکراسی” و فراخواندن همه ایرانیان به این وفاداری و پایبندی تا انتهای این مسئولیت یعنی مسئولیت هر ایرانی به مثابه یک شهروند جامعه جهانی می‌رود.

با همه‌ی گران‌سنگی که اولویت حفظ ایران در اندیشه‌های داریوش همایون دارد و با همه تلاش‌های پرثمر نظری که وی در راه تبیین و تقویت ناسیونالیسم نگه‌دارنده ایرانی کرده است، اما باید دید و اقرار کرد که وی و هر فرد دیگری، در مسیر چنین راهی، گام بر پرنیان نهاده‌ است: تازه‌ترین فرایافت ـ “میراث فرهنگی جهان بشری” ـ توسط روان‌های بیدار جهانیان و احساس احترام و وظیفه‌ درحفظ ملت‌های تاریخی، به مثابه یک میراث فرهنگی گرانقدر، که شمارشان به انگشتان دست هم نمیرسد و ایران یکی از آنهاست، و به همراه این فرایافت، وجود “هسته‌ی‌ سخت” دلبستگی به ایران، در دل هر ایرانی، کار پذیرفتن و پذیراندن “حفظ ایران به عنوان بالاترین اولویت” را، همچون راهنمای عمل میلیون‌ها ایرانی، آسان می‌کند. روحیه مسالمت‌جوئی این ملت در طول تاریخ و آرزوی دیرینه‌اش در همزیستی صلح‌آمیز با دیگران و همگامی با بهترین‌های جهان و میل یکپارچه شدنش با آنها و پافشاری بر نشان دادن جدائی‌اش در این خواست‌ها از گروه کوچک ستیزه‌گر حاکم، از چشم جهانیان پوشیده نمانده است. برای جهانی که چنین ملتی را می‌شناسد، برای ملتی که در طول تاریخ خود اگر هم”دست به تیغ تیز شمشیر” برده، در برابر تیغ دشمن سینه سپر کرده است ـ بدون کوچکترین عقده و حسد و چشمداشت به خاک و مال دیگری ـ و تنها برای حفظ خود بوده است، برای چنین جهان و چنین مردمانی هیچ چیز بدیهی‌تر از پذیرفتن ضرورت حفظ ایران و حق دفاع از یکپارچگی ملت آن نمی‌نماید؛ آوائی برخاسته از دل که بر دل می‌نشیند.

دشواری در جای دیگریست و از نقطه‌ی دیگری آغاز می‌شود؛ از آنجا که گشودن خود سنگین شده از “بار” همین تاریخ بر هر اندیشه تازه و بر هر مرحله از برداشتن گامی به جلو، به سوی خواست‌ و آرمان ‌آزادی، دمکراسی و برابری حقوقی انسان‌ها، یعنی به سوی انسانیتی والاتر و جامعه‌ای انسانی‌تر، بدست کج‌اندیشان کابوسی ساخته و در برابر ملتی سربلند گذاشته می‌شود که حفظ استقلال، تمامیت سرزمینی و یکپارچگی ملی برایش بالاترین اولویت بوده و هست. همان درد و درمان یکجا، همان زهر و پادزهر همراه!

هر چند این نقطه‌ی دشواری و گره روحی ایرانی بر اهل نظر و اندیشمندان تاریخ ایران پوشیده نمانده است، اما آنچه به کار و تلاش‌های نظری داریوش همایون، ویژگی می‌بخشد، و در این اثر گردآمده است، کوششی پر بار در تفکیک زهر و پادزهر، درد و درمان از یکدیگر، در یکی از سخت‌ترین دوره‌های بیماری‌ست. از این جاست که فصل‌های بعدی کتاب “بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم” هر یک به سهم خود و از دریچه‌ای خاص، در عمل و نظر، به مکان توضیح و روشنگری و تعریف و تفکیک معناها، اندیشه‌ها و راه‌ها بدل می‌گردند.

پراهمیت‌ترین تفکیک در این دوره از نوشته‌های او، که پایه‌ی آن بر همان اصل حفظ ایران قرار دارد، کشیدن خط جدائی میان بحران بین‌المللی و نبرد درگیر بیرون از مرزهای کشور و مبارزه‌ی داخل و تفاوت قائل شدن میان مبارزات داخل و نقش کانونی مردم و نیروهای درون از وظائف نیروهای تبعیدی به مثابه پشتیبان این مبارزات است. او که از سال‌ها پیش (از همان ۲۰۰۳) خطر آویختن مخالفین بیرون به عنصر بیگانه در حل مسائل داخلی را در نتایج رفتار “اپوزیسیون” عراق و چلبی‌های فارغ از هر نوع مسئولیت، و سرنوشتی که از دخالت دیگران بر این مردمان می‌رفت مشاهده کرده و بارها هشدار داده بود که: “مبارزه ما از واشنگتن و پاریس نمی گذرد!” نیروهای تبعیدی را در این دوره فرامی‌خواند؛ تا میان این دو درگیری تفکیکی پایه‌ای قائل شوند و بیگانگان را به نام مبارزه علیه رژیم بر سفره منافع کشور ننشانده و سرنوشت خود، ملت و مصالح آن را بدست آنان نسپارند. او خطاب به نیروهای تبعیدی و از آنان می‌خواهد، با دوری گزینی از چنین مهلکه‌ی بی‌اختیاری، مبارزه‌ی خود را بر دو پایه و دو راهکار استوار نمایند: یک؛ فشار برحکومت اسلامی برای خاتمه بحران بیرون و دوم؛ تقویت مبارزه دمکراتیک علیه رژیم در درون. و نخست؛ مخالفت صریح و بی‌لکنت با هرگونه حمله به ایران و سپس وادار کردن حکومت اسلامی به تغییر سیاست‌های تحریک‌آمیز بین‌المللی و در پیش گرفتن راه مذاکره، مصالحه و کنار آمدن با جهان غرب در مسئله هسته‌ای برای جلوگیری از حمله نظامی و گرفتن هر بهانه برای برنامه‌های شوم دیگر علیه ایران از بیرون از مرزهای کشور. او، برخلاف بسیاری از نیروهای تبعیدی که نفع تنگ و نگاه بی‌نوای خود را به دامن زدن و بهره‌گیری از اختلاف میان غرب و حکومت اسلامی دوخته‌اند، در این درگیری خانمانسوز هیچ نفعی به حال ایران و هیچ امتیازی به حال مبارزات آزادیخواهانه درون و جز آسیب‌های سترگ بدان نمی‌دید، لذا خواهان خاتمه هر چه سریعتر این مهلکه زیان‌آور بود، حتا اگر به قیمت امتیازهائی که ممکن بود به حکومت اسلامی داده شود:

“اگر جمهوری اسلامی در برابر گردن نهادن به نظارت بین‌المللی و دست برداشتن از فراوری اورانیوم، از آمریکا تضمین های امنیتی و امتیازات اقتصادی بگیرد…..ما به عنوان ایرانی و مخالف زیان نخواهیم کرد. (این دورنمائی است که می‌باید امید به رسیدنش داشت)…..برطرف شدن خطر جنگ و ویرانی و کشتار و تجزیه به بیش از اینها می‌ارزد.” (بخش ۱ “سوار شدن بر قطار عوضی”)

از دل پایبندی به حفظ ایران و حفظ استقلال کشور در برابر دخالت بیگانگان و حس مسئولیتی قوی در برابر تهدیدهای فزاینده علیه هستی کشور است که “سرنگونی رژیم، نه از بیرون و نه به هر قیمت” سربرمی‌آورد و اصل کانونی دیگری در نظرات وی و شرطی می‌شود راهنما برای حفظ ایران و در مبارزه برای رسیدن به دمکراسی در ایران:

“سرنگونی رژیم برای موجودیت ایران لازم است و شرایطی دارد. نخست، رژیم بناچار می‌باید در ایران در جائی که هست سرنگون شود،….نخست، اگر قرار است رژیم در ایران و به دست مردم ایران سرنگون شود، می‌باید در برابر حمله به ایران و تغییر رژیم به دست بیگانگان، اگر چه با مشارکت پاره‌ای ایرانیان، بایستیم. سرنگون کردن از بیرون تنها در صورت مداخله نظامی آمریکا امکان پذیر است.” (بخش ۷ ـ مکتب تازه “مبارزه”) که از نظر وی بدترین حالت سرنگونی به حساب می‌آید: “حالت دیگر و بدترینی هست و آن سرنگونی با مداخله بیگانگان و همکاری دست نشاندگان داخلی آنهاست.” (همان بخش ـ نخست ببینیم هدف ما چیست؟)

“ما دهه‌هاست برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران مبارزه می‌کنیم. (حقوق بشری که به موجب اعلامیه جهانی، افراد فارغ از هر تقسیم‌بندی و به عنوان فرد انسانی از آن به یکسان برخوردارند و نه چون به زبان معینی سخن می‌گویند یا مذهب معینی دارند…) آیا می‌توان تصور کرد که جنگ ویرانگر، چنان نظامی را حتی به رهبری سروران جایگزین‌ساز، به ایران خواهد آورد و همین را هم که از کشور ما مانده است به باد نخواهد داد.” (بخش ۷ ـ مکتب تازه “مبارزه”)

“سرنگونی رژیم، نه از بیرون و نه به هر قیمت” در نوشته‌های آخر پررنگ‌تر به بحث گذاشته می‌شود؛ در وفاداری به ایران، به اصل استقلال کشور و حاکمیت‌ملی و در پایبندی به سرشت مبارزه برای دمکراسی و آزادی‌ست که این نوشته‌ها مکان توصیه‌های “دشواری” می‌شوند به پرهیزکاری و بهره‌‌نگرفتن از هر سازوکار ظاهراً “حاضر و آماده” و نرفتن به هر راه به ظاهر “همواری” به نام مبارزه با رژیم؛ خودداریی سخت‌ تحمل‌پذیر زیر فشار حد اندازه‌نگرفتنی بیزاری از رژیمی پلید و نابکار و روزشمار ناشکیبائی ملتی برای بیرون راندن آن از قدرت!‌ و این شاید دشوارترین میدان نبردی‌ست که داریوش همایون در برابر آزادیخواهان ایران می‌گشاید و همه‌ی شکیبایی، هوشمندی و قدرت انتلکتوئلی سرآمدان ملت و ساکنین این مرز بوم را در این نبرد آخرین بدان فرا می‌خواند: پرهیز از دست بردن به هر ابزاری به نام مبارزه و همزمان ژرف‌نگری در مبانی کارزار دمکراسی و راه‌ها و ابزارهای رسیدن به آن در خدمت این ملت و این سرزمین، رسیدن به دمکراسی در چهارچوب اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر که اصول خود را دارد و ماهیتاً امری تحمیلی، به ضرب دیگران و به زور خشونت و جنگ نمی‌تواند باشد و برای آن باید به مردم، به همین ملت، به سهیم شدن و درآمیختن‌ش با این مبارزه، در هر سطحی که باشد، اتکا کرد:

“ما اگر سرنگونی رژیم را با مداخله خارجی رد کنیم یک راه بیشترنمی‌ماند ـ کمک به مبارزه مردم ایران و استفاده از همه عوامل، از جمله پشتیبانی افکار عمومی جهانی، تا حکومت اسلامی نه در بیرون، نه به رهبری ما، نه صرفاً بر اثر مبارزات ما، جایش را به یک نظام دمکراتیک مدرن بدهد.” (بخش ۷ ـ از ما چه برمی‌آید؟)

“اگر ما در بیرون، مگر به زور بمب‌های آمریکا و لشگرکشی از کشورهای همسایه، نمی‌توانیم رژیم اسلامی را دست کم در یکی دو استان مرزی سرنگون کنیم، از چه برخواهیم آمد؟…. چه بهتر می‌بود که همان بیست و چند سال پیش بجای هر روز شعار سرنگونی دادن و بر سرِ گرفتن جای سران حکومت باهم درپیچیدن ـ که با نزدیک شدن خطر جنگ در میان جایگزین‌سازان بالا گرفته است ـ نگاه خود را به آنچه در خدمت اکنون و آینده ایران است می‌انداختیم. … کسانی نمی‌توانند بپذیرند که جمهوری اسلامی را مثلاً از پاریس یا واشنگتن نمی توان سرنگون کرد؛ جای سرنگونی، و نه مبارزه، در ایران است و نیروهایش اساساً در درون ایران.” (بخش ۷ ـ از ما چه برمی‌آید؟)

پس از نشاندن ناسیونالیسم نگه دارنده ایران در کانون توجه‌ها و پس از تفکیک مبارزات ملت ایران برای دمکراسی بر پایه حقوق بشر از بحران بین المللی و اهدافی که بیگانگان در جدال با حکومت اسلامی دنبال می‌کنند و پس از نشان دادن راه‌های بستن دست حکومت در کشاندن بحران داخلی‌اش به بیرون، داریوش همایون، برای رسیدن به نظامی دمکراتیک و نشاندن آن به جای حکومت اسلامی، مردم و نقش کانونی آنان را در مبارزه برای دمکراسی در مرکز بحث‌های خود قرار می دهد و در بالا بردن سطح مبارزه، سطح سیاست، عمق مطالبات و ژرفای دید مبارزان‌شان می‌کوشد و در این کوشش به عمق گرفتاری یعنی ناآشنائی ما به قواعد یک مبارزه‌ی دمکراتیک که در آن راه‌ها و روش‌ها و رفتارها کمتر از هدف‌ها نیستند، می‌رود:

“جامعه سیاسی ایران تازه دارد با دمکراسی و از آن کمتر لیبرالیسم آشنا می‌شود و مانند همیشه احتمال هست که آشنائی یا در حد بی‌سوادانه‌ترین و شخصی‌ترین برداشت‌ها بماند و یا از بحث‌های کلی نظری بیرون نرود. آن بحث‌ها سودمند است و به ما یاری خواهد داد که بیشتر دریابیم ولی در برخورد با بهترین و پیشروترین و انسانی‌ترین فرایافت‌ها نیز ـ که دمکراسی لیبرال مصداق آن هست ـ می‌باید به اثرات فرعی ناخوشایند و گاه خطرناک؛ و به دشواری‌هائی که در عمل می‌تواند پیش آید از نزدیک نگریست ـ دشواری‌هائی که گاه به همان زبانزد(ضرب‌المثل) فرش کردن راه دوزخ با بهترین نیت‌ها می انجامد. این هشدارها ارتباط به اصل فرایافت‌های دمکراسی و لیبرالیسم ندارد و تنها از بررسی رویدادهای میهن خودما، و بسیار بیش از آن، کشورهای دیگر برخاسته است.”(بخش ۸ ـ حق فردی و مسئولیت اجتماعی)

داریوش همایون که عمل بدون اندیشه را کور و مفاهیم بدون تجربه را قالب‌های تهی می‌دانست که پر کردن آنها با هر سطحی‌نگری از بدترین نوع‌ها ممکن است، بخش مهمی از نوشته‌های این دوره‌ی خویش را به بررسی و روشن‌گری مجموعه‌ای از واژه‌ها و فرایافت‌ها اختصاص می‌دهد که برای ما در نظر و به ویژه در عمل تازگی دارند. بخش هفتم و هشتم اثر از چنین نوشته‌هائی گردآمده‌اند، در تعریف و توضیح مفاهیمی که “جامعه سیاسی ایران تازه دارد با آنها آشنا می‌شود” و بدآنها و فهم دقیق و “نازکترشان” نیاز دارد؛ برای پیوند دادن میان دلمشغولی حفظ و حراست از نیاخاک کهن و فرارویاندنش به جامعه‌ای انسانی‌تر و بهتر. این دو بخش کتاب سراسر تلاشی‌ست در شکافتن اجزاء پایه‌ای نظم و مناسبات دمکراسی لیبرال و نشان دادن رابطه سیاست و اخلاق خاص این نظم آرزوئی ما، در نشان دادن معنای به هم پیوسته “حق فردی و مسئولیت اجتماعی” بر بستر “نبرد همیشگی خیر عمومی و سود فردی” توضیح فرایافت “آزادی با فضیلت” که “همراه با احساس مسئولیت در برابر اجتماع است”، تعریف از آزادیی که در مقابل “آزادی بی‌فضیلت” گذاشته می‌شود، آزادی بی‌فضیلتی که ریشه در تنگی نگاه خیره شده به منافع کوتاه مدت خود و “خودی” داشته و “ما صد سالی هرگاه توانسته‌ایم ورزیده ایم.” در تعریف و توضیح “نظریه آزادی مثبت و منفی” و در تشریح چگونگی پیشبرد امر “دمکراسی و حقوق بشر در بافتار ایران” که بی‌حضور و نقش فعال ملت نمی‌شود. برانگیختن ملتی برای برعهده گرفتن مسئولیت سرنوشت به دست خویش، فراخواندن مردمانی به مسئولیت خویش که زمانی “به تمام مسئول بهروزی و رستگاری خود، بلکه به عنوان همدستان برابر خدای نیکی،….در شکست دادن نیروهای بدی …” به حساب می‌آمدند. “این مسئولیت شگرف” هر چند در آن زمان با آموزه و “با تأکیدی برابر بر حقوق نمی‌بود” اما نویسنده با انگشت گذاشتن بر وجود “مشعل فروزان رواداری” ـ فرایافتی با بار مسئولیت و آزدادمنشی هر دو و همراه هم ـ ‌در سپیده‌ دم تاریخ و دین و آئین این مرز بوم و مردمان و حکومتش، راهِ گریز و از سر بازکردن مسئولیت آزادمنشانه فراموش شده در برابر خود، دیگری، جهان و انسان را می‌بندد‌ و بهانه فقدان حقوق و اختیار و آزادی را با نشان دادن راه باز تن ندادن به زشتی وبدی از آنان می‌ستاند. و در این بستن راه فرار از مسئولیت، گریبان همگان، همه ایرانیان فراموشکارِ آسان گیر، را می‌گیرد:

“ما ایرانیان در گذشته هرگز نمی‌توانستیم به درون این مسائل دشوار برویم. آسان‌تر آن می‌بود که سرزنش را بر طبقات فرمانروا بار کنیم و از سهم قابل ملاحظه مردم در این معادله چشم بپوشیم. از دیده‌ی ما در عمل معادله‌ای جز ستمگر و ستم‌کش نمی‌بود. من از ستمگران دفاع نمی کنم، ولی آنان هرگز همدستانی بهتر از خود ستم‌کشان نداشته‌اند ـ یک دور اهریمنی واقعی.” (بخش ۸ ـ دمکراسی و حقوق بشر در بافتار ایران)

یک دور اهریمنی در فروتر رفتن:

“…مرز زشتی و بدی را تنها حکومت‌ها نمی کشند. سهم مردم مهم‌تر است. در بدترین دیکتاتوری‌ها نیز سخن لرد اکتون “هر ملتی شایسته حکومتی است که دارد” به درجه‌ای درست است. اگر مردم نپذیرند این مرزها کشیده نمی‌شوند. ممکن است کسان زورشان به حکومت نرسد ولی در حوزه خودشان آزادی دارند که زیربار نروند و عادت نکنند. در همین جمهوری اسلامی ده‌ها هزار و بیشتر مبارزان جامعه مدنی از زن و مرد و کارگر و دانشجو و روشنفکر ـ و بیشمارانی که خبری از آنها نمی‌آید زیر بار نمی‌روند. بدی و زشتی را می‌بینند و هرجا بتوانند، اگر چه اندک، پس می‌زنند.” (بخش ۳ ـ مرز تازه زشتی و بدی)

نشان دادن مرزهای زشتی و بدی که در یک غفلت طولانی تاریخی و با حکومت اسلامی گسترشی دور از تصور یافته است، موضوع اصلی‌ست که سراسر بخش سوم و چهارم کتاب را در خود می‌گیرد و از رژیم درمی‌گذرد و همچون “چاه بی‌بنی” تصویر می‌شود که “… فرد و نظام حکومتی و جامعه می‌تواند همچنان در آن پائین‌تر رود” و “آدمیان اگر به خود اجازه دهند می‌توانند خویشتن و جهان را بدتر و بدتر کنند.” (همانجا) مرکز ثقل نوشته‌های این دو فصل، بر آن است که بر بستر پیوند میان سیاست و اخلاق، آنچه مایه‌ی زشتی و بدی‌ست و بسیاری در روحیات ما عادی شده است، شناسائی و زیر تیغ تیز نقد بگذارد؛ از دشواری ما در روبرو شدن با گذشته‌ی خود و از سهل‌انگاری انداختن مسئولیت ناکامی‌ها و بدتر از آن جنایت‌ها، بر عهده دیگران، دست‌برد به تاریخ و اختراع آن در راه اهداف سیاسی، عبور از مرزهای اختلاف و در غلتیدن آسان به دشمنی، سرباز زدن از بلوغ عاطفی، و ماندن در صغر سیاسی و فرهنگی، تن دادن به زندگانی‌های قضا و قدری و آلوده به بی‌مسئولیتی در برابر سرنوشت خود، سراسر آمیخته به پلشتی، خرافه‌پرستی خرد ستیز، وادادگی در برابر قدرت که روی دیگر آن تسخیر شدگی پارانوئیدی به تئوری توطئه که برخاسته از اعتماد از دست رفته به خود و دیگری‌ست…. سیاهه دراز است، درازتر از آن که نویسنده اثر، به قول آرش جودکی، با “درگذشت نابهنگام” فرصت پرداختن به همه آن روحیات ناشایست این ملت را بی‌یابد. این دیگر بر گرده‌ی مسئولیت خودماست که شهامت روبرو شدن با خویشتن خود را بیابیم و همه چیز را “زیر بازنگری” بگذاریم تا “آدم‌های دیگری بشویم”، اگر جهانی دیگر از آنچه در آن بسر می‌بریم طلب می‌کنیم. جهان تازه از آسمان نمی‌افتد، همه چیز به خود ما و نگاه‌مان به خودمان بستگی دارد. “رستگاری این ملت” و بدرآمدنش از جهان‌های واپس‌ماندگی‌ش بدست همین ملت است و “صفات” این مردمان و در صف مقدم سرآمدانشان، “بیش از عقاید آنان اهمیت دارد.”

“ما به آدم‌های متفاوتی نیاز داریم. آدم‌هائی که دلاوری ایستادگی بر اصول، چالش کردن دوستان و هواداران و خرد متعارف، شکستن قالب‌ها، جبران اشتباهات را داشته باشند، با انسانیتی که فراتر از هر سود شخصی و بستگی سیاسی برود.”

و خلاصه انسان‌هائی با حس مسئولیتی قوی؛ در “فراتر رفتن از خود”، در بدرآمدن از آن چه بوده‌ایم، بردن خویش، جامعه و جهان خود به سوی انسانیتی والاتر. داریوش همایون در این کارزار پرمسئولیت، ایرانی را در پالودن از پلشتی و پلیدی برجای مانده از سده‌های عقب‌گرد به حال خود نمی‌گذارد و بدون نمایاندن و ارائه‌ی سرمشق‌های ستایش‌انگیز بر زمین تجربه و واقعیت نمی‌گذرد. بر تجربه‌های واقعی همین ملت و همین مردمان الگوهائی در دوری جستن و دور شدن از گذشته‌ی دل‌آزار نشان می‌گیرد و برجسته می کند، از خشونت پرهیزی جوانان سبز می‌گوید، از غلبه روحیه‌ی مسالمت عین سازش‌ناپذیری در اصول‌، از مادرانی می‌گوید که آغوش خود را در برابر کوبیده شدن بدست مخالفین به خشم آمده، پناه بسیجیان می کنند و فرزند در برابر فرزند را برنمی‌تابند. نمونه نوشته‌هائی از نسل چهارم را در نوشته‌های خود نقل می‌کند که زیبائی و زندگی را با هم می‌خواهند و همه چیز را می‌خواهند برآگاهی بنا کنند. با جوانی از هواداران رژیم در درون به گفتگوی سرگشاده می‌نشیند، جوانی که اصل را بر گفتگو با مخالفین و پایه را بر آزادی بیان گذاشته است و سرکوب و خشونت رژیم را برنمی تابد، جوانی که در برابر مخالف، از اعتقادات خود فراتر رفته و رواداری فراموش شده‌ی دورترین آبائش را که بی ‌آزادمنشی نمی‌شود، در انسانیتی والاتر به نمایش می‌گذارد و نمونه‌ی آزادمنشی و آزادیخواهی یکجا می‌شود. همایون حق داشت که همواره به این ملت امیدوار بماند….. او اما در گزینش و برجسته ساختن یک الگوی انسانی تجربه شده‌ی دیگر ا‌ست که به رویه‌ی همیشگی، بی تکانی سخت بر روان‌ها و روحیه‌های بدور از انتظار نمی گذرد، سرمشقی که ارائه‌ی ستایش‌آمیز آن، خود گزینش‌گر را نمونه‌ی انسانی می‌کند که در برابر انسانیت و شهامت، هیچ مرزی جز پای‌بندی به حقیقت و دلیری در روبرو شدن با آن و ستودنش نمی‌شناسد، حتا در جبهه مخالف:

“درگذشت آیت‌الله منتظری ضایعه بزرگی برای ملت ایران است. او مردی بود که بزرگ‌ترین مقام جمهوری اسلامی را در پای دفاع از انسانیت خود فدا کرد و دو دهه در حالت نیمه‌زندانی بسر برد. حضور دلیرانه و روشنگرانه او برای مبارزه مردم ایران، برای نگهداری آبروی دین در جامعه‌ای که با واقعیت زشت حکومت دینی روبرو شده است و برای همان انسانیتی که آماده بود زندگی خود را در پای آن بگذارد اهمیت بسیار داشت….زنان و مردانی از جنس آیت‌الله منتظری در این چرخشگاه بزرگ تاریخی که همه چیز زیر بازنگری است نشان می‌دهند که برای رستگاری ملت ما صفات بیشتر از عقاید آنان اهمیت دارد. ما به آدم‌های متفاوتی نیاز داریم. آدم هائی گه دلاوری ایستادگی بر اصول، چالش کردن دوستان و هواداران و خرد متعارف، شکستن قالب‌ها، جبران اشتباهات را داشته باشند، با انسانیتی که فراتر از هر سود شخصی و بستگی سیاسی برود. آیت الله چنان مردی بود، رهبر طراز اول یک انقلاب و رژیم غیرانسانی بود که سرانجام توانست دست بالاتر را به ارزش‌های انسانی خود بدهد و سرمشقی برای همه ما بگذارد.” (بخش ۴ ـ مردی که از خود فراتر رفت)

“گره‌خوردگی” بخش دوم، پنجم و ششم کتاب، با روح اثر، به زیباترین صورت و فراگیرترین معنا، در پیشگفتار کتاب ـ که برای خود فصلی‌ست تر و تازه در ماندگاری کلام که لب کلام ماندگاری همایون شده است ـ روشن می‌شود؛ به قلم هنرمندانه آرش جودکی؛ به یاری و از نگاه تیز و ژرف اندیش جوانی اهل فلسفه و فکر؛ در برجسته ساختن کلید اصلی گشایش رمز فهمیدن اندیشه‌ی داریوش همایون؛ در نشان دادن “گره‌خوردگی آرمان و واقعیت”، آرمان داریوش همایون در بیرون کشیدن ایران از سه جهان واپس‌ماندگی که پا وسری در دو رخداد تاریخی یعنی واقعیتی که به دست این ملت آفریده شده، دارد:

“شناخت همایون از تاریخ ایران و درنگ‌ش بر جنبش مشروطه از پویش و پیشرفت سرمشق‌هایی را پیش چشم می‌آورد تا نشان دهد آرمانِ بیرون رفتن از سه جهان، آرمانی که آینده ایران را رقم خواهد زد، گذشته‌ای داشته و سرآغازی.”

و:

“رخداد “جنبش سبز” بزنگاه تاریخی بود که امکان گره‌خوردگی آرمان و واقعیت را نوید داد. پس جایگاهی که جنبش سبز در این کتاب دارد نباید چندان خواننده را شگفت‌زده کند.” (پیشگفتار به قلم آرش جودکی)

منبع: سایت تلاش