اژدهای هفت سر

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

قاعدتا انتظار منطقی از من این است که مطلب امروز خود را به اقدام وزارت کار برای انحلال انجمن صنفی ‏روزنامه نگاران ایران – که عضو هیئت مدیره به رسمیت نشناخته آنم – اختصاص می‌دادم، اما ظاهرا لازم ‏است که در این باره قدری صبر کنم تا مصاحبه مطبوعاتی هیئت رئیسه انجمن در روز شنبه برگزار شود و ‏پس از آن در این باره چیزی بنویسم.‏

از این رو، مطلب امروز را به طرح مساله‌ای اختصاص می‌دهم که خود نمی‌دانم که باید در باره‌اش سکوت ‏کنم یا فریاد بزنم!‏

در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دهم نوشتم که زایمانی غیر طبیعی و دردناک در انتظار جامعه ایرانی ‏است و مهم هم نیست که چه کسی بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند، چرا که تفاوت افراد تنها نقطه درد را ‏تغییر می‌دهد.‏

افزون بر این، در تعبیری سرد و سیاه نوشتم که جامعه ما در حال ورود به سیاهچاله است، سیاهچاله‌ای که ‏عمق و ابعاد آن قابل درک نیست. اکنون احساس می‌کنم که درد آن زایمان غیر طبیعی آغاز شده و ما پا به ‏سیاهچاله گذاشته‌ایم. این وضعیت به غایت مخوف است و من به واقع نسبت به مفید بودن انتقال چنین درک و ‏حسی از شرایط جامعه‌ام به افراد دیگر تردید بسیار دارم.‏

هشدار نسبت به ظهور یک خطر، معمولا بی‌فایده نیست اما در هنگامی که راهی واقعی برای خنثی کردن آن ‏خطر وجود داشته باشد.‏

بر اساس آنچه در اطرافمان می‌گذرد و آنچه به طور روزمره از مردم کوچه و خیابان می‌شنوم درکم این است ‏که بند بند انسجام جامعه ایرانی در حال از هم گسیختن است و این درست در زمانی است که توده مردم نسبت ‏به تاثیر گذاری خود در امر سیاست بی‌تفاوت شده و نخبگان نیز دچار اختلاف تحلیلی، بی برنامگی، احساس ‏ناتوانی و بی‌قدرتی شده‌اند.‏

درک توده ها و نخبگان از شرایط سیاسی، عملا همه را در هر سطحی به سمت پیگیری و حفظ منافع شخصی ‏خود و گریز از پذیرش هر نوع ریسک هدایت کرده است.‏

به عبارت دیگر، درست در زمانی که منافع جمعی نیاز به فداکاری‌های شخصی دارد، کمتر کسی حاضر است ‏پا در این راه بگذارد و شاید همین یک نکته برای احساس وحشت از آینده جامعه ایرانی کفایت کند.‏

ای کاش اما بی توجهی به منافع جمعی و تعقیب نفع شخصی در چارچوب‌های معمول دنیا دنبال می‌شد! در ‏اینجا گویی همه مرزهای اخلاق فرو ریخته و هر کس برای منافع خود حاضر است از هر وسیله دم دستی ‏بهره گیرد. این شیوه‌ها البته وجدان کسی را آسوده نمی‌گذارد و شاید به همین دلیل، اغلب بی تحمل، ‏بی‌حوصله، تندخو و پرخاشگر شده‌ایم. ‏

در واقع زنجیره‌ای از روابط علی، هر روزه بر احساس ناتوانی و سرخوردگی ما می‌افزاید و این احساس خود ‏سبب خشم و غضب‌مان می‌شود و این نیز داوری‌ منصفانه را در ما نابود می‌کند و باز انتقام از این وضعیت ‏حقارت آمیز بر دامنه سرخوردگی‌مان می‌افزاید.‏

می‌دانیم که اخلاق، چسب اجتماع است و شهروند مسئول و با اخلاق حیاتی‌ترین سرمایه یک جامعه. با وجود ‏این دو، اصحاب قدرت حتی در کمال بی‌مسئولیتی و نادانی، دایره محدودی برای تخریب اوضاع دارند، اما ‏بدون این دو، جامعه به سوی مرگ و نیستی کشیده می‌شود.‏

در حقیقت، ما در شرایط انحطاط اجتماعی به سر می‌بریم آن هم درست در زمانی که نیازمان به مسئولیت و ‏فرهیختگی بیش از هر دوره تاریخی است. ظاهرا گردش روزگار به سمتی رفته که ما ایرانی‌ها در حال ‏رویارو شدن با واقعیت وجودی‌مان هستیم. گویا ثروت نفتی و شانس‌های تاریخی، واقعیت وجودی ما را از ‏خودمان پنهان داشته، اما این پنهانی در حال هویدا شدن است.‏

همه بحران‌های تاریخی و کوتاه مدت نهفته در زیر پوست جامعه‌مان در لحظه‌ای هولناک از تاریخ، دست به ‏دست هم داده و در حال ظاهر شدن در برابرمان است مانند اژدهایی هفت سر!‏

در مقابل این اژدها چه در چنته داریم؟ کدام اندیشه سترگ؟ کدام شخصیت با اراده و مورد اعتماد عموم؟ کدام ‏حزب فراگیر و سازمان یافته؟ کدام نهادهای مدنی پر قدرت؟ کدام خلق و خوی اخلاقی؟ کدام آگاهی و ‏مسئولیت شهروندی؟ ‏

مقصود متهم کردن کسی و یا انداختن تقصیری به گردن فرد یا افراد خاصی نیست. قصد آن است که هشدار ‏داده شود که گویا لحظه حساب پس دادن ما ایرانی‌ها به منطق خلقت و رویارو شدن با صورت عریان وجودی ‏خویش فرا رسیده است.‏

آیا شانس و تصادف بار دیگر به یاریمان خواهد آمد؟

من که می‌ترسم و به قول عین القضات جای ترس است از مکر سرنوشت!‏