سابقه ی
دشواری ها!

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

محمد خاتمی که نامزد ریاست جمهوری شد، موسوی و کروبی که به میدان آمدند، و همین روزها! هاشمی رفسنجانی که به صحنه آمد، یک نظر قابل تأمل و ریشه داردر میان اپوزیسیون، پرسش همیشگی خود را طرح کرد که آیا با ساختار نظام جمهوری اسلامی، با ساختار قانون اساسی موجود، تلاش برای تأثیر گذاری از طریق انتخاباتی که با الگوهای جهان پیشرفته، آزاد نیست، ممکن است و در نتیجه، عاقلانه است؟

ولی دوم خرداد اتفاق افتاد و برای اولین بار مردم ایران نتیجه یک انتخابات را بی کم و کاست و کاملاً خلاف انتظار حکومت رقم زدند. سپس جامعه ما هشت سالی را تجربه کرد که هنوز سیاست ورزان ما در گیر تحلیل ان هستند. ان هشت سال، که در پروسه گذار به دموکراسی، در جامعه ای با سنت دیرمان استبدادی، لحظه ای باید ارزیابی شود، بنیادی ترین حرکتی را که موجب شد، شکفتن مطالبات مردم در همه زمینه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود؛ و نیز همچنانکه در سطح داخلی بهبودهای چشمگیری را در این زمینه ها و نیز اقتصاد و معیشت جامعه ایجاد می کرد، در سطح بین المللی برای کشور اعتبار کسب کرد. حملات لجام گسیخته اقتدارگرایان و خشونت طلبان که جانهای پاکی چون فروهرها و قربانیان قتل های زنجیره ای و کوی دانشگاه را هدف گرفت، بازتاب خشمی بود که می دانست جامعه مدنی ایران دارد به کدام سو میل می کند و نشانه های آشکار پیشروی اندیشه و حرکت اصلاحات. اما مهمترین حاصل رویکرد دوم خرداد این بود که صفحه ای با سر فصل “اصلاحات” به تاریخچه مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران افزوده شد که به عنوان یک استراتژی یا “راهبرد سیاسی” جایش خالی بود.

اما این اولین تجربه عملی این اندیشه در ایران بود و قطعاً کمی و کاستی های خود را می داشت از همان آغاز اگر نگوییم، از نیمه های راه حملات بی امان نیروی واپسگرا از وحشت پیشرفت این روند تازه آغاز شد. فجایع کوی دانشگاه و قتل های زنجیره ای نمودار خشم انها از این پیشرفت بود و همه اینها بر بستر بی تجربگی سیاسی اصلاح طلبان و پایه های اجتماعی آنان ـ بخوانیم جامعه مدنی ـ به شرح و تفصیلی که بارها پیش از این نوشته ام، به نتایج انتخابات سال ۸۴ ختم شد؛ اصلاح طلبان زیر فشارهای حکومتی و اندیشه های نامتوازن و افراطی اپوزیسیون که جامعه ایرانی را به تفکر عجیب و متوهم قهر از اصلاح طلبان رسانده بود، چون لشکری شکست خورده و بی اعتماد بخود، در اشکال متعدد و مردد بروز کردند. ظرفیت وسیع اصلاحات را در آرای متفاوت و چندگانه ای خرد کردند و کشور را به همان دستان نالایقی که اقتدار گرایان می خواستند، سپردند…

موسوی و کروبی که آمدند، همان اندیشه ریشه داری که در بالا گفتم، با همان پرسش محوری و آن پاسخ نهفته در خودش ظاهر شد. جنایات دهه ۶۰ که در دوره نخست وزیری موسوی و مسئولیت های کروبی رخ داده بود، بی عملی سالیان گذشته و باز ابراز وفاداری به ولایت فقیه شعارهایی بودند که مردم را از اعتماد به آنان برحذر می داشت و البته اینبار بخش بزرگ و قابل اتکای اپوزیسیون خارج از کشور تسلیم این احساسات نشد.

 

آنچه امروز در حال روی دادن است،

و رسیدیم به امروز و داستان رسوای رد صلاحیت…

اینبار حکومت همه ی ملاحظات نیم بند پیشین را نیز کنار گذاشت و کسی را رد صلاحیت کرد که نسبتش با انقلاب، از “ستون” و “استوانه” تا عنصری که زنده بودنش زندگی انقلاب تعریف شده است! آنهم در وضعیتی که او علاوه بر دارا بودن آن عناوین، به حکم رهبر، بالاترین مقام برای تشخیص مصلحت همین نظام است!

هیچ نظامی را در چنین وضعیتی نمی توان دید مگر وقتی که دیوار اعتماد میان او با ریشه اش و در نتیجه اعتماد او به توانایی خودش در حال فرو ریختن باشد. در چنین حالتی او برای مخالفانش به همان اندازه خطرناک است که برای خودش!

مخالفانش می دانند که حکومتی که ترسیده باشد، در جهت سرکوب آنان دیگر مرز نمی شناسد و آمادگی پرداخت هر میزان هزینه را دارد. حکومت نیز در چنین حالتی ناگزیر است تا به هر نورسیده ای که بیشتر کرنش می کند، بیشتر اعتماد کند و مسئولیت و مقام و موقعیتش را افزون! زمینه ساز ارج گذاری بیش از پیش به نورسیده ی ظاهراً عبد و عبیدی مانند احمدی نژاد نیز در هراسی بود که هشت سال حکومت اصلاح طلبان و رشد مطالبات اجتماعی و سیاسی در دل حاکمیت ایجاد کرده بود. از سوی دیگر خطری که از جانب اینگونه دست نشاندگان، همیشه قدرت ها را تهدید کرده است از تجربیات بسیار آشنای تاریخی ست. چه هنگامی که قدرت های خارجی برای حفظ منافع خویش عنصر امربری را در کشورهای مورد نظر خویش به کار گرفته اند و امر بر مذکور پس از مدتی قدرت خود را باور کرده و به گردنکشی در مقابل انان پرداخته است و چه در حوزه درون حکومت ها که هر از گاه افسر و ژنرال برکشیده ای در مقابل رئیس حکومت قدعلم کرده است. حکومت های منطقه ما و همه کشورهای استبدادی از چین گرفته تا همین اواخر میان حکومت ایران و محمود احمدی نژاد عزیزترین این کرنش کنندگان حکایت های عبرت آموز این سیاست اند.

 

دو راه بیشتر موجود نیست!

اما وقتی در کشوری چنین وضعیتی بوجود آمده است و چنین میزانی از کشش و کوشش میان حکومت و مخالفان و منتقدانش بروز کرده است، چه باید کرد؟

همه تجربیات دور و نزدیک به ما می گوید که دو راه بیشتر برای عبور جامعه از این بن بست و رفتن بسوی بهبودی موجود نیست. یک راه به ناچار گشوده می شود و راه دیگر به اراده!

 راه ناچار آن است که امروز در کشورهای عربی به یمن سخت جانی حکومت های استبدادی و به لطف دخالت خارجی ها یی که هر کدام شان منافعی را دنبال می کردند،گشوده و به جهنمی از خون و خشونت تبدیل شده است. هرچه سعی کنند با عناوین بهار و رهایی و آزادی، به تعریف بیاورندش، جز ویرانی و رنج انسان، چیزی را تصویر نمی کند و شباهت به هر چه داشته باشد، دموکراسی را به ذهن و خاطر انسانی متبادر نمی کند. در تمام این کشورها حکومت های اسلامی بر سرکار آمده اند و در قدم اول وضعیت نیمی از جمعیت کشور یعنی زنان را به عقب بازگردانده اند. بماند مشکلات اقتصادی ـ و در نتیجه ی آن ـ اجتماعی و فرهنگی که این جوامع گرفتار ان شده اند! و بماند داستان گزنده ی خشونتی که حکومت های تازه برای بر پا نگاه داشتن خود در حال اعمال آن هستند.

 این راه کج و معوج حل تضادها، میان نسل ما و نظام پادشاهی نیز گشوده شد اما شاید بر بستر فرهنگ خشونت گریز جامعه ایرانی و معادلات جهانی با این مصیبت ها توأم نشد گرچه از آسیب های بزرگ نیز برکنار نماندیم و جنگ هشت ساله و کشتارهای سیاسی پس از ان نمونه هایی از آسیب های انقلابی هستند که علیه یک حکومت به معنای واقعی کلمه مستبد و شخص محور روی داده بود. بارها پیش از این با همه ی مخالفتی که با تلاشگران برای بازگشت پادشاهی به ایران داشته و دارم، بر این باور تأکید کرده ام که ای کاش اندیشه اصلاحات سیاسی، در دو سوی آن مبارزه یعنی حکومت و مبارزان موجود بود و مسائل از راه تغییرات پیوسته و آهسته جهت می گرفت؛ آنچنان که ما امروز بر آن اصرار داریم و برای راهبردش اندیشه و سیاست هر روز مدون تری تولید می شود.

اما راهی نیز هست که به مدد اراده آگاهانه و بویژه در کشوری مثل ایران که تجربه های انقلاب و اصلاحات را در زمانی نزدیک از سر گذرانده است. مردم ایران در معرض رفتارهای مختلف مبارزاتی بوده و امکان انتخاب شیوه مبارزه را در فرصتها و صحنه های گوناگون داشته اند. پیشگامان پیگیری هم داشته اند که صداقت و جان نثاری خود را به انان اثبات کرده اند. اما راهی که انان در وسعت بی نظیر خود پیش گرفته، همواره راه مشارکت مسالمت آمیز سیاسی بوده است و اتفاقاً حاصلی اگر برآمده و منشأ و سرچشمه مطالبات آینده شده است، همین راه مشارکت سیاسی و همین انتخاباتی بوده است، که هر بار پاسخ مردم به زحمت دعوت کنندگان به تحریم آن، نه بوده است!

زیرا این راهی بوده ست که از مشکلات واقعی زندگی روزمره مردم می گذرد؛ راهی به سمت تخفیف تضادها میان حکومتگران و مردم و جلوگیری از انفجاری شدن انهاست. راهی که بر موضوع اصلی دعوا که مصالح مردم است، خسارت های فاجعه بار تحمیل نکند. به یک معنا تحمیل بازی سیاسی به حکومت به جای آماده شدن برای مواجهه با خشونت حکومتی.

 

چرایی این انتخاب آگاهانه!

امروز حکومت ایران و اپوزیسیون در مقابل چنین انتخابی ایستاده اند. حکومت نشان داده است که توانایی درک پیچیدگی شرایط و ضرورت مدارا با منتقدان و مخالفان خود را ندارد؛ اگر چه سردمدارانش از شاهدان زنده ی سقوط نظامی هستند که نمونه ی باشکوه عدم مدارا بود و وارثانش هنوز زنده اند…

اگر نتایج مستقیم در افتادن با این چنین حکومتها اینقدر زنده در مقابل ما نبود، شاید این مسئولیت نافهمی و این مسئولیت ناپذیری، بهترین فرصت برای تشدید روند ویرانی ساختارحکومت در ایران بود. اما و بر اساس همه تجربیات دور و نزدیک این وضعیت مسئولیت اپوزیسیون ایرانی را افزون می کند. مسئولیت پذیرش دشواری ها درگذشتن از ستمی که بر منافع فردی، گروهی و حزبی وارد می شود، به امید مشارکت در عبور خردمندانه ی کشور از ورطه هایی که در صورت بروزشان، دموکراسی آخرین خواست انسان خواهد شد، اگر بی ارزش نشود!

اپوزیسیون ایرانی برای جلوگیری از گرفتاری ایران در چنین هولناکی ها که کشورهای منطقه در ان دست و پا می زنند، باید تلاش بزرگی را به عهده بگیرد. نتایج این تلاش در همه حال در جهت منافع آتی اپوزیسیون دموکرات نیز هست. زیرا در صورت بروز امواج تخریب، بازیگران صحنه و پیروزمندان نهایی، نه جامعه مدنی و اپوزیسیون دموکرات که نیرویی جز حکومتی که برای خشونت امکانات دارد و یا اپوزیسیونی که تاریخ دیروز و امروزش را خشم انقلابی رقم زده است، خواهد بود. زیرا اصلاح طلب و سبزنمی توانند بدنه اجتماعی خود را که جامعه مدنی است، به جنگ وگریز خیابانی تشویق بکنند! درنهایت و از پی تغییرات حاصل از اینگونه رفتارها، تنها کاری که برای انان می ماند، اگر موفق شوند، برنامه ریزی برای مقابله با نیروی خشونت طلب تازه نفس است.

برای اجتناب از سقوط در دام ناگزیری و اجبار و گرفتار شدن در ورطه بهارهای جهنمی، برای جلوگیری از باروری نطفه ی ناامیدی در میان مردمی که به حضور هاشمی رفسنجانی امید منطقی بسته بودند، برای اثبات زندگی جنبش سبز مردم باید نقشه اقتدارگرایان را برای دست شستن آنان از مشارکت سیاسی عقیم بگذارند. امروز دو کاندیدا در صحنه هستند که به اقتدارگرایان و خطاکاری های آنان تعلق و رغبت ندارند. در مسائل کلان سیاسی و حتا در جزئیات مشکلات مردم، منتقد راهبردهای تاکنونی هستند. صرف وجود آنان یعنی تمامیت خواهان موفق به خاموش کردن صداها و به عرصه درامدن مصالبات به حق و معقول را نداشته اند. وظیفه ما حمایت از این کاندیداها و در نهایت رأی دادن به یکی از آنان است. امید من آن است که آقایان هاشمی رفسنجانی و خاتمی در حل این دشواری، مسئولیت را اگر چه سنگین بپذیرند و در تعامل با هر دو نامزد به تصمیم گیری نهایی مردم یاری برسانند. بدون دخالت آنان بازی سخت و سخت خواهد شد و نتیجه نازل تر! گفتنی نیز باید باشد که در شرایط کنونی حتا اگر انتخاب مردم از صندوق در نیاید، مردم بازی را از آن خود کرده اند. با اعلام حضور اصلاح طلبان در انتخابات، حکومت حماسه اعلام کند یا فاجعه، نتیجه را نمی تواند به بدنه اقتدارگرایی نسبت بدهد.

فرصت اندک است اما همه چیز برای نقش آفرینی مردم مهیاست.