رویکرد طبقاتی بر انتخابات

نویسنده
اکبر رستمیان

همانطور که می دانیم از ماقبل دوران انکشاف سرمایه در ایران سلسله مراتب روحانیت بعنوان یک

 نهاد حاکمیت؛ بازو و حامی نهاد سلطنت؛ نقش مشروعیت بخشی به شخص شاه بعنوان سایه و نماینده خدا را بعهده داشت و بهره مالکانه خود بطور مستقیم و یا غیر مستقیم را می برد.

حکومت پهلوی بعنوان ضد انقلاب غالب و جانشین انقلاب مغلوب مشروطه رسالت نوسازی جامعه ایران و گسترش نظام سرمایه داری را بعهده گرفت اما نظام دیوانسالاری بازمانده از فرماسیون های قبل را در خدمت بسط و گسترش نظام سرمایه ( capital ) قرار داد. این حاکمیت مانع از شکل گیری نهاد ها و احزاب سرمایه داران صنعتی و طبقه متوسط و بالاتر از آن دولت سرمایه داران گردید و حتی با پیوند با سرمایه جهانی به کودتا بر علیه نماینده گان سیاسی سرمایه داری حکومت دکتر مصدق اقدام نمود. – -

نهاد روحانیت که نماینده زمینداران بزرگ و سرمایه تجاری است در گسترش دیوانسالاری سلطنت و نوسازی از بالای جامعه ایرانی؛ نقش کمتر وحاشیه ای می بایست ایفا نماید و لذا دنباله و ضمیمه دیوانسالاری پهلوی گردید؛ امری که با عکس العمل بخشی از روحانیت بعنوان یک نهاد اجتماعی مواجه و اسلام سیاسی به یک بدیل سلطنت

تبدیل گردید. در دوران جنگ سرد و رشد جنبش های ملی و سوسیالیستی بدیل روحانیت جایی نداشت اما پس از

افول جنبش های ملی و سوسیالیستی و شکست این آلترناتیو ها روحانیت بعنوان یک ابزار سرکوب جنبش های

مترقی به جلو صحنه وارد شد و جنبش ها و انقلاب های اسلامی در پاکستان؛ افغانستان و ایران در برنامه نظام

سرمایه داری قرار گرفت.

انقلاب ۷۵ با نیروی متحد کارگران در یک جنبش سراسری و با اتحاد خرده بورژوازی بثمر رسید؛ اما در همان

حال که کارگران مشغول ارزیابی شرایط جدید بودند؛ بورژوازی زمیندار بهمراه سرمایه داری تجاری توانست

بخش های اصلی خرده بورژوازی؛ دهقانان و بخش هایی از کارگران را که هنوز بند نافشان از روستا نبریده بود

و به توهمات مذهبی و عقب مانده اسیر بودند را سازماندهی کرده و سازمان های سرکوب جدیدی را به سیستم

های سرکوب قدیم که بخش هایی از آن دچار ضربات اساسی شده بودند ضمیمه کند. بخش هایی از نظام سرکوب

قدیم از جمله اداره چهارم ساواک و اطلاعت ارتش و شهربانی که صدمه ندیده بودند دست در دست سیستم های

سرکوب جدید اعم از کمیته؛ سپاه و اطلاعات اقدام به سرکوب و حذف نماینده گان سیاسی بورژوازی صنعتی (جبهه ملی)؛ تا سازمان ها و تشکل های چپ؛ سوسیالیستی و کارگری کردند.

در دوران پهلوی نظام زمینداری؛ سرمایه داری تجاری و مالی و هر جلوه ای از منابع و امکانات دوران قبل؛

درفش و رنگ سرمایه جدید بخود گرفته و در چارچوب این نظام تولید و بازتولید گردید؛ هر چند ویژگی های

خود؛ یعنی دستیابی به سود های سریع؛ رانت و بهره مالکانه را با خود داشت.

دهقانان نیز در اواخر دوران پهلوی و در تداوم آن جمهوری اسلامی؛ کلیه ویژگی های طبقه دهقان در نظام ماقبل

سرمایه داری را ازدست داده و وارد مناسبات و بازار پولی سرمایه می باشند. دهقانان نه تنها تولید خود بسنده

ندارند و تبادل پولی جای تبادل کالایی را گرفته است بلکه ضمیمه شهر و مناسبات مالی و پولی شهری شدند و

لذا نمی توان بعنوان یک طبقه دهقان با منافع تاریخی جدا از طبقه سرمایه دار و یا طبقه کارگر و لایه های میانی

آنها دیده شوند.

روستا دقیقا مانند شهرها به طبقات مختلف بورژوای زمیندار و ملاک؛ خرده بورژوار و کارگر لایه بندی می شوند

و با توجه به امر فوق اکثریت عظیم روستا ها را خرده بورژواها تشکیل می دهند که دارای ابزار تولیدی ) زمین و

ابزار تولید ( متعلق بخود بوده و کالای خود را در مناسبات پولی و مالی بفروش رسانده و باز تولید می کنند.

بخش کوچکی از آنان دارای زمین های بزرگی بوده و با استفاده از نیروی کارگران روزمزد محصولات خود را

تولید می کنند و جزو سرمایه داران ملاک قرار می گیرند و بخش هایی هم که به تناسب با خرده بورژوازی در

اقلیت هستند از طریق فروش نیروی کار ارتزاق کرده و لذا کارگرند و بجهت کمبود و فقدان نیروی کار آزاد لازم؛

عمدتا از کارگران افغانی استفاده می شود.

با توجه به اینکه اکثریت اهالی روستا ها را خرده بورژوازی تشکیل می دهد و خرده بورژوازی شهری نیز اکثریت

عظیم توده های اهالی را تشکیل می دهند می توان دریافت که علت مانده گاری جمهوری اسلامی با گسترده شدن

هر چه بیشتر خرده بورژوازی رابطه مستقیم دارد. لایه های گسترده ای که با تداوم حاکمیت این نظام به اندازه

کافی به سقوط و ابتذال اخلاقی کشانده شده و پایه های حاکمیت را تشکیل می دهند.

جناح های مختلف جمهوری اسلامی از لایه های سنتی تر و اصول گرایان (خمینی مصباح یزدی؛ جنتی و…(

بعنوان بورژوازی ملاک و زمیندار شکل گرفته است. لایه میانی امثال مؤتلفه و اصول گرایان میانه رو نماینده گان

بورزوازی تجاری که منافعشان عمدتا با وارادت و سرمایه داری جهانی گره خورده و به سرمایه های افسانه ای

دست یافته اند. جناح چپ اصلی آن که از سرمایه مالی و بانکی؛ تا نماینده بورژوازی مدرن و تا حدودی صنعتی

را نماینده گی می کنند. بخش مدرن و صنعتی در جنبش ۸۸ ضربات سختی متحمل شد و چپ فعلی و موجود؛

نماینده سرمایه مالی و بانکی است.

قدرت اصلی و در رأس نظام در دست همان بورژوازی ملاک و زمیندار متمرکز بوده و بخش هایی اجرایی و

عملیاتی آن در بدنه دولت و قوه مجریه که بحسب ضروریات انکشاف سرمایه داری در کلیه جهات و بنفع کلیه

جناح های بورژوزای حرکت می کنند و لذا با منافع جناح اصلی حاکم که نماینده بورزازی ملاک؛ زمیندار و تجاری

است فاصله گرفته و مجبور به پیاده شدن در ایستگاههای مختلف از قطار این نظام می شوند.

از بازرگان اولین نخست وزیر که پهلو به پهلوی بورژوزای مدرن می سایید تا بنی صدر که پس از ریاست

جمهوری و بنا به ضرورت تضمین منافع کلیه طبقات و اهالی از دست بوسی خمینی تا ضدیت با وی را طی کرد

این روند ادادمه یافته است. لازم بذکر است که سرکوب طبقه کارگر امر ثابت و مورد توافق کلیه جناح هاست.

دولت و بخش قوه مجریه برای حفظ همین نظام مجبور به زاویه گرفتن از انحصاری بودن منافع بورژوازی زمیندار

و ملاک شروع و به درگیری و ضدیت با این طبقه منجر می شود. دولت های هر چند از یک جناح خاصی برگزیده

شوند اما برای حفظ خود نمی توانند در جامعه موجود فعلی تنها حامی و حافظ منافع همان لایه و جناح خاص

بورزوازی باشند و مجبور به تأمین منافع کلیت بورژای هستند و لذا مورد غضب جناحی که آنرا در رآس قوه

مجریه قرار داده می گیرند.

هاشمی رفسنجانی در دور اول و دوم ریاست جمهوری خود شروع به زاویه گرفتن با بورژوازی زمیندار و ملاک

که خود از همانجا برخاسته بود؛ نمود و به هر چه پیوند خوردن با سرمایه جهانی از یکطرف و رشد طبقه متوسط

از طرف دیگر گرایش پیدا کرد. بورژوازی مدرن و طبقه متوسط با رشد و گسترش خود سهم سیاسی خود در

قدرت را می طلبد؛ امری که با ولایت مطلقه فقیه که بیانگر حاکمیت انحصاری بورژوازی ملاک است جور در نمی

آید. طبقه متوسط همچنین فرهنگ و سلایق جهانی و منطقه ای خود را دارد؛ که معلول رشد طبقه متوسط و

بورژوازی است و لذا تحمل نمی شود؛ بعبارتی دیگر رفسنجانی از یکطرف بورژوازی مدرن و طبقه متوسط را

رشد می داد و از طرف دیگر خود مجبور بود با نتایج و پیامدهای اجرای سیاست های خودش که گسترش فرهنگ

بورژوزای مدرن؛ و مطالبات سیاسی آن بود به مبارزه برخیزد.

تضاد منافع بورژوازی منافع ملاک و زمیندار و لایه های عقب مانده تر بورژوازی تجاری با رشد طبقه متوسط و

بورژوازی مدرن پایه اصلی تضادها و اختلافات لاینحل تا کنونی حاکمیت در رآس جمهوری اسلامی است. روندی

که با حذف هر بخشی بجهت روند تحولات اجتماعی و اقتصادی هرگز متوقف نخواهد شد.

اختلاف سید خندان و مطیع حلقه بگوش (خاتمی) با نظام حاکم هم از همین مجرای سرچشمه می گیرد که بجهت

ویژگی های شرمگین خاتمی کمتر مجال بروز ظاهری و عمومی بخود گرفت و اصطلاحا خاتمی نا کامی ها را به

درون خودش ریخت؛ تا جایی که حامیان ولایت اهمیت و ارزش این ویژگی خاتمی برای رأس ولایت را؛ کتمان

نمی کنند که همواره با یک تلفن از طرف بیت زمیندار و ملاک (خامنه ای) مسائل حل می گردید و به حکم حکومتی

نیاز نمی شد.

اما مسلم است که این نه نیات و ویزگی های شخصی افراد؛ بلکه جهت گیری طبقاتیشان است که تعیین کننده

جایگاه آنها در نظام های اقتصادی اجتماعی است و لذا خاتمی با لحاظ تمامی سهل الحلقوم بودنش برای ولایت؛ –

هرگز عنصر مناسبی برای تداوم مسیر این قطار نخواهد بود؛ همچنانکه رفسنجانی بعنوان یک پایه بنیانگذار این

نظام هم اکنون بچهت زاویه داشتن منافع طبقاتیش که چتر گسترده تری از بورژوازی است نمی تواند همراه باشد

احمدی نژاد که با برنامه حذف سوبسیدها از سفره و زندگی مردم و گسترده کردن مناسبات پولی و مالی و رونق

دادن به بورژوازی تجاری سرکار آمد اما به اندازه کافی خصایل خمینی و سران حکومت اسلامی و روحانیت را در

فریبکاری در تجربیاتش داشت که این تغییرات را با ظاهری پوپولیستی و عوام گرایانه بخورد مردم بدهد؛ در

تداوم ریاستش به ضرورت حضور سرمایه داری انحصاری و نظامی در رأس حاکمیت برای تداوم این نظام رسید.

زیرا روحانیت بعنوان بورژوا ملاک و بورزوازی تجاری قادر به سازماندهی تولید و تحمیل فقر سیستماتیک به

توده ها نیست. باند احمدی نژاد برای برنامه عملی خود به تدوین تئوری مورد نیاز که از مکتب ایرانی نیز

سرچشمه می گیرد پرداخت. لازمه پیشبرد چنین سیاستی در عرصه اقتصادی و جامعه؛ ایفای نقش تهاجمی در

سطح منطقه و جهان هر چند در محدوده گفتار و یاوه گویی است. در دوران او سپاه و نیروهای نظامی

توانستند بخش های وسیعی از سیاست در قالب مجلس و قوه مقننه را اشغال کرده؛ بسیاری از استانداری ها؛

فرمانداری ها و و زارتخانه ها را تصاحب کنند؛ در حالیکه مواضع اقتصادی را از قبل در اختیار خود گرفته بودند؛

گسترش دادند. احمدی نژاد آماده ایفای کودتا ی نهایی گردید؛ امری که با تقابل بورژوازی ملاک و زمیندار و در

رآس آن روحانیت مواجه شد و نیروهای نظامی نیز بجهت اطمینان به جایگاه خود و اینکه دست بالا را در تحولات

بعدی دارند؛ از حرکت زودرس برای کسب کامل قدرت خودداری نمود و از همراهی با احمدی نژاد باز ماند؛ کسی

که در مدت حاکمیش بر قوه مجریه بالاترین خدمات را به سپاه و نیروهای نظامی نموده بود؛ این اتفاقات نشان داد

که حفظ منافع طبقاتی بالاتر و برتر از هر گونه پیوند دوستی و خویشی است و حرف اول را منافع طبقاتی می زند

و لذا احمدی نزاد در توری گیر افتاد که برای حذف نماینده گان طبقات حاکم اعم از بورژوازی ملاک و تجاری

ساخته بود.

همچنانچه سرمایه داری جهانی از بحران های اقتصادی اجتماعیش رهایی ندارد و روز بروز در تنگناهای –

بیشتری فرو می رود جمهوری اسلامی نیز در این مسیر حرکت می کند؛ بخصوص آن که بجهت ساختار پوسیده

و مندرس تر جناح های حاکم؛ بیشتر در منجلاب و چرخه بحران ها فرو خواهد رفت؛ بحران های اقتصادی؛ تورم

و فاصله طبقاتی افزوده خواهد شد؛ چرخه تولید و مصرف هر چه بیشتر فرسوده شده و به حداقل ته مانده نان

مانده در سفره مردم یورش بیشتری و برنامه سرکوب سیستماتیک و گسترده تر در برنامه قرار می گیرد.

این قطار از ابتدای حاکمیت این رژیم راه افتاده؛ تضادها و تناقضات درونی آن هر چه بیشتر و گسترده تر شده و

تعمیق بیشتری می یابد؛ سرعت پیچیدگی تضادها افزوده شده و نمایشات مسخره انتخاباتی آن نه قرار است

راهی برای حل این تضادها باز کند و نه می تواند و قادر است مسیری بگشاید؛ هنر تنها و تنها در پیدا کردن یک

فرد شعبده باز است که با رفتار تصنعی و مسخره خود در صحنه نمایش و با لبخندی نمایشی و با ابزار جادو و

جنبل خود؛ بتواند بیشتر مردم ر ا سرگرم کرده و زمان بیشتر بخرد تا شاید معالات جهانی بهم خورده و راهی هم

برای تداوم هستی این حکومت پیدا شود.

اساسا” نظام جمهوری اسلامی در تولد خود مرده بدنیا آمده بود؛ زیرا بر قیام برآمده مردمی برای برانداختن یک

نظام طبقاتی دیوانسالار و مرتجع پهلوی پای گذاشت؛ غافل از آنکه این قیام مرگ خود وی را هم رقم می زند. -

امری که هم دهه ها است اتفاق افتاده است بدین مفهوم که آلترناتیو چند هزار ساله حکومت دینی؛ با تکیه به

طبقات کهن یکجا محو و نابود شد و برای تداوم ننگین چند دهساله اش؛ تنها بزور شعبده و سرکوب خونین بر

جای ماند. در تمام عمرش با تضادهای علاج ناپذیر بسر بده و هر لحظه برایش حکم مرگ و زندگی داشته است و

هیچ راهکار دراز مدتی در برنامه ندارد.

اما با هر چه بیشتر ماندنش بوی تعفنش هر چه بیشتر گسترده می شود و با حرکت بسمت مرگ خود متأسفانه می

تواند جامعه را هم بسمت نیستی ببرد؛ بعبارتی جامعه را بعنوان گروگان هستی خودش گرفته است؛ مگر آنکه

طبقه کارگر و همپیمانان وی و نیروهای مترقی و پیشتاز جامعه از خود بیرون آمده با برداشتن این نعش

آلترناتیوی پیشرو؛ اقتصادی اجتماعی برای فردای این سرزمین ایجاد نمایند.