فرجی دانا و دلواپس های نادان

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

هیچ چیز بدتر از این نیست که یک آدم بی سواد که هر را از بر تشخیص نمی دهد، جلوی صد نفر مردم از کار آدم تعریف کند، آدم می خواهد سرش را بکوبد به دیوار. یعنی هر کلمه که تعریف آدم را می کنند، انگار شلیک تیر خلاص به مغز آدم است. اصلا همین که یک آدم بد سلیقه از هنر آدم تعریف کند، یا یک دزد به آدم بگوید که من به شما اعتماد دارم. می خواهم صد سال سیاه به من اعتماد نکنی. اصلا همین که تو اعتماد می کنی من به خودم شک می کنم. البته نه اینکه من مثل این جماعتی که فرار به جلو می کنند بخواهم بگویم که دوست نداشتم فرجی دانا رای اعتماد بگیرد، از قضا هم دوست داشتم و هم امیدوار بودم، ولی به هر حال این مجلس به او اعتماد نکرد. چکار کنیم؟ البته من به مجلس حق می دهم، فرجی دانا نه پرچم آتش می زد و سنگ پرت می کرد و عربده می کشید، برای چی مجلس باید به چنین آدمی اعتماد کند؟ فرجی دانا اهل علم و خرد و دانش بود، همین موضوع برای اعتماد نکردن به او کافی است؟ فرجی دانا دزد و شارلاتان و دروغگو نبود، اگر بود هم مثل احمدی نژاد محبوب رهبر بود، و هم محبوب مجلس و اگر شخصا دزدی هم می کرد و آدم هم می کشت مجلس اصلا به فکر سئوال از او هم نمی افتاد؟ به چنین آدمی مثل فرجی دانا که دزد نیست مجلس چطوری باید اعتماد کند؟ و از همه مهم تر آدمی که مورد اعتماد اساتید و دانشجویان باشعور است، چطوری می تواند مورد اعتماد مجلس هم باشد؟ جمع نقیضین محال است.

فرجی دانا استیضاح شد و با ۱۴۵ رای موافق استیضاح برکنار شد. به نظرم رفتن فرجی دانا لطمه زیادی به دولت نخواهد زد، روحانی هم گمان نمی کنم از سیاست خودش در مورد دانشگاهها و آموزش عالی کوتاه بیاید، گذاشتن محمد علی نجفی به عنوان سرپرست وزارت علوم، خودش نشانه امیدی است. خود فرجی دانا هم دیروز مشاور رئیس جمهور شد. اولین و بیشترین کسانی که از کنار رفتن فرجی دانا ضرر می کنند، همین نمایندگان مجلس هستند که با این کار سیلی از “ خدابیامرزدش” را نثار روح پرفتوح لیاخوف کردند. البته صادق لاریجانی قبل از برکناری فرجی دانا تخم دوزرده کرده بود و فرموده بود که “انتصاب فتنه گران در وزارت علوم برای ما قابل پذیرش نیست.” جوری حرف زده انگار قرار است برای دخترش دنبال شوهر بگردد. برای شما قابل پذیرش نیست که نیست، چکارت کنیم؟ خیلی ناراحتی باسن مبارک را بزن به دیوار که دلت خنک شود.

 

چرا مسیحی شدم؟

فکر کن به دلیل مشکلات مختلفی که پیدا کردی از ایران بیرون آمدی و بعد از یک سال تلاش برای گرفتن اقامت ترکیه یا آلمان یا بورکینافاسو وقتی به اداره مهاجرت می روی به تو می گویند ویزای دانشجویی را فقط از ایران می توانی بگیری و یا برای گرفتن ویزای کار یا هر اقامت دیگری باید به ایران برگردی، وقتی هم که توضیح می دهی من اگر به ایران برگردم زندانی می شوم، می گویند اگر در کشور خودت با خطر مواجه می شوی باید پناهنده بشوی. تو هم می روی اداره پناهندگان.

تو: من اومدم پناهنده بشم.

اون( مامور مربوطه اصلیت اش کره ای است.): در ایران دستگیر یا زندانی شدی؟

تو: صد بار….

اون: وااااوووووو، صد بار؟ برای چی دستگیر شدی؟

تو: دفعه اول در یک پارتی دستگیر شدم.

اون: منظورت از پارتی همون حزبه؟ کدوم حزب؟

تو: نه بابا، من اهل سیاست نیستم، منظورم از پارتی همون مهمونیه؟

اون نگاهی مشکوک می کند: فکر کردی پپه گیر آوردی؟ مگه کسی بخاطر رفتن به مهمونی دستگیر می شه.

تو: توی کشور ما بخاطر رفتن به مهمونی هم مردم دستگیر می شن.

اون: باور نمی کنم، متاسفم…

تو: دفعه دوم بخاطر اینکه مشروب خورده بودم دستگیر شدم. همین شش سال قبل.

اون( با چهره ای مشکوک): لابد موقع رانندگی مست بودی، آره؟

تو: اصلا، من نشسته بودم توی آژانس…. منظورم تاکسی تلفنی یه….. من راننده نبودم…

اون: فکر کردی من بی شعورم؟ مگه کسی رو بخاطر خوردن مشروب دستگیر می کنن…

تو: آره، تو کشور ما بخاطر خوردن مشروب دستگیر می کنن…

اون: باور نمی کنم، متاسفم.

تو: دفعه سوم رفته بودم پارک، داشتیم آب بازی می کردیم که دستگیر شدم.

اون: یعنی تو فکر می کنی من احمقم؟ مگه ممکنه کسی رو بخاطر آب بازی دستگیر کنن؟

تو: توی کشور ما ممکنه، ما سی نفر بودیم….

اون: امکان نداره، من باور نمی کنم، متاسفم…

تو: دفعه چهارم بخاطر اینکه با دوست دخترم تو خیابون بودم، دستگیر شدم

اون( با چهره مشکوک): تو انتظار داری من باور کنم کسی رو بخاطر راه رفتن با دوست دخترش، اونم توی خیابان دستگیر کنند؟

تو: بخدا راست می گم، توی کشور ما بخاطر راه رفتن با دوست دختر هم دستگیر می کنن

اون: من باور نمی کنم، متاسفم….

تو: دفعه پنجم بخاطر اینکه توی فیسبوک مطلب منتشر کردم دستگیر شدم

اون: حتما راجع به سکس با کودکان چیزی نوشتی یا عکس سکس با کودکان رو منتشر کردی، آره؟

تو: اصلا اصلا اصلا، من اهل این کارها نیستم، من دو سه تا مقاله منتشر کرده بودم درباره رئیس جمهور…

اون: رئیس جمهور کجا؟

تو: رئیس جمهور کشور خودمون…

اون: حتما بهش فحش داده بودی، خب این شد یک دلیل، حالا بگو اون مطلب چی بود؟

تو: نه بابا، اگر کسی به رئیس جمهور کشورمون فحش بده، نه تنها بهش کاری ندارن، بلکه بهش بورس هم می دن، من از رئیس جمهور کشورم دفاع می کردم…

اون( با نگاه خیلی مشکوک): واقعا که! تو فکر کردی من خیلی احمق و بی شعورم؟ مگه ممکنه کسی از رئیس جمهور کشورش دفاع کنه و بندازنش زندون؟

تو: بله، تو کشور من به این دلیل هم آدمها زندونی می شن.

اون: من باور نمی کنم، متاسفم که نمی تونم کاری برات بکنم…

تو: دفعه ششم بخاطر اینکه رفته بودم کنار دریا دستگیر شدم؟

اون: لابد رفته بودی کنار دریا آموزش اسلحه ببینی، ببین خشونت خیلی چیز بدیه…

تو: اسلحه چیه؟ من رفته بودم شنا کنم، فقط همین

اون( مشکوک): جدی تو فکر می کنی من بی شعورم، مگه ممکنه کسی رو بخاطر شنا کردن کنار دریا دستگیر کنن؟

تو: دفعه هفتم بخاطر اینکه شلوار لی تنگ پوشیده بودم دستگیر شدم….

اون: باور نمی کنم، امکان نداره….

تو: دفعه هشتم بخاطر اینکه داشتم توی خیابون از روی آتیش می پریدم….

اون: امکان نداره، باور نمی کنم…

تو: دفعه نهم بخاطر اینکه توی انتخابات شرکت کرده بودم و به تقلب در انتخابات اعتراض کرده بودم، دستگیر شدم و شش ماه زندونی بودم…

اون: ببین، من دیگه حوصله ام سر رفت. مگه می شه کسی به تقلب انتخاباتی اعتراض کنه و شش ماه بره زندان؟ مطمئنی دزدی نکرده بودی؟ مطمئنی به پلیس با چاقو حمله نکرده بودی؟

تو: اصلا، فقط من هم معترض نبودم، دو میلیون نفر بودیم….

اون( با پوزخند): حتما می خوای بگی پنج هزار نفر رو دستگیر کردن…

تو: بیشتر، دقیقا شش هزار و هفتصد نفر رو دستگیر کردن…

اون: لابد می خوای بگی بیست نفر هم کشته شدند؟

تو: بیشتر، دقیقا ۱۰۵ نفر کشته شدن….

اون( با حالتی مستاصل): دیگه داری حرص منو در می آری، یه چیزی بگو که باور کنم….

تو( هیچ راه دیگری نداری): ببین، من مسلمون بودم، توی ایران، بعد تصمیم گرفتم مسیحی بشم…

اون( خوشحال): آهان! این شد یه حرفی، همین رو از اول می گفتی، الآن دو ساعته داری پشت سر هم دروغ می گی، از همون اول راستش رو می گفتی…. برو، هفته دیگه بیا، پناهندگی ات رو بگیر…

مطبوعات نوشتند “تعداد ۷۲۲ نفر در تابستان به اتهام هنجار شکنی در کنار دریا دستگیر شدند.” یکی از مسئولان نیروی انتظامی گفت: “در سواحل جنوبی و شمالی کشور عکس های شهدا در کنار دریا نصب شده و مردم مسلمان در کنار دریا نماز خواهند خواند.”

 

من و آقامون

خیلی اوقات آدم عمیقا به این موضوع اعتقاد دارد که اگر من نبودم، اصلا جهان معنی نداشت. اصلا وجود من نعمتی برای مردم جهان است. کاش همه مثل من بودند که جهان برای زندگی زیباتر می شد، چرا خدا از من صد تا دیگر خلق نکرد که مردم جهان بدانند که این زندگی چقدر زیباست. واقعا من چقدر موجود ارزشمند، جالب، جذاب، دوست داشتنی، باشعور، زیبا، عمیق، مهربان و همه چیزهای خوب دیگر هستم. کاش مردم جهان می فهمیدند که نعمت وجود من و هر کسی من فکر می کنم اینقدر با ارزش است. چرا چرا چرا، کاش کاش کاش. فکر می کنید این سردار نقدی هفته ای چند صد بار همین جملات را با خودش تکرار می کند؟ سردار نقدی مسئول بسیج کشور گفت: “بسیج برترین نعمت بعد از ولایت است.” یعنی اعتماد به نفس در حد تیم ملی آلمان بعد از شکست هفت بر صفر برزیل.