محصص اعتقاد داشت که “کاریکاتور هنر رپرتاژ است” و آثار او جداً تجسم چنین باوری است. او روح زمانه را آن طور که می دید به تصویر می کشید، در وقایع نگاری های صادقانه او، این تنها قدرت و قدرتمدار نبودند که در قالب شاهان و شاهزادگان قجر هجو می شدند، کاسه لیسان و بندگان قدرت هم به هجو در می آمدند، اینجا است که نیش طنز محصص محدود به دامنه قدرت نمی ماند و ما مردمان را هم می نواخت…
حدود یک ماه پیش از من خواسته شد مطلبی درباره اردشیر محصص بنویسم بابت هفتاد سالگی اش. فشردگی کار و تنگ بودن وقت را بهانه کردم و ننوشتم. حالا قلم برداشته ام که به خاطر مرگ او چیزی بنویسم. مگر نه اینکه ما مرده بزرگان مان را عزیزتر می داریم تا زنده شان را؟
باید اعتراف کنم که علت اصلی قصور ماه قبل، چیزی ورای زمان اندک و کار زیادم بود. احساس می کردم چنین متنی را باید ستایشگران واقعی محصص بنویسند نه من که هیچگاه شیفته آثار او نبوده ام. در واقع اگر قرار بر انتخاب در نسل قدیم باشد با تمام احترامی که برای محصص قائل هستم، از لحاظ ایده و نگاه، کارتون های کامبیز درمبخش و از حیث سبک اجرا، طراحی های استادانه داریوش رادپور را ترجیح می دهم. دنیای محصص همیشه به نظرم زیاد از حد انتزاعی، شخصی و خاص آمده و خود او هم عمداً تلاشی برای مأنوس کردن ذهنیات اش نمی کرد. درست مثل کارهای دیوید لینچ؛ یا با فضای ذهنی و مؤلفه های بصری هنرمند، ارتباط برقرار می کنی و لذت می بری یا خیر..
با تمام این اوصاف خوب می دانم که به عنوان یک کارتونیست ایرانی که اندیشمندی را ارج می نهد و کارتون را ورای ابزار خندیدن و خنداندن، روشی برای واگویی ذهنیات هنرمند و بازتاب دنیای اطراف اش می داند، عمیقاً مدیون اردشیر محصص هستم چرا که بی شک، او اولین کارتونیست ایرانی بود که این رسانه را از هرزگردی های متداول در سطح وقایع، معطوف به اعماق ذهن کارتونیست کرد و رنگ و بویی شخصی و هنرمندانه به آن بخشید. بسیاری وجهه افسانه ای محصص را حاصل تبلیغات حلقه های روشنفکری دهه های چهل و پنجاه می دانند. به نظر من، کسب اعتبار بین روشنفکران یک نسل هم، کار هر کسی نیست و قابلیت های انکارناپذیری می خواهد که البته، محصص داشت.
محصص نشان داد که کارتون ایرانی می تواند مانند سینما، تئاتر، شعر و داستان، محصولی روشنفکرانه و تأمل برانگیز باشد و این برای نخبگان آن دوره، که کارتون را فقط در قالب فکاهه های توفیق و امثالهم دیده بودند بدیع و شوق برانگیز بود، طبیعی است که محصص را از این بابت بسیار ستودند و گاه، طریق افراط را پیمودند اما تقصیر از محصص نبود. سال ها باید می گذشت تا قضاوت ها به اعتدال می نشست و نگاه های مدرنیستی و کم انعطاف دهه های چهل و پنجاه در ستایش کارتون روشنفکرانه و مذمت آثار عام پسند، جای خود را به امتزاج اندیشه و لبخند، تفکر و مخاطب باوری دهه هفتاد و هشتاد می داد.
محصص اعتقاد داشت که “کاریکاتور هنر رپرتاژ است” و آثار او جداً تجسم چنین باوری است. او روح زمانه را آن طور که می دید به تصویر می کشید، در وقایع نگاری های صادقانه او، این تنها قدرت و قدرتمدار نبودند که در قالب شاهان و شاهزادگان قجر هجو می شدند، کاسه لیسان و بندگان قدرت هم به هجو در می آمدند، اینجا است که نیش طنز محصص محدود به دامنه قدرت نمی ماند و ما مردمان را هم می نواخت- این خصیصه را یکی از روزنامه های عصر، به “تمسخر مردم ایران” تعبیر کرده است- استفاده آگاهانه او از مؤلفه های نقاشی قاجار و کاراکترها و فضاهای تاریخی، ورای علاقمندی به ریشه های هنر ایرانی، بازتابنده نگاه پرسشگر و منتقدانه او به جامعه ایرانی است که انگار نهال هرز دردهای تاریخی اش را آبیاری کرده، به درختی بدل ساخته و در سایه اش لمیده است. محصص، در بهترین آثارش ریشه های این درخت بی بار و ثمر را نشانه می رود همانطور که بیضایی در نمایشنامه های اش و هدایت در داستان های اش چنین می کنند.
در بیشتر نوشته هایی که این چند روز در رثای محصص خوانده ام بر این تأکید شده است که او در “خانه محقرش” در نیویورک، در تنهایی درگذشت. به باور من خانه واقعی محصص، جهان ذهنی بی حد و حصر و نامیرای او است که هیچ نسبتی با واژه “محقر” ندارد، نه چهاردیواری کوچکی که کالبدش در آن آرام گرفت. روح اش شاد.