برای یاران کمپین

نویسنده

nahidkeshavarz.jpg

چند وقتی است که حضور پرطراوت جوانان، فضای جنبش زنان را حتی در‏‎ ‎زمستان بگیر وببند و سرکوب، بهاری ‏کرده است. از حضور دختران و پسران جوان، باهوش، با مطالعه و پرشور می گویم. از روناک صفازاده، دلارام علی، ‏نسیم سرابندی، فاطمه‎ ‎دهدشتی، مازیار سمیعی، امیر یعقوبعلی، نیلوفر گلکار، زینب پیغمبرزاده و ده ها جوان‎ ‎دیگر ‏حرف می زنم‏‎.‎

وقتی‎ ‎نوشته دلارام علی‎ ‎را می‎ ‎خواندم که به حکم ناعادلانه دادگاه مبنی بر تبرئه نیروی انتظامی در میدان هفت تیر‎ ‎اعتراض کرده است، اولین تصویر او را در ذهن ام مرور کردم. به یاد آوردم که نخستین‎ ‎بار که با تصویر دلارام آشنا ‏شدم، چند ساعت بعد از تجمع روز 22 خرداد زنان (سال‎ 1385) ‎در میدان هفت تیر، بود در اتاقک دانشجوییم در حومه ‏پاریس نشسته ام و مضطرب و‎ ‎دل آشوب، نگران یارانم. ساعت ها به صفحه کامپیوترم زل زده ام. یارای برخاستن ‏ندارم‎. ‎الیزابت، صاحب خانه مهربانم هر چند وقت به من هشدار می دهد که از پشت کامپیوتر‎ ‎برخیزم و به درس و مشقم ‏برسم. اما من کار دیگری مهمتر از آن چه در آن لحظه می کنم، ندارم. با سحر سجادی حرف می زنم. او هم مثل من در ‏این لحظه هزاران کیلومتر دور از‎ ‎یارانمان در ایران، نگران بچه هاست و ما دو تا در این شرایط، حال همدیگر را ‏خوب می‎ ‎فهمیم. سحر نگران دلارام است. دیدن عکس دلارام، کتک خورده و افتاده بر زمین، شوکه‎ ‎اش کرده است. او ‏که پزشک است، نگران دلارام است. می گوید دست و پای دلارام به‏‎ ‎دلایل پزشکی حتما با چنین ضربه هایی آسیب دیده ‏است. پیش بینی سحر درست از آب در‏‎ ‎آمده است. در اثر فشار خشونت پلیس دست دلارام می شکند و آن ها به جای ‏محکوم کردن‎ ‎نیروهای خشن پلیس، دلارام را زندانی می کنند و بعد از مدت ها به او حکمی بسیار‎ ‎سنگین می دهند. ‏حکمی که همه ما را شوکه کرده است. دو سال و 10 ماه زندان قطعی، و 10‏‎ ‎ضربه شلاق برای شرکت در یک تجمع ‏مسالمت آمیز در میدان هفت تیر‎.‎

وقتی به ایران بر می گردم دلارام را بیشتر می بینم. از بچه ها وصف‎ ‎کارهایش را می شنوم. می فهمم که او، هم ‏دانشگاهی ماست. دانشجوی مددکاری دانشگاه‏‎ ‎علامه طباطبایی. می فهمم که فعال کودکان است. جمعه هایش را با ‏‏”کودکان کار” تقسیم‎ ‎می کند و سعی می کند آن ها را که به دلیل شرایط دشوار زندگی از تحصیل بازمانده اند، خواندن و ‏نوشتن بیاموزد. می فهمم که پس از آن زلزله مهیب، مدتها برای کمک به کودکان‏‎ ‎بم، در بم زندگی کرده است تا شور ‏زندگی را به میان کودکان شهری ببرد که گرد مرگ بر‏‎ ‎آن پاشیده شده است‎.‎

کم کم با دلارام بیشتر آشنا می شوم. او را در جلسات کمپین یک میلیون‎ ‎امضاء می بینم. در سالگرد روز همبستگی زنان ‏‏(22 خرداد) او را می بینم که با لحنی که‏‎ ‎هر گز فراموشم نمی شود، تجربه زندانش در 22 خرداد را برای ما می گوید. ‏او را مبارز‎ ‎و پرشور و پر از عشق به زندگی می بینم. قرار است با “پیام” یکی از هم دانشگاهی هایش‎ ‎ازدواج کند. ‏دلارام را در روز عروسیش می بینم. روز عروسیش به سالگرد کمپین یک‎ ‎میلیون امضا آمده است. از مراسم عقدش می ‏گوید. از این که به محضرهای مختلف رفته است‏‎ ‎تا محضری را پیدا کند که در عقدنامه اشان قید کند “زوجه درخواست ‏مهریه نکرده است.” به این که دلارام عزیز این گونه با وسواس می خواهد فکر و عملش با هم یکی باشد، غبطه‎ ‎می ‏خورم‎.‎

کم کم او را در جلسات “زنستان” می بینم. حضوری پرشور، پر از شادمانی‎ ‎و پر از ایده های نو دارد. همیشه داستان ‏های گفتنی دارد، به شیوه ای می گوید که تو‎ ‎را سراپا گوش می کند. دیدارش گرد غم را از خاطرت می زداید حتی اگر ‏سنگین ترین غم‎ ‎های عالم را درسینه داشته باشی. روزی که حکم زندان و شلاق را به او داده بودند، با‎ ‎تعدادی از بچه ‏ها او را دیدیم. من و طلعت تمام مدتی که دلارام داشت حکمش را توضیح‎ ‎می داد، گریه می کردیم. او اما متین و صبور ‏حکمش را برای ما توضیح می داد، نگران‎ ‎پدر و مادرش بود و نمی دانست چگونه به آن ها خبر دهد به ویژه نگران ‏قلب بیمار پدرش‎ ‎بود.چند شب پیش در مهمانی یکی از بچه ها دیدمش. دلارام با همسرش، پیام، آمده بود‎. ‎از همیشه ‏زیباتر. لباس هندی خوشرنگی پوشیده بود. مثل همیشه شاد و خندان‎.‎

گاه فکر می کنم به راستی دلارام، روناک و مازیار چقدر می توانند‏‎ ‎سرمشق های خوبی برای نوجوانان و جوانان ‏کشورمان باشند. دختران و پسرانی تحصیل کرده، مهربان، باهوش، پرشور و آرمانخواه.دلارام هم می توانست همچون ‏خیل جوانانی که هر روز‏‎ ‎در جلوی سفارت ها صف می کشند، تا با مدرکی در دست، غم غربت را به بهای زندگی در‏‎ ‎کشوری آزادتر و پیشرفته تر معاوضه کنند، عطای بودن در ایران را به لقایش ببخشد و‎ ‎برود. دلارام اما مانده است. او ‏مانده است تا در تلاش زنان کشورش برای زندگی‎ ‎برابرتر شریک شود. او مانده است تا «کودکان کار» کشورش را ‏دریابد و وظایف دولت در‎ ‎مقابل کودکان را به جای آنان بر عهده گیرد. او مانده است تا با قلمش، آگاهی را در‏‎ ‎میان آنان ‏که به آن نیازمند ترند، بپراکند. او مانده است تا در تاکسی و اتوبوس، پارک و مترو، مسئولیت شهروندان را به آنان ‏یادآور شود و از آنان بخواهد که با امضای‎ ‎بیانیه کمپین یک میلیون امضاء قدمی در راه تغییر و اصلاح قوانین تبعیض ‏آمیز، بردارند. او مانده است تا شادی وجودش را با دیگران تقسیم کند‎.‎

به روناک صفارزاده می اندیشم. دختر دیگری در گوشه ای از وطنمان، در‎ ‎این خاک بلاگستر، (کردستان) به زندان ‏است. جرمش: فعالیت در کمپین یک میلیون امضا‎ ‎ست. جرمش: رفتن به روستاها و ایجاد کلاس های آموزشی برای ‏مادران است. جرمش: خرید‎ ‎کتاب با پول اندک خود و بردن به روستاهای کردستان است. جرمش: برقراری کلاس های‎ ‎حقوقی برای شناخت زنان از حقوق ناداشته شان است. جرمش: افشای قتل های ناموسی است‏‎. ‎جرمش: سخن گفتن از ‏خشونت نهادینه علیه زنان است… روناک نیز یک الگوست. او در‎ ‎مدرسه زندگی، نفی خشونت را آموخته است. او با ‏دیدن سختی های زندگی مادرش و زنان‏‎ ‎فامیلش با خود عهد کرده که نگذارد زنان هم نسل اش چون مادران شان در ‏چرخه خشونت و‎ ‎تعصب به بن بست رسند. او رویای جهانی دیگر را در سردارد. جهانی صلح آمیز تر، مهربان‎ ‎تر و ‏انسانی تر. روناک برای تحقق این رویا با توان اندک خود به میدان آماده است. او‎ ‎با پراکندن آگاهی در مناطق دور افتاده ‏کردستان در جستجوی افزایش حاملان این رویا‎ ‎ست. از زنان می خواهد با امضای خود بر بیانیه کمپین به قوانین ‏موجود نه بگویند. او‎ ‎با تمام وجودش خشونت حاصل از این قوانین را لمس کرده است. هنگامی که زنانی که دیگر‎ ‎تاب ‏خشونت شوهران را بیش از این ندارند، در راهروهای دادگاه ها حق طلاق را از‏‎ ‎قاضیان گدایی می کنند. هنگامی که ‏مردان به دلایل واهی و به بهانه مسائل ناموسی‎ ‎زنانی را که به خواست آنان تمکین نمی کنند، با خشونت و بی رحمی به ‏مرگ محکوم می‎ ‎کنند و بعد راست راست می گردند، بدون ترس از “عدالتی” که آنان را به مجازات بسپارد‏‎. ‎روناک، ‏جوانی را در این راه طی می کند، چه باک که قدرتمداران، ناتوان از زیر سوال‎ ‎بردن مطالبات انسانی روناک، در ‏جستجوی اتهام های سیاسی برای اویند. زنانی که هر‏‎ ‎هفته منتظر سر رسیدن روناک با کوله ای از کتاب اند، زنانی که ‏در مسجد محل، حضور‎ ‎روناک و دوستانش را برای برگزاری کلاس حقوقی و کلاس درس زبان کردی انتظار می ‏کشند، اما روناک و دوستانش را می شناسند، آرزو می کنند که دخترانشان چون روناک قوی و‏‎ ‎مستقل باشند. آنان با ‏دغدغه های روناک آشنایند و دعای خیرشان بدرقه راه روناک‎ ‎است‎.‎

از زندانبانان روناک می خواهم به جستجوی اتهام های ناچسب برای روناک‏‎ ‎نگردند. کارنامه روناک صفارزاده را از ‏روستاییانی که این دختر جوان برای تقسیم‎ ‎آموخته هایش به آنان، به نزدشان می رفت، جستجو کنید. از‎ ‎آنان بپرسید ‏روناک چگونه‏‎ ‎دختری بوده است. از همکاران روناک در انجمن آذرمهر، توصیف روناک را بخواهید‎. ‎کارنامه روناک ‏نزد شماست. به امضاهایی که از خانه اش به تاراج برده اید، نگاه کنید‎. ‎به ستون اولویت قانونی آن برگه ها نگاه کنید. ‏مطالبات روناک و مخاطبانش در آن جاست‎. ‎مطالبات آن ها را برآورید و زحمت بیهوده مبرید. به زندانبانان مازیار می ‏گویم که او‎ ‎مرد جدید امروز ایران زمین است که به حقوق مادران و خواهرانش می اندیشد و حق صنفی‎ ‎دانشجویی را ‏می طلبد. قدرتمداران اما چنین الگوهایی را برای دوام شیوه های‎ ‎پدرسالارانه و قدرتمدارانه خود خطرناک می یابند‎.‎

به قاضیان دلارام هم توصیه ای دارم: شان جایگاهی را که اشغال کرده‏‎ ‎اید محترم بدارید. برای تجدید نظر حکم دلارام ‏به کارنامه او توجه کنید. دختری جوان‏‎ ‎با کارنامه ای درخشان و سرشار از عشق و خدمت به انسانها در برابر شماست. ‏حکم شما، نشان از میزان عدل و داد، در دستگاه قضایی است. بی طرفانه از شما می پرسم دلارام‏‎ ‎آیا شایسته زندان است ‏یا شایسته قدر دیدن و بر صدر نشستن؟

منبع: تغییر برای برابری