جرم: رای دادن به موسوی

نویسنده

» گزارش فیگارو از دستگیری یک بلاگر

دلفین مینویی

فریبا پژوه، روزنامه نگار و وبلاگ نویس ایرانی که وبلاگش علی رغم سانسور و فیلترینگ بسیار مورد توجه جوانان ایرانی است، درحال حاضر در سلول خود در زندان اوین در انتظار دادگاهش نشسته است.

او تابستان امسال چند روز پس از انتخاب احمدی نژاد در وبلاگش که نام “پس از باران” را بر آن گذاشته می نویسد: “قلم من توتم من است و مهربان ترین مهربانان به آنچه در دستان من است.” انتخاب مجدد احمدی نژاد در تاریخ ۱۲ ژوئن موجی از اعتراضات بی سابقه در تاریخ جمهوری اسلامی را سبب شد. او علی رغم سانسور و فیلترینگی شدیدی که از سوی حکومت در اینترنت اعمال می شود، این جرأت را یافته که در وبلاگش از تجاوز معترضان جوانان و تعطیل شدن انجمن روزنامه نگاران بنویسد. امروز این روزنامه نگار جوان درحال پرداخت بهای سنگینی برای این مسأله است. او که نزدیک به دو ماه است در زندان بدنام اوین بسر می برد، محکوم به سکوت است. او در سلول خود با دیوار ضخیم در انتظار محاکمه خود نشسته؛ محاکمه ای که از روند و نتیجه آن کاملاً بی اطلاع است.

 

فریبا پژوه تنها مورد نیست. ۲۳ روزنامه نگار که از آغاز اعتراضات دستگیر شده اند، همچنان در راهروهای دادگاه در انتظار محاکمه نشسته اند؛ دادگاه هایی که آنان را به راه اندازی “انقلاب مخملی” متهم می کنند. برخی از آنان حتی با پیژامه ای آبی رنگ در دادگاه حاضر و در برابر دوربین های صدا و سیمای ایران و در چارچوب یک دادگاه دسته جمعی به “اعتراف” مجبور شدند. در میان آنان، سه مرد جوان به مرگ محکوم شدند. آنها امکان درخواست تجدیدنظر دارند، ولی صدور این حکم به خوبی نمایانگر وحشتی است که در تهران حاکم است. به استثنای چند شخصیتی که اخیراً آزاد شده اند، مانند سعید حجاریان، یکی از رهبران اصلاحات، و بیژن خواجه پور، مشاور اقتصادی، بقیه زندانیان همچنان در انتظار حکم شان نشسته اند.

 

تاریخ ۲۸ اوت، ساعت ۷ شب، سه مرد با لباس شخصی، حکم جلب در دست، ناگهان وارد خانه پدری این روزنامه نگار جوان می شوند. چند روزی بود که او در وبلاگ خود از اعتراضات سبز می نوشت و به توصیه دوستانش قلم را کنار گذاشته بود. زمانی که سه مرد به خانه آمدند، او تنها بود. مادرش می گوید: “وقتی ما رسیدیم، آنها در سالن بودند و آماده بودند که دخترم را با خود ببرند. آنها گفتند مجبورند او را با خود ببرند، ولی او خیلی زود آزاد می شود.” سه مهمان ناخوانده به تفتیش منزل می پردازند: بازرسی قفسه ها و کمدها، تفتیش دفترچه های یادداشت و توقیف یک کامپیوتر.

 

یکی از آنها همان طور که فریبا را به دنبال خود به سمت اتومبیل زانتیا که جلوی درب منزل پارک شده بود می کشید پرسید: “شما به موسوی رأی داده اید؟” مادر فریبا با عصبانیت پاسخ می دهد: “بله، مگر جرم است؟” در این خانواده هیچ کس این مسأله را مخفی نمی کند و آنها همگی به این نامزد اصلاحات و تغییرات رأی داده اند. این درحالی است که صلاحیت موسوی، نخست وزیر سابق جمهوری اسلامی، از سوی شورای نگهبان که یک نهاد حکومتی و زیر نظر آیت الله خامنه ای است تأیید شده. در واقع برچسب بیگانه گرایی به هیچ وجه به او نمی چسبد، زیرا او برخاسته و رشد یافته همین حکومت است. ولی نظرات اصلاح گرایانه و محبوبیت روزافزون او، خیلی سریع از او یک دشمن قسم خورده برای تندرویان حکومتی ساخت. تندروها برای خلاص شدن از شرّ او کاری نمی توانند بکنند، جز حمله به طرفدارانش. هدف: “توقف رشد جنبش سبز” و بی اعتبار جلوه دادن اعتراضات و مخالفان حکومت… یکی از همکاران فریبا می گوید: “فریبا قربانی این ورطه شده است.”

 

در دادگاه انقلاب، جایی که پدر و مادر او نا امیدانه به هر طرف می روند، بدترین شایعات را در مورد دختر خود می شنوند: جاسوسی، اقدام به سرنگونی حکومت، ارتباط مخفی با بیگانگان. نعمت احمدی، یکی از دو وکیل او، که هنوز امکان دیدار با موکل خود را پیدا نکرده اند می گوید: “ماهیت روزنامه نگاری به این شکل است و ارتباط با دیگران در آن معنی ندارد.”

 

منبع: فیگارو، ۱۳ اکتبر