طی سالهای پس از دوم خرداد 1376، دانشگاههای ایران وضعیت ویژه ای داشته اند. خلا احزاب سیاسی برای نمایندگی خو استه هاو منافع طبقات مختلف اجتماعی، بار سنگین مطالبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بخش های مختلف جامعه ایران را به شانه های نه چندان تنومند دانشجویان ا تحمیل کرده است. از اینروست که بسیاری از منازعات و مجادلات جناح های سیاسی ایران طی بیش از یک دهه گذشته در عرصه دانشگاهها جاری شده است؛ از اعتراض به رد صلاحیت داوطلبان نمایندگی مجلس گرفته تا اعتراض به حکم اعدام برای هاشم آقاجری به جرم بیان نظریاتش در باب مسائل دینی.
بدبن ترتیب است که تالارها و محوطه های دانشگاههای سراسر کشور گنجینه های خاطرات سخنرانی های تک نفره و شعار های دست جمعی دانشجویان هستند. عده ای دانشگاه را موتور محرک جامعه ایران در عصر حاضر می انگارند و معتقد ند هر گاه این موتور کوچک روشن شده از سرعت و شدت حرکت ان موتور بزرگ یعنی جامعه ایران نیز به حرکت در آمده است و برای اثبات این مدعا شواهد تاریخی نیز عرضه می کنند. برخی دیگر این تاثیر گذاری یکجانبه را مبالغه آمیز پنداشته و معتقدند دانشگاه تنها میزان الحراره جامعه ایران است و بس، و حرکت و جنب و جوش در ان تنها خبر از واقعیت جنبش و حرکت در جامعه ایران می دهد نه آنکه این حرکت و جنبش را در جامعه ایجاد نماید.
در هر صورت چیزی که در مورد آن تردیدی نیست، وجود رابطه ای تولیدی یا دست کم توصیفی میان تحرک و جنبش در دانشگاه و جامعه ایرانی است. با این همه حدود دو هفته مانده تا انتخابات ریاست جمهوری، هنوز تحرک خیلی زیادی در فضای دانشگاهها ی کشور به چشم نمی خورد و اگر هم مراسمی در برخی دانشگاههای کشور در پیوند با پدیده انتتخابات برگزار می شود، قابل مقایسه با اغلب موارد مشابه در سالها و دوره های پیشین نیست. بنا بر این حتی اگر دانشگاه را میزان الحراره جامعه نیز تلقی کنیم، سردی فضای انتخاباتی دانشگاه، حکایت از سردی فضای جامعه ایران دارد که بسیاری از بخش هایش هنوز انتخابات ریاست جمهوری را جدی نگرفته و خود را برای استقبال از آن مهیا نساخته است.
توضیح و تبین علل و عوامل سردی فضای انتخابات در “کل” جامعه ایران البته مجال دیگری می طلبد، اما با کمی تامل میتوان اسباب و عوامل مشخصی را به عنوان علل توضیح دهنده انجماد فضای انتخاباتی در دانشگاههی ایران ذکر کرد.
1- پیش از هر چیز باید به سر خوردگی عمومی دانشجویان از فعالیت های سیاسی اشاره کرد که محصول فعالیت های ناکام گذشته گروهی از فعالان دانشجویی و نیز ناتوانی اصلاح طلبان از حفظ دست آورد های جنبش از یک سو و دفاع از دانشجویان و تشکل های دانشجویی از سوی دیگر است. اغلب اصلاح طلبانی که در قوای مجریه و مقننه حضور داشتند متاسفانه کارنامه موفقی نه در دفاع از دانشجو یان اصلاح طلب دارند و نه در دفاع از دستاوردهای جنبش اصلاحات. این سابقه، موجب سر خوردگی جدی بخش ها یی از جامعه دانشجویی و نا امیدی آنان نسبت به قابلیت های اصلاح طلبان خارج از دانشگاه شده و به همین دلیل تلاش چهره ها و احزاب سیاسی جهت قانع ساختن دانشجویان به تداوم فعالیتهای سیاسی و اجتماعی اصلاح طلبانه دست کم تاکنون توفیق لازم را نداشته است.
2- اعمال محدودیت های شاید برای دانشجویان و تشکل های دانشجویی عامل مهم دیگری در جهت سردی و افسردگی فضای سیاسی دانشگا ههای ایران به شمار می رود. محروم کردن دانشجویانی که فعالیت سیاسی داشته اند از ادامه تحصیل، سلب امنیت آنان و حتی در مواردی دستگیری فله ای دانشجویان بر اساس پروزه های امنیتی، خواه نا خواه فضای رعب و وحشت پلیسی را بر بسیاری دانشگاههای کشور حاکم کرده و هزینه فعالیت های سیاسی حتی مسالمت آمیز را در چشم دانشجویان به شدت بالا برده است .
در چنین شرایطی غیر طبعی نخواهد بود اگر توده های دانشجو به رغم افکار و آرمانهای اصلاح طلبانه انگیزه چندانی برای ورود به عرصه سیاست و انتخابات نداشته باشند، چرا که معلوم نیست چه میزان هزینه قرار است برای چه میزان از فعالیت پرداخت شود. متاسفانه عملکرد غیر عادلانه دستگاههای امنیتی و قضایی در جمهوری اسلامی که گاه برای به اصلاح “عبرت آموزی” به دیگران به پرو نده سازی بی مبنا برای فعالان دانشجویی دست زده و فشار های غیر قابل تحملی به آنان و خانواده هایشان وارد آورده نیز به سیاست زدایی از دانشگاهها کمک کرده است.
3- فقدان چشم انداز روشنی برای آینده سیاسی کشور و نبود برنامه ای مدون جهت خروج از بن بست های کنونی عامل دیگری برای سکوت و سردی حاکم بر دانشگاههاست. کاملا روشن است که بدون داشتن اهداف مشخص و بر نامه هایی مشخص برای ایجاد تغییرات مطلوب در کشور، حرکت و جنبشی نه در دانشگاه و نه در دیگر لایه های جامعه رخ نخواهد داد.
4- در این میان اما باید به عواملی نیز توجه کرد که به مورد خاص انتخابات ریاست جمهوری دهم مربوط می شوند. دو نامزد کنونی اصلاح طلبان در به تحرک وا داشتن جوانان و دانشجویان چندان موفق نبوده اند و شاید هم امکان آن را نداشته اند. علاوه بر اینکه تعدد و تفرق آنان نیز موجب سر گشتگی و ترجیح بلا مرجح شده است. مساله دیگر این است دو نامزد یاد شده طرح و برنامه مشخص، قانع کننده و واقع بینانه ای برای “عملی کردن” تغییرات ادعایی ارائه نداده اند که بر اساس ان بتوانند دانشجویان و جوانان کشور را به سمت ستادهای انتخاباتی خود بکشانند .
یک نکته مرتبط دیگر، نحوه ورود و خروج خاتمی به عرصه انتخابات است. طی چند ماه گذشته بسیاری از اصلاح طلبان هوادار خاتمی تمام بضاعت خود را بکار گرفتند تا دانشجویان و روشنفکران ایرانی را اقناع کنند که تنها راه نجات کشور حضور خاتمی در عرصه رقابتها و تنها راه قانع کردن خاتمی به حضور در این عرصه اجماع و وفاق در دعوت از اوست. اما پس از کناره گیری زود هنگام خاتمی از دور رقابت ها ، تقریبا همان افراد باز تمام توان خویش را بکار گرفتند تا ثابت کنند خاتمی بهترین راه حل را برای مساله به کار بسته و خلاصه چرخهای انتخابات در بهترین مسیر ممکن در حرکتند. طبیعی است که اینگونه چرخشهای سریع و ناگهانی نه تنها مخاطب را متقاعد نمی کند بلکه موجب بد گمانی وی نیز خواهد شد.
در این زمینه، نگاهی به تاریخ معاصر ایران و فعالیت احزاب و سازمانهای سیاسی مختلف که تحلیل ها و ارزیابی های خود را به گونه ای سریع و دفعی به نفع شرایط موجود تغییر داده و بدین گونه موجب ریزش نیروها و سر خوردگی هواداران شده اند، می توانست برای اصلاح طلبان درس آموز باشد.