ایران امروزشاهد وزش نسیمهایی است که بار دیگر “من”ها را “ما” و “فرد”ها را “جمع” کرده است. باز هم فصل انتخابات و رای و انتخاب و تردید و خاطره و امید و ناامیدی است، کلماتی که کلیدواژه جمله سازیهای این روزهاست.
یک طرف می نویسد: “رای نمیدهم چرا که رایام به معنای آری گفتن به نظام جمهوری اسلامیست”، “رای نمیدهم چون رای من ارزشی ندارد”. آن طرف میگوید: “رای میدهم تا اگر تقلب شد، به خیابان بریزیم و اینبار کوچهها را خالی نمیکنیم”، “رای میدهم تا از میان بد و بدتر یکی را انتخاب کنم” و این وسط عدهای سرگردان که میگویند “به کدامیک از کاندیداها میتوان اعتماد کرد؟”، “قبح دزدی ریخته، چه تضمینی وجود دارد که رایم خوانده شود؟” و سئوالهای بیشماری که در ذهن بسیاری، وجود دارد؛ سئوالاتی که ممکن است هنوز به جواب نیانجامیده باشد.
اگر رای را یک “حق” بدانیم و به این امر قائل باشیم که این حق، فردی است و در خدمت اجتماع قرار خواهد گرفت، تصمیمگیری از اهمیت بیشتری برخوردار میشود؛ چرا که باید بتوانیم فردای روز انتخابات، از گزینش میان شرکت یا عدم شرکت سربلند خارج شویم. اگر رای دادیم به این انتخاب مطمئن باشیم و اگر تحریم کردیم، به قهر یا استراتژی خود ببالیم.
آنچه انکارش آسان نیست، این است که انتخابات روز جمعه تاثیرگذار است. هر فرجامی که درپی داشته باشد، نتیجه آرایش کنونی نیروها، چه در سطح حاکمیت، چه در سطح نخبگان و نیروهای سیاسی و چه در سطح بدنه جامعه، ارزش خطر کردن دوباره را دارد.
شرکتکنندگان، امروز به شخص روحانی و باورهای او رای نمیدهند، بلکه به کمترین احتمالی که بتواند تحریم را کاهش دهد، سایه جنگ را محو کند و خطر تجزیه را - نه به خواست اقوام، بلکه به دلیل آنکه چارهی دیگری جز این ندارند ـ- کاهش دهد، رای میدهند. اگر روحانی کسی نباشد که بعد از انتخابات پشت چنین سرمایهای بایستد، کمترین اقدامی که انجام شده”نه” به نامزد برگزیده خامنهای و حاملان گفتمان و سیاستهای او و البته استفاده از فرصت انتخابات است؛ تا بار دیگر فریادهای “زندانی سیاسی آزاد باید گردد”، “یاحسین، میرحسین” بلند شود و مردم، برای یاران دبستانی که اسیر چنگال ترساند، بخوانند.
روحانی اگرچه نامزد ایدهآل اکثریت تحولخواه نیست، اما همانطور که میتوان فمینیسم اسلامی را آغاز پنداشت و نه هدف، برای ایجاد تغییر در نظام مذهبی و سنتی ایران، به رئیسجمهوری نیاز است که با زبان مذاکره با جمهوری اسلامی آشنا بوده و تناقضات را با همان زبان به رخ کشد.
آرزوی حذف رهبری در شرایط کنونی تنها یک رویاست که برآورده شدن آن تحت هر شرایطی، قابل قبول نیست. کسی که صلاحیتاش توسط شورا و نظامی که مشروعیت ندارد، تایید شده، تنها امیدیست که میتواند چهره ایران را بدون توسل به انقلاب یا جنگ در جامعه بینالملل بهبود بخشد.
هر کجا که نشان از نیروهای سرکوبگر، بسیج و سپاه پدیدار میشود به این معناست که راه اشتباه نیست. اگر عدم مشارکت در انتخابات میتوانست به عنوان یک حرکت اجتماعی، اجماع پیش آورد یا آنکه تصمیم جمعی و حداکثری باشد بدون تردید میتوانست یک راهکار قلمداد شود.
اما امروز که نه فقط به امید پیروزی، بلکه به دلیل اعتراض و “سبز” کردن خیابانها حتی برای یکروز حضور در انتخابات برگزیده شده، دیگر تحریم راهکاری عملی نیست، بلکه تصمیمی فردی و قابل احترام خواهد بود که تاثیر چندانی نخواهد داشت.
در این میان اما سئوالی مطرح میشود: آیا موج شرکت در انتخابات در داخل ایران که به تازگی شکل گرفته و پس از آخرین مناظره میان کاندیداها شدت یافته، ناشی از احساسات یا نوستالژی بوده یا بر اساس معیارها و دلایل خاصی اتخاذ شده است؟ در عین حال نیز از یاد نبریم که رهبران جنبش سبز ـ- که خود به رهبری جنبش معتقد نبودند -ـ همچنان در حصر قرار دارند، زندانیان نه تنها آزاد نشده اند، بلکه روند بازداشتها همچنان ادامه دارد و هر روز بر تعداد مهاجران نیز افزوده میشود. مطالبات همچنان بیپاسخ مانده و اکثریت طعم تقلب، سرکوب، تجاوز و مرگ را چشیدهاند و هنوز از 88 و چه بسا پیشتر و از دوره اصلاحات زخم دارند.
کسانی که به جنگ و انقلاب معتقد نبوده و به چنین “راهکار”هایی “نه” میگویند، به اصلاح و تغییر این نظام امید بستهاند؛ حتی اگر این امید از سر”ناامیدی” باشد.
پس از سومین مناظره میان کاندیداهای ریاست جمهوری، تردید میان تحریمکنندگان ایجاد شد و چه بسا عدهای تغییر فکر و روش داده و به شرکت در انتخابات و رای دادن اندیشیدند. اما سابقه حسن روحانی در مواضعش علیه جنبش سبز و اصولگرایی پنهان در تصمیمات و رفتارهای پیشین او، کشاکشی میان افراد ایجاد کرد.
برخی نیز به مقایسه ایران با دیگر کشورها پرداخته و با استدلال مشارکت بالا و پیروزی، پیش گرفتن همان استراتژیها را توصیه کردند که اشتباه به نظر میرسد؛ چرا که ما ایرانیان، قابل پیشبینی نیستیم، راهکار نداشته و رهبری نداریم که بتوان به او اعتماد صد در صد داشت که پشت حقوقمان بایستد؛ حقوقزنان، اقوام و مذاهب مختلف. در نتیجه نمیتوان تجربه یک کشور را به دیگر کشورها تعمیم داد.
بسیاری از تحریمیها معتقدند که انتخاب میان و بد و بدتر اشتباه است و “این کاندیداها از همان نظام برخاستهاند”. این استدلال همانیست که موسوی را رد کرد. اما فراموش نکنیم که موسوی امتحان خود را بعد از روز انتخابات پس داد؛ همان زمانی که مردم را به سکوت دعوت نکرد و از حق آنان نگذشت.
در این انتخابات اما مساله آنجاست که شرکتکنندگان و آنهایی که شرکت نخواهند کرد به دنبال چه هستند؟ تغییرات ناگهانی و برآورده شدن آرزوها آنهم یکشبه و توسط حکومتی خودکامه؟ آیا روحانی را کنار موسوی نشانده و همان انتظارات را از او دارند؟
شرکت در انتخابات اگر موجسواری با امید به فتح خیابان معنا کند، ناشی از احساساتی هیجانی است که با عدم موفقیت و پس از تجربه ۸۴ و خصوصا ۸۸، لزوما به همان راه قبلی ختم نمیشود. نکته اینجاست که بسیاری با علم به احتمال تقلب شرکت خواهند کرد؛ حتی اگر “قیامتی” ایران را فرا نگیرد.
میتوان با ایمان به تحلیلهای تحریمیها در شرایطی که اجماعی بر آن به عنوان یک راهکار وجود ندارد، بازی را دو دستی تقدیم حاکمانی کرد که غیر از این نمیخواهند یا آنکه در مقابل میتوان برای آنان هزینه ایجاد کرد. تقلب هزینه دارد و اگر این موج ادامه پیدا کند، هزینههای بیشتری دامان نظام را خواهد گرفت؛ آنهم در شرایطی که امروز نگاههای بینالمللی بیش از قبل معطوف به ایران شده است. تحریمها، احتمال جنگ و تجزیه، فشار اقتصادی، کمبود دارو و معیشت سخت که ماحصل تحریمهاست هزینههای بسیاری را برای نظام جمهوری اسلامی به همراه داشته است.
در شرایط کنونی که خطرهای ذکر شده پررنگتر شده و تنها سه سال از دولت اوباما باقی مانده، چطور میتوان به جنگ “نه” گفت و بدون داشتن راهکاری جایگزین در انتخابات شرکت نکرد؟ فکر به اینکه “رای ما تاثیری ندارد و همان یک رای رهبر از صندوق بیرون میآید”، تقدیم زمین بازی و دروازه خالی به حریفیست که خواستهاش همین است.
حضور در انتخابات پیشرو جدا از اینکه میتواند حکومت را برای تقلب به پرداخت هزینه وادارد، این فایده را هم دارد که میتوان از صندوق رای به عنوان مکانی برای اعلام حضور، اعتراض و دشوار کردن مسیر برای حکومت استفاده کرد. و چه بسا برای آنانی که مهر پناهندگی بر پیشانی دارند، با حضور در سفارتخانههای جمهوری اسلامی، “نه” بزرگتری به سیاستهای داخلی و خارجی حکومت بگویند.
واگذار کردن بازی به امثال جلیلی خلاصه شده در ظرفیت، قالیباف چماق به دست که نه فقط صحبتهایش بلکه لحن صدایش لرزه بر اندام میاندازد، ولایتی که انشایش را هم اشتباه میخواند، دست روی دست گذاشتن و نگاه کردن به سرزمینیست که به سوی تحریمهای بیشتر و جنگ پیش میرود. فراموش نکنیم که اینان مهمترین کاندیداهای باقی ماندهاند.
تحریمهایی که اولین و آخرین قربانیش مردمی هستند که کارمندی را رها کرده و با پسانداز خود تاکسی خریدهاند، همان مردمی که برای نبود دارو در بیماری سرماخوردگی ماندهاند، چه برسد به سرطان و اماس! همان مردمی که اول ماه اگر ماهی میخورند - طبقه متوسط - از روزهای میانی ماه نان و پنیر میخورند. این مردم دیگر خیلی دور نیستند، خانوادههای تکتکمان را تشکیل میدهند.
این تحریمها نه تنها باعث ایجاد نارضایتی در کشور است، بلکه به سپاه به عنوان یکی از بزرگترین سرمایهداران نیز ضربه میزند، که صد البته با در دست داشتن منابع کشوری ضربهای خفیف است که مانعی برای پیشبرد اهداف آن ایجاد نخواهد کرد. بالا و پائین شدن دلار، ممنوعیت صادرات و مبادله کالا به کالا اگرچه راه را برای گریز از ورشکستگی میبندد، اما تنها باعث “زنده ماندن” آن میشود.
در چنین فضایی با رای به یک نامزد، می توان رای به تغییر وضع موجود داد. شاید تعریف و ایده آل ما از وضع مطلوب متفاوت باشد ـ- که محترم است -ـ اما وقتی قادریم با رای به تغییر، با هر نسبتی کمک کنیم، عمل مفیدتری انجام دادهایم تا تحریم که هیچ میزان سنجشی برای قدرت تاثیرگذاریاش در اختیار نداریم.