محمود احمدی نژاد، رئیس دولت نهم در تازه ترین ابتکار، پای یک گفت و گوی تلویزیونی نشست که مجری آن، «خودش» بود. اشتباه می کنید. «کلهر» بنده خدا که مجری نیست؛ یعنی «مجری» هست، مجری تلویزیون نیست. او فقط نشسته بود تا معجزه هزاره سوم، انعکاس صدای رسای خود را که به او می خورد و برمی گشت، واضح تر بشنود.متخصصان هم می گویند وقتی کسی جز حرف خود، حرف کس دیگری را نمی شنود،یا مشکلی فیزیکی دارددر حوالی گوش؛ یا مشکلی روانی در ارتباط با تعداد دنده ها و عقل و پاره سنگ.
حالا به هر علت، آقای معجزه مهرورزی، خود گفت و خود خندید و «مجری» هم تایید کرد؛ نتیجه: ملتی که از سه سال پیش منتظر بودند تا پول نفت سر سفره هایشان برود، حالا باید بنشینند به شمارش یارانه هایی که قرار است نقد به حساب شان ریخته شود. یک ماهه هم حساب نکنند: « سه ماه را در آن میریزیم.»
اما از این شوخی های سوگناک که بگذریم؛ گفت و گوی احمدی نژاد با «خودش» یک نتیجه قابل توجه داشت: حاضریم در کشورهای اروپایی پمپ بنزین بزنیم.
و من می خواهم از این فرصت استفاده کنم و به ایشان بگویم: از آنجا که«کار خستگی ندارد، انسان از بیکاری خسته میشود» از همین حالا دست به کار شوید و پمپ بنزینی برای خود و یاران تان ـ البته آنهایی که می توانند وارد خاک اتحادیه اروپا و یا آمریکا شوند ـ دست و پا کنید. حالا چرا؟
مهم ترینش اینکه وقتی شما پشت دخل پمپ بنزین خودتان ایستاده باشید، دیگر مجبور نیستید برای برداشت های میلیاردی به کسانی که «برای جلوگیری از خدمات دولت کارشکنی می کنند» جواب بدهید. اولیش همین مجلس خودتان. معلوم است وقتی یک عده دوست و رفیق که با آدم نان و نمک خورده اند هر روز بگویند: آن چند میلیارد چه شد؟ این چند میلیارد کجا رفت؟ چرا از صندوق ذخیره ارزی بدون اجازه پول برداشتی؟ چرا آبروی ما را در ایتالیا بردی؟ چرا از ترور و ربایش و … حرف می زنی؟ چرا گرانی به این حد رسیده؟ چرا …. آدم اذیت می شود.
دومیش همین مردم. بچه های مردم. دو تا جوون دانشجو. درست است که شما «اهل گله» نیستید ـ چرا باید گله کرد وقتی می توان بچه ها را برد زیر دست قاضی مرتضوی و برادر مددی و سردار زارعی ـ ولی بالاخره مهرورزی و تحمل هم حدی دارد.مرتب می گویند :مرگ بر دیکتاتور. پینوشه، ایران شیلی نمیشه. دولت بی کفایت، استعفا ، استعفا…
یا همین زنان. هر چه مامور امنیت اجتماعی بیشتری به کار می گیرید، بیشتر از حق آزادی لباس دفاع می کنند. لباس قرمز می پوشند!حق حضانت و طلاق و برابری در شغل و …. می خواهند. کارگران را بگویید. حقوق عقب مانده شان را می خواهند! سندیکا می خواهند. معلمان؛ افزایش حقوق می خواهند. روزنامه نگاران؛ روزنامه های آزاد می خواهند. بیکار ها؛ کار می خواهند. روحانیون؛ می گویند پدرجان آنقدر هاله هاله نکن، آدم یاد دستمال کاغذی حریر می افتد. زندانیان؛ وکیل می خواهند. طرفداران حقوق بشر؛ آنها که واقعا اعصاب خرد کن شده اند. بی خود و بی جهت می گویند چرا بچه های زیر 18 سال را اعدام می کنید. اقوام مختلف ایرانی؛ از هویت شان حرف می زنند. از زبان مادری….
نه، آقای احمدی نژاد! ول کنید این ملت زیاده خواه را. همین چندین و چند میلیارد گمشده را ببرید آن طرف آب ها پمپ بنزین«بزنید». اصلا بروید آمریکا. می گویند بنزین شده است لیتری 5 دلار. سر سال میلیاردهایتان چند برابر می شود. بعد با آن تلویزیون«بزنید». مردم را به جان هم بیندازید. دعوای حیدری نعمتی راه بیندازید… هر روز هم بیایید در همان تلویزیون ها و خودتان با خودتان«کلهر» بازی کنید. تازه از آنجا می توانید«پالیزدار» بازی هم بکنید. شما که می دانید «یک مجموعهای هست که این کارشکنی ها را انجام میدهد». شما که می دانید« اینها چه کسانی هستند» و البته ما هم از شما «انتظار» نداریم که بگویید «این کار آقای الف، ب یا ج است»؛ چون به هر حال می دانیم شما «قبلاً با اینها دوست بوده و دوستی تان سابقهدار است» و« بعضیها از ترویج چنین حرفهایی نان میخورند» … اما چرا باید انقدر به خودتان سخت بگیرید؟ شما که«هر روز ناهار خود را از منزل» میآورید، شما که «شیفته قدرتید نه تشنه خدمت» بروید پمپ بنزین «بزیند». زیر قیمت هم بفروشید ـ تمرینش را که از ایران دارید ـ مشتری پیدا می کنید.
خودتان گفتید منتظر مشورتید. این هم نظر ما بود. هر چند شما نمی شنوید!
اما آنها که نمی شنوند، وقت اجبار به شنودن، پرده گویش که برایشان نمی ماند، هیچ، صداشان هم خاموشی می گیرد. باور کنید.