کریستینا پیچینو
فیلم مستند مهران تمدن، سربازان وفادار حکومت ایران را که نامشان را این روزها بارها شنیده ایم، در مقابل دوربین قرار می دهد. در مقابل مردم ایران قرار دارند که واقعیت را کاملا متفاوت تفسیر می کنند.
بسیجی ها، در روزهای ماه ژوئن و در جریان جنبش سبز ، بعنوان خادمان وفادار حکومت ، مردم معترض ایران را که برای اعتراض به تقلب احمدی نژاد در انتخابات به خیابان ها آمده اند، کشتند و به همین سبب نامشان برایمان آشناست. آنها نزدیک به صد نفر را در مقابل دوربین موبایل ها کشتند و این تصاویر با وجود سانسور شدید، در همه جای دنیا مننتشر شد. تصاویر مردم شکنجه شده و مورد تجاوز قرار گرفته ایران مانند صحنه مرگ ندا، در برابر جهانیان قرار گرفت.وارد شدن به دنیای آنان که وقتی از بیرون به آن نگاه می کنی شبیه به کسانی هستند که کورکورانه از قدرت دستور می گیرند، بدون اینکه سووالی بپرسند، مثل برده هایی که به نام احترام به قانون وارد میدان می شوند و نسبت به دیگران خشونت می ورزند نسبت به کسانی که خواستار حق حیات هستند مثل بسیاری از ایرانیان، تقریبا همه جوانان که در ماه های اخیر مبارزه کرده اند. آنها فقط مبارزه کرده اند، بدون اینکه به کسی راشکنجه بدهند. زندگی برای آنان یعنی بیرون رفتن از خانه خواندن کتاب و مجله، اینکه هر جور که دلشان می خواهد لباس بپوشند، حرف بزنند و موسیقی بنوازند…. کاری که مهران تمدن کرده است، پرزحمت و سخت بود: نزدیکشدن به بسیجی ها و بحث کردن با آنها بعنوان کسی که دوازده سال از کشور دور بوده است و در پاریس بزرگ شده است و همانطور که خودش به مخاطبشان می گوید:« من آتئیست هستم، دوست دختر دارم ( لتیسیا لامرل که در نوشتن سوژه فیلم به او کمک کرده است) و مشورب می نوشم». دقیقا همین تفاوت ها بوده است که نقطه آغاز فیلم و مقابله ناممکن اما لازم بین ایرانیانی شده است که در همان واقعیتی زندگی می کنند که بشکلی کاملا متفاوت روایت شده است.
فیلم بسیجی ها فیلمی با صحنه های دلخراش است که توانسته است ما را با افکار این سربازان انقلابی آشنا کند و جایی برای فکر کردن و جستجو در وجدانمان باقی بگذارد. بسیجی هایی که در فیلم حضور داشتند از تمدن خواسته بودند تا سووالات سیاسی از آنها نپرسد و با وجود اینکه فیلمبرداری در ماه آوریل بود، اما سووالات زیادی مانده بود که کارگردان با احترام به درخواست آنان وارد این مقوله نمی شود. اما وقتی تمدن در جایگاه سووال کردن قرار می گیرد، پاسخ بسیجیان مبهم و گنگ و عصبی است تا جایی که حتی خودش هم مورد اتهام قرار می دهند. پس آیا مقابله با بسیجی ها واقعا ممکن نیست؟ در یک صحنه از فیلم سه نفر بسیجی در مقابل دوربین قرار می گیرند. یکی از آنان ناشر کتاب های آموزشی است، دیگری روحانی است و نفر سوم یک بسیجی ساده است که مثل بقیه در خیابان های تهران با موتورش گشت می زند. بسیجی ها که همه خیابان های شهر را تحت کنترل دارند، می دانند که چه کسانی گدا و فقیر هستند وبه آنها کمک می کنند و به آنها کتاب های تبلیغاتی مذهبی می دهند و کمک های عملی تری مثل دادن آب و غذا می کنند. تهرانیکه در فیلم می بینیم شهری است که مردمانش فاصله طبقاتی زیادی دارند و افراد بی سواد و فقیر در آن موج می زند و آنهاهمان کسانی هستند که می شود بر علیه طبقه متوسط جامعه شورش کنند و بسیج هم این را خوب می داند.
مردمی که از ترس دلشان نمی خواهد شناخته شود سووال هایشان را از طریق کامپیوتر کارگردان می پرسند. یک مرد می گوید که بسیجی ها باید دست از مظلوم نمایی بردارند و با این حربه به دیگران حمله کنند. یک زن دیگر می گوید برای فرار از حجاب اجباری تن به مهاجرت داده است. پاسخ بسیجیان بشدت احمقانه و بی منطق است و کارگردان با نشان دادن آن سیستم بیمار سرکوبگر را نمایان کرده است. پاسخ هایشان نماینگر یک روش عجیب در کنترل اجتماعی است مثل جلوگیری از گناه قبل از وقوع آن و یا اینکه نگاه کردن در چشمان زن مثل نگاه کردن در چشم شیطان است. در یک صحنه دیگر کارگردان از روحانی که به دنیا آمده است تا خاطره خمینی را همچنان زنده نگه بدارد سووال می کند: او حتی نمی تواند افکارش را بیان کند. تمدن در نهایت موفق می شود وارد بحث سیاسی با بسیجی ناشر بشود. او قبول می کند که پاسخ بدهد اما جواب هایش تماما شعار است درست مثل سیساتمداری که در مقابل دوربین تبلیغ می کند. حتی آن بسیجی ساده هم دچار مشکل است و در نهایت تلاش می کند با “بیگانه ” خواندن کارگردان او را در موقعیت خطر قرار بدهد و تقریبا در این کار موفق می شود و همین یکی از نقاط قوت فیلم است که منطق چماق را عریان می سازد. بحث هایی که بعد از نمایش فیلم به راه افتاد هم نشان از موفقیت آن داشت. بعد از دیدن فیلم های مستند آدم می فهمد که چقدر مشکلات زیادند و فقط باید آن را به تصور در آورد. درست مثل همین فیل