احمدی نژاد؛ اگر پسرت بودم

مهدی سحرخیز
مهدی سحرخیز

احمدی نژاد! تو هر روز پسران و دختران این انقلاب را به زندان می اندازی. همیشه فکر می کنم اگر پسرت بودم با جنایت کاری همچون تو چه می کردم. 

آیا تو همانطور که با “سهراب” ها رفتار کردی با من نیز در زندان برخورد می کردی؟ 

اگر من پسر تو بودم با رنگ سبز بر آن کاپشن معروفت می نوشتم “رأی آنها کجاست” و آن را با خود به تظاهرات می بردم؛ چون تو رأیشان را دزدیدی.

 اگر می دانستم دست به کودتا می زنی، من نیز به تو رأی نمی دادم. در صف اول مدافعان حق می ایستادم و به آرامی اعتراض می کردم؛ چرا که اعتراض حقی است که قانون اساسی به من داده است. همان جایی می ایستادم که دوستان تو بر موتورهایشان مردم ایران را به بد ترین شکل کتک میزنند.

در صف اول، کنار پدرانی می ایستادم که ۳۰ سال قبل برای به وجود آمدن جمهوری اسلامی از شاه کتک خوردند.   آنچه درخرداد و تیر خونین گذشت، تو را در مقابل شاه روسفید کرد. این پدران پس از سی سال در مقابل گاز اشک آور تو با شجاعت ایستاده اند و به خاطر آنچه که تو با این نظام کردی خون می گریند.

اگر پسر توبودم،به آن جانبازی کمک می کردم که با صندلی چرخدارش به نماز جمعه آمده بود تا حقش را پس بگیرد. نه مانند توکه فرار کردی و به مشهد رفتی. آیا می دانی گاز اشک آور مزدوران تو با او چه کرد؟ او که نمی توانست همچون برادرانش فرار کند.  

کنار پسرانی می ایستادم که پدرانشان شهید و یا مجروح شده اند تا بیگانگان نتوانند بر خاک پاکشان دست درازی کنند. غافل از اینکه افرادی هم چون تو در حال آبیاری این خاک با خونشان هستند.

کنار برادران و خواهرانم در نماز جمعه می ایستادم تا بتوانی مرا درست ببینی و به سوی من نیز گاز اشک آور پرتاب کنی.هر چند یاران تو حتی نماز نمی خوانند، چرا که در حال هدیه دادن گاز اشک آور به مردم ایران بودند.

من اگر پسرت بودم مقابل تو می ایستادم تا مرا مثل “سهراب” ها به زندان ببری و در آنجا تا آخرین نفس شکنجه بدهی. 

اگر پسرت بودم هیچ وقت تو را پدر صدا نمی کردم. چون پدر بودن لیاقت کسانی است که امروز در زندان های تو بی گناه،تحت شکنجه هستند؛ یا آن پدرانی که هر روز به اوین می روند تا بلکه بتوانند کوچکترین خبری ازعزیزانشان بگیرند. یا آنانکه دست به دست فرزندانشان به تظاهرات می روند تا ابلیسی مثل تو، در ایران حکومت احمدی نژادی بر پا نکند.

اگر پدرم بودی هر شب بلندترین صدای الله اکبر را از خانه ی خود می شنیدی و بیشترین شعارها را بر دیوار خانه ی خود می دیدی.

اگر پدری هم چون تو داشتم او را به خانه راه نمی دادم، همانند تمام ایرانیانی که تو را لکه ننگی بر خاک پاک ایران می دانند.

به آن قرآنی که از ان استفاده ابزاری می کنی، قسمت می خورم که اگر پسرت بودم قبل از اینکه بتوانی خود را در مقامت ابقا کنی، باید مرا کنار برادران و خواهرانم می گذاشتی و حق گلوله مرا می پرداختی؛ همان طور که خانواده هموطنان شهیدم امروز می پردازند.

اما همچون خود تو پسرت نیز در گوشه ای پنهان است. یا مثل تو چشمانش را بر حقیقت مثل روز روشن، بسته است.

ولی چه قدر من خوشحالم که پدرم عیسی سحرخیز است و او مثل تمام دوستانش و خدمتگزاران این نظام جلوی تو ایستاده اند تا دزدانی مثل تو و همکارانت نتوانند خاک ایران را با 75 میلیون خس و خاشاک ساکنش، بدزدند. 

افتخار می. کنم  پسر عیسی سحرخیزم. افتخار می کنم به تمام همفکران پدرم و خانواده هایشان. پسران و دخترانی که هر کدام حاضرند “ندا” یا “سهراب”ی دیگر باشند.

افتخار می کنم که صدای ایرانی در تمام جهان شنیده می شود. افتخار می کنم که ایرانی هستم و مثل برادران و خواهرانم در برابر ابلیسانی مثل تو ایستاده ام. افتخار می کنم که در خاک مقدس ایران به دنیا آمده ام و حاضرم که همچون “سهراب” برای ایران مقدسم جان بدهم.

افتخار می کنیم که امروز ما مردم ایران همه با هم هستیم.