کریم ارغنده پور در “نمای آینده” در حاشیه شکست حزب کارگر در انتخابات اخیر در لندن می نویسد:
دیروز واکنش گوردون براون رهبر حزب و نخست وزیر این کشور در این باره برایم جالب بود. او گفت: “این انتخابات درس هایی داشته و شغل من این است که بشنوم و هدایت کنم”. آنچه بیش از هر چیز برای من در این سخنان برجسته آمد این بود که بالاترین مقام مسوول یک کشور در پی یک شکست سنگین و خانمان برانداز، قبل از اینکه بخواهد آن را توجیه کند یا به نفع خود بطور واژگونه ای آن را تصرف کند و یا اینکه با بی توجهی از کنار آن بگذرد اذعان می دارد که شغلش قبل از هر چیز “شنیدن” است. نشنیدن همواره مهمترین نقطه ضعف چالش های جوامع غیردموکراتیک بوده و هست. در جوامع دموکراتیک هم نشنیدن در حکم درغلطیدن در سراشیبی سقوط است. در بطن سخنان آقای براون البته مهمترین ضعف حزبش که عامل شکست بوده نیز نهفته است: نشنیدن صدای مردم.
تحریمی ها، برنده بودند
”جملیه کدیور” نگاهی به نتایج انتخابات مجلس هشتم انداخته و نوشته:
سوای آمار چهل و هفت الی پنجاه و یک در صدی ارائه شده از حضور مردم سراسر کشور در انتخابات توسط مراجع مختلف، آمار شهرهای بزرگ نشان از حضور سی درصدی مردم در انتخابات را دارد. در تهران هم که شواهد حکایت از حضور بیست و هفت هشت در صدی مردم در انتخابات را دارد. به این ترتیب اگر به رویه اصولگرایان مست پیروز بخواهیم تحلیل کنیم، نتیجه این انتخابات رفراندومی برای سکوت و اعتراض بود. و پیروز واقعی انتخابات بر این مبنا کسانی بودند که معترض بودند ورای ندادند.
سوای تمام مطالب پیش گفته، مصوبه جدید مجلس برای منتخبین بیست و پنج درصدی از کل شرکت کنندگان و سیاست در نظر نگرفتن آرای باطله در سرجمع کلی آرا و کنار گذاشتن بسیاری از آرای اصلاح طلبان به عنوان آرای باطله، از جمله امدادهای غیبی دیگری بود، که فضا را برای منتخبین پیروز فراهم تر کرد.
دنیا پیشکش، همین ایران را مدیریت کنید
معصومه ابتکار در “ابتکار سبز” نگران برهم خوردن تعادل در جامعه ایران در نتیجه سوء مدیریت دولتمردان دولت نهم است:
وقتی با تیتر روزنامه ها در مورد مواضع آقای احمدی نژاد در اعلام شکست نظریات اقتصادی غرب و ضرورت بر هم زدن نظم کنونی مواجه شدم بیشتر به ابعاد رو به گسترش این کنش و واکنش پی بردم. فکر می کنم همه روسای جمهور در کشورهای مختلف دنیا، وقتی در مراسم ادای سوگند حاضر می شوند قسم آنها برای مدیریت مسایل داخلی و حل و فصل مشکلات مردم باشد و تاکنون نشنیده ام که رییس جمهوری برای مدیریت جهانی قسم یاد کند. بخصوص اینکه آقای احمدی نژاد در شرایطی این مطالب را بیان می کند که دوستان قدیمی و منتقدان امروزش هم بر شکست سلیقه های اقتصادی و روش دخالت دولت در اقتصاد کشور اذعان دارند. حالا حتی دوستان قدیمی نیز نگران افزایش تورم و معضلات اجتماعی هستند که می تواند نظم کنونی جامعه ایران را دچار عدم تعادل کند.
عباس معروفی، در آستانه پنجاه و یک سالگی
سیدرضا شکراللهی در “خوابگرد” از ملاقاتش با عباس معروفی در برلین خبر داده است:
شهر برلین، دستِکم برلین غربی، به طرز احمقانه و اعصابخردکنی پاکیزه، منظم، آرام و خلوت است، ولی دیدار عباس معروفی در پایان روزی آفتابی در خیابان کانت، در جایی که تابلوی فارسی “خانهی هنر و ادبیات هدایت” را بر پیشانی دارد، ابهتِ این همه نظم و سکوت شهر را به کنج پرآشوبی از رد و بدل شدن نگاهها میان من و او میکشاند و میشکند.
عباس معروفی که تا دو هفتهی دیگر پنجاه و یک ساله میشود، بیوقفه از این سوی فروشگاه کتاباش به آن سو میرود، چای درست میکند، با شوقی کودکانه کتابهایی را که در پستوی همان فروشگاه چاپ کرده، برایم روی میز میچیند و وقتی از نفس میافتد، خودش تازه متوجه میشود که بردن این همه کتاب برای من کمی دشوار است. از میانشان گلچین میکنم و او، آخرین شمارهی “گردون”اش را روی آنها میگذارد.
شکایت می کنم تا کسی جرات نقد نداشته باشد
مصطفی جلالی فخر در “تخته خاکستری” معتقد است این روزها کسانی که مورد انتقاد واقع می شوند دست به شکایت می زنند تا صدای منتقدان خود را از همان ابتدا خفه کنند:
متاسفانه مدتی ست که عده ای با ترفند شکایت می کوشند تا حریم امنی برای خود ایجاد کنند. چون اگر شکایات به نفع آن ها هم تمام نشود، به هر حال منتقدین را خسته می کند و نفرات بعدی ترجیح می دهند که سر بی درد را دستمال نبندند.
مثلا شکایت اخیر علی دایی از کسی که به عنوان کارشناس ورزشی در برنامه ای حضور داشته و به نظرش برخی اقدامات دایی خطا بوده است. اینکه دایی از این نقد برآشفته و به جای پاسخ و چالش روشن گر، کار را به دادگاه کشانده، خیلی خودخواهانه است. او در واقع می خواهد در شرایط تازه و لرزان و پر مخاطره مربیگری تیم ملی، دور خودش حصاری از تیغ و تهدید بکشد تا بقیه حوصله و جرات نقد نکنند.
فقط برای مقایسه واکنش دو سیستم به انتقاد
نیک آهنگ کوثر در “یادداشت های یک تبعیدی” به مسئله ناتوانی نظام های اقتدارگرا در شنیدن و پذیرش انتقادهای مخالفین خود پرداخته است:
جای شما خالی دیروز تمام این شعارها و سرودهای دوران جنگ توی کلهام رژه میرفتند.همهاش داشتم فکر میکردم در آن دوران نقش اندیشه و نگاه انتقادی به جنگ کجا بوده؟ حرفهای نهضت آزادی؟ نهضت آزادی بارها و بارها ستون پنجم خوانده شد.
در صد متری شمال کاخ سفید، یک خانم پیر چادر زده و علیه جنگ حرف میزند. کلی عکس ترکیبی جرج بوش با طالبان را آنجا میبینید. ولی آیا کسی او را به اتهام براندازی یا برهم زدن امنیت ملی محاکمه میکند؟ حدود دو سوم شهروندان آمریکایی مخالف جنگ هستند. خیلی راحت در روزنامهها و برنامههای تلویزیونی به کلاهبرداری و مدرکسازی نئوکانها برای راه اندازی این جنگ اشاره می شود. رئیس دفتر دیک چینی به خاطر لو دادن هویت یک جاسوس که شوهرش تحقیقی مخالف منافع جنگطلبان کرده بود، محاکمه و برکنار شد. این البته دفاع از سیستم آمریکا نیست! مقایسه دو سیستم است.
انتشارات مثلث عشق!
محسن آزرم در “شمال از شمالغربی” راوی مشاهدات خود از آخرین نمایشگاه کتاب است:
احتمالاً که نه، قطعاً این شور و شوقِ من است که کمرنگ شده؛ وگرنه ناشران که همان ناشران سالهای قبلی هستند و احتمالاً که نه، قطعاً این ورِ بدبین و کجخیالِ من است که بنا را گذاشته بر غُرزدن و نِقزدن. داشتم توی نمایشگاه قدم میزدم و اسمِ ناشرها را میدیدم که فکر کردم چقدر اسمِ این ناشران محترم، بیشتر این ناشرانی که قدمرنجه میکنند و در غرفههای کوچک و بزرگشان میایستند و به سئوالهای مردم جواب میدهند، اسمهای بیربط و بیمُسمّاییست و چقدر ناشر داریم که با “پیک” شروع میشوند و فقط جای “پیکِ بادپا”، ظاهراً خالیست اینوسط و همینجور توی دلم غُر میزدم و نِق میزدم که دیدم بالای یک غرُفه نوشتهاند “مثلثِ عشق”. بهقولِ این ترجمههای کاملاً وفادار به متن، “خدای من، این دیگر چهجور اسمیست؟”
اپوزیسیون نیستم!
محمدرضا زائری در “نمایندگی مجاز” اعلام می کند که نگاه انتقادی او به مسائل روز به معنای پیوستن او به سلک اپوزیسیون نیست:
من به تعبیر بعضی دوستان نه به سلک اپوزیسیون در آمده ام و نه چنین هوسی دارم چون اولا خود را عددی نمی بینم و می فهمم خیلی افراد مهم تر و مشهور تر از من توی صف ایستاده اند و حالا حالا ها نوبت من نمی شود!
ثانیا این قدر عقلم می رسد که آخرت خود را با توهم عوض نکنم چون نمونه های متعدد را در همین سالها دیده ام و دیده ام چگونه بعد از مدتی که تاریخ مصرفشان تمام شد سر از آوارگی در آوردند و اگر از مشاهیر بگذرم، حداقل در نمونه هایی از جوانتر هایی که تقریبا آنها را می شناختم، این تجربه را شاهد بودم و دیدم چگونه استعداد و توانمندی شان برای هیچ و پوچ ضایع شد. اگر قرار بود خود فروشی کنم روزی که توانمندی و قابلیتم بر و رویی داشت و مشتری ها برایش سر و دست می شکستند این کار را می کردم.
کار خودمان را درست انجام دهیم
عطالله مهاجرانی در“مکتوب” با اشاره به خاطره ای از دوران وزارت خود، آرزو می کند که ای کاش هر کس در هر جایی که هست، کارش را به درستی انجام دهد:
سال ها پیش رفته بودم به اردوگاه نگهداری بیماران جذامی در تبریز…خاطره غریبی بود…دیدن راهبه های اروپایی که سالیان سال است در خدمت جذامیان عمر می گذرانند و فارسی را هم با لهجه آذری حرف می زنند.رفتم مدرسه ابتدایی کودکان جذامی ها.مدرسه مثل یک زباله دانی در میان باغ بود. تار و غبار گرفته. کثیف، آن چنان که نفست بند می آمد.در دفتر مدرسه با مدیر مدرسه صحبت می کردم. گفت علوم سیاسی خوانده، شروع کرد به تحلیل مسایل ایران و جهان.
گفتم: می دونی مهمترین مساله جهان چیه؟
چند مساله ای را بر شمرد. مدام می گفتم نه! از اون مهمتر هم هست. دست آخر پرسید :کدوم مساله؟. گفتم: مدرسه باباباغی! تو باید یه این مدرسه برسی. اگر به جای تو بودم. با کمک بچه ها مدرسه را جارو می کردم. رنگ می زدیم. از آموزش و پرورش کمک می گرفتم…تو برادر عزیز به درد این مدرسه نمی خوری. تو باید رییس بشی… آن مدیر مدرسه باباباغی تنها نمانده است. انگار مدرسه و مدیر تکثیر شده است.
این دولت آن دولت ندارد!
”محمدآقازاده” در حاشیه برگزاری نمایشگاه چنین پیش بینی می کند:
همین روزهاست که بازار خرید و فروش بن های کتاب رونقی به کار دلال ها دهد.در این معامله پرسود هم خودی ها و از ما بهتران به پولی می رسند و هم کسانی درصدی از این پولها نصیب می برند که حنجرشان را در خیابان انقلاب به کار می اندازند و فریاد می زنند بن کتاب خریداریم.البته در این میان مثل همیشه دست کتابخوانهای واقعی خالی می ماند و در این بازی، دولت نهم هیچ تفاوتی با دولتهای هشتم و هفتم و…. ندارد.
مچت را گرفتم آقای قوچانی!
مریم نبوی نژاد در“زندگی دوگانه” در حاشیه انتشار رنجنامه محمد قوچانی چنین نوشته است:
مچت را گرفتم آقا قوچانی جان! شما از اولش هم از سینمایی نویس ها و ادبی نویس ها خوشت نمی آمد! به نظرت طفیلی می آمدند ها ؟ به نظرت کارشان لوس بازی بود؟ این نگاه بالا به پایین شما سیاسی نویس ها به ادب و هنری ها کی قرار است تمام شود؟ یک زمانی خودتان را ناجی مطبوعات می دانستید. فکر می کردید همه تیراژ روزنامه از شماست. احتمالا نقش خطبه های نماز جمعه آقای حسنی راهم انکار می کنید!
بهتان می گفتیم آقا جان! حضرات! شما این روزها از همه بیشتر خواننده دارید. بی زحمت چارتا خط ادبیات بخوانید که نثرتان درست شوداینقدر گند نزنید به زبان فارسی. به گوشتان نرفت. این شده که امروز هر کس می خواهد حرف جدی سیاسی بزنه هی می گوید “بدنه” قدرت. بدنه این بدنه آن. بدنه زهرمار! بله شما و آقای گنجی و سایرین را می گویم.
همیشه می ماند و عاشقانه کار می کند
محمد طاهری در “نوشته های من” در وصف سردبیر شهروند امروز نوشته است:
جایی که ما پس از 24 ساعت کاروبیداری مداوم مجبوریم در شهروند بمانیم و یا برگردیم و تغییراتی در گفت و گو ها و دیگر مطالب ایجاد کنیم. برای من دو یا سه مورد اتفاق افتاده که 30ساعت یا بیشتر بیدار باشم اما برای محمد قوچانی هرهفته ازاین اتفاقات می افتد و او همیشه می ماند و عاشقانه کار می کند. آنها که با او کار کرده اند می دانند قوچانی درکار چه شخصیتی دارد وبه کار چگونه نگاه می کند. شاید اگر با محمد قوچانی همکار نبودم راحت تر می توانستم درمورد او بنویسم. محمد قوچانی را همه میشناسیم. چه نیازی به بازتعریف توانایی های او؟
در جنسیت زن دانشمند باید شک کرد!
”شور و شر” جمله ای از نیچه را دستمایه نوشتن پست کوتاه خود قرار داده است:
وقتی زنی گرایشهای دانشمندانه دارد، در جنسیت وی باید اشکالی وجود داشته باشد، زیرا سترونی است که شخص را به سوی نوعی ذوق مردانه میکشاند؛ زیرا، با عرض معذرت، مرد “جانور سترون است”.
گفتمان انقلاب؛ گفتمانی مطرود و کنارگذاشته شده
احمد جامی در “سیبستان” می نویسد گفتمان انقلاب، یک گفتمان باستانی و مطرود است:
در نسل ما شریعتی نمونه اعلای رمانتیسیسم ایرانی و بیان تراژیک است. بنابرین ما از رمانتیسیسم به انقلاب رسیده ایم و از تراژدی انقلاب به طنز و کمدی. عصر طنز جایی برای رمانتیک ها نمی گذارد. و چون رمانتیک بودن فراگیری ندارد انقلاب هم ممکن نیست. چه انقلابی که مخالفان انقلاب مورد نظر دارند و چه تداوم انقلابی که خود حاکمان آرزو دارند. با یک حساب سرانگشتی می توان فهمید که گفتمان های متکی به انقلاب از هر سو که باشد دیگر زوال یافته است. درک این موضوع معیاری است برای سنجش میزان باستانی بودن گفتمان های هنوزرایج.