پرده ی آخر

آیدا قجر
آیدا قجر

“زیبایی، نقشی‌ نیست که بنگرید یا نوایی که بشنوید، نقشی‌ ست که با چشم بسته هم می‌ بینید و نوایی ‌ست که با گوش بسته هم می‌شنوید. زیبایی، باغی ‌ست همیشه بهار و دسته ‌ی فرشتگانی همیشه در پرواز.

زیبایی، زندگی ‌ست، آنگاه که پرده از رخسار پاک خود بر می ‌دارد. اما زندگی شمایید و پرده شما.”

جبران خلیل جبران ـ پیامبر

 

‌پرده ی اول:

زیبایی و زیبا بینی از صفات خداوند است و نه از اهریمنان و دوزخیان.
خداوند بعد از آفرینش آدم، در جسم گلی و خالی از روح او دمید و ماهیت خود را به او منتقل کرد تا اشرف مخلوقات شود و فرشتگان که نماد پاکی مطلق هستند در مقابلش سر تعظیم فرود آورند.
همگان تعظیم کردند، اما ابلیس نافرمانی کرد تنها با تکیه بر “غرور” و “نابینایی”.

ابلیس، زیبایی را ندید!

 

پرده ی دوم:

زیبایی جنسیت نمی‌شناسد.
حکومت ما، زیبایی را جنسی و جنسیتی می بیند و  آن را تحریم می کند.

حجاب جنسیت، حکومت ما را از دیدن زیبایی محروم کرده است.
وقتی آدمی قادر به دیدن چیزی نیست چگونه آن را تبلیغ یا تحریم می کند؟
تولد و زندگی یک زن در کشوری ثروتمند و در عین حال جهان سومی به نام ایران به راحتی به او می‌چشاند که زیبایی، اول اتهام جنسیت و بعد،‌ تبعیض و محرومیت به همراه دارد… زیبایی، مؤنث است و مؤنث محروم است و زنانگی حرام!
در فرهنگ های دینی-معنوی تا رسالت آخرین پیامبر، میل به زیبایی، به تمایل جنسی ختم نشده است بلکه زیبایی و تمایلات جنسی را خداوند خلق کرده و از یک ذات نشات گرفته است.

اما حکومت ما با آمیختن دو مفهوم زیبایی و تمایل جنسی و تعبیر و تبلیغ غلط از آنها، هر دو  را در سایه ‌ای از تبعیض و نابرابری ممنوع اعلام می کند؛ در منطق او زیبایی، از آن زن است و باید پنهان بماند مگر برای همسری که حق دارد آن را در خدمتِ تمایلات جنسی خود بگیرد و بهترین بهره را در هر شرایطی ببرد.

حکومت ما در لباس دین، وقت خود را صرف فریب کرده، زیبایی را به جنسیت و تبعیض، آلوده و آن را در ترازوی نامیزان خود می سنجد.

حکومت ما، زیبایی را نمی بیند!

 

پرده ی سوم:

عاشورا، گذشت.

خانواده‌ ی پیامبر و اصحابش را به اسارت گرفتند، در شهر شام برای رسیدن اسرا جشن برپا کردند بی ‌آنکه بدانند این اسرا که هستند؟
در کاخ یزید سور و میهمانی به میمنت کشتن نوه ‌ی پیامبر و فرزند علی و فاطمه برگزار شد.
یزید بر تخت نشست و در حالی که با چوب بر سر بی پیکر حسین بن علی ضربه می ‌زد، نظر خواهرش زینب را درباره ی آن واقعه‌ ی خونین پرسید؛
 زینب جواب داد: “چیزی جز عظمت و زیبایی ندیدم”.

زینب، ایستادن در برابر ظلم را زیبا می دید.

 

پرده ی چهارم:

ماه ‌هاست که در خیابان‌ ها هستند و سکوت را رها کرده اند.

 کتک می‌ خورند و فریاد می‌ زنند.

 بازداشت می ‌شوند و فریاد می ‌زنند.

 شکنجه می ‌شوند و فریاد می ‌زنند.

زندان های طولانی برای شان می نویسند؛ فریاد می ‌زنند.

 کشته می ‌شوند و کشته می دهند و باز هم فریاد می ‌زنند.
جویی از خون،‌ بی‌ عدالتی و بی ‌غیرتی بر سنگفرش خیابان ‌های ایران؛ از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب به راه افتاده است.

صداها در هم گم می ‌شوند؛ حتی پاسخ شعارهای مقدس هم گلوله است!

“الله اکبر”‌، “نصر من الله و فتح قریب”، “یا حسین”،‌ “یا زهرا” و جواب تک ‌تک این مقدسات جز صدای شلیک نیست گویی عطش قدرت، جز با خون سیراب نمی‌ شود.
اما صداها قطع نمی ‌شوند؛ “می ‌کشم، می ‌کشم، آنکه برادرم کشت”، “یار دبستانی من”…
صدایی بر زمین می ‌افتد، صدایی دیگر بلندتر برمی ‌خیزد.
“توپ، تانک، بسیجی دیگر اثر ندارد، به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد”.
همه در خیابان، با مشت ‌های خالی ایستاده ‌اند،‌ تا آخرین نفر.

 حاکمانی که فکر کردند با خیال راحت شب 17 آذر را خواهند خوابید باز هم اشتباه کردند!
16 آذر باشکوه هم که تمام شد باز صبح 17 آذر با شعارهایی که دیگر مطمئنند نوار نیست بیدار شدند. 18، 19، 20،‌… و ملت ایستاده‌ اند تا ظلم، ریشه ‌کن شود، تا نباشند که ذلت فرزندانشان را ببینند.
قصه ی زیبایی ست نه؟
چرا عظمت و شکوه این روزها با این همه تلخی و سیاهی، باز به چشم همگان “زیبا” می ‌آید و تحسین اش می کنند؟

 جنبش سبز، ایستادن در برابر ظلم را زیبا می بیند!

پرده ی آخر:
تیره بختی حکومت ما تنها از سر توهّم قدرت و تشنگی برای آن نیست؛ آنها چشمان خود را بر همه‌ ی زیبایی ‌ها بسته ‌اند.
آن‌ها فرق میان جنسیت و جنس، عشق و نفرت، عدل و ظلم، عظمت و حقارت را نمی ‌دانند و تنها سرهای خود را میان قبای خود فرو برده اند؛ تنها مانده اند با “غرور” و “نابینایی”!

آنچه ابلیس ندید آنها هم نمی بینند و آنچه زینب، زیبا دید را زشت می بینند.
اما این پرده ‌ها خواهد گذشت، ادامه های ابلیس در آتش خشم خداوند خواهند سوخت…
و باقی همه عظمت،‌ جلال و زیبایی خواهد بود.